دوشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۷

خشکسالی و دروغ با طعم آنارشی یا چی شد که در تالار چهارسو شکست


فکر نمی‌کردم وضعیت حتی بدتر از اجرای پر سر و صدای مانیفست چو باشد اما بود. صف طولانی جلوی در تالار چهارسو شکل گرفته بود و برعکس روزهای قبل در تالار هم قفل بود. جمعیت انبوه‌تر و فشرده تر شد و درست زمانی که نیم ساعت از موعد شروع نمایش گذشت و خبری از چرخش لولاهای در نشد خشم بعضی‌ها جوشید و ضربات مشت و لگد بر پیکره تالار چهارسو فرود آمد و در و نرده محافظ شکست.
گویا نمایش بدون حضور بسیاری از ما که بلیط به دست بودیم شروع شده بود و اینکه چه کسی توی سالن داشت اجرا را می‌دید من نمی‌دانم. با دخالت نیروی انتظامی جمعیت کمی آرام شد و کسانی که برای تماشای اجرای تالار سایه آمده بودند وارد سالن شدند و به ما هم وعده داده شد که اجرای "خشکسالی و دروغ" اثر محمد یعقوبی را در سانس دوم خواهیم دید. با کنترل بلیط وارد شدیم و در محل ورودی چهارسو صف درازی تشکیل شد و این در حالی بود که بیشتر از یک ساعت و نیم به شروع سانس دوم اجرا مانده بود. در این فاصله چون تنها بودم موزیک گوش دادم. "سیاحت نامه" اثر گروه کنستانتینوپل. با نزدیک شدن شروع اجرا جمعیت به هم فشرده تر شد و درحالیکه ساعت 9 شده بود با فشار غیرقابل تحمل جمعیت به داخل سالن هل داده شدم. قبل از ما تعداد زیادی مهمان ویژه و خبرنگار وارد شده بودند و بیشتر صندلی‌های سالن کوچک چهارسو پُر بود. بازهم ردیف آخر نصیبم شد. فشردگی جمعیت به حدی بود که سازه‌ای که صندلی‌ها روی آن قرار داشت واقعاً تکان می‌خورد و مخصوصاً ما که در ردیف آخر بودیم و در بیشترین ارتفاع قرار داشتیم و پشتمان هم خالی بود جرات تکیه دادن نداشتیم. با نیم ساعت تاخیر شروع شد. خشکسالی و دروغ. یک تئاتر اجتماعی.
***
چند سال پیش اولین کاری که محمد یعقوبی روی سن می‌برد را دیده بودم. نمایشی به اسم "تنها راه ممکن". یعقوبی در این اجرا نویسنده‌ای به نام مهران صوفی را معرفی می‌کرد و گوشه‌هایی از آثار او را به روی صحنه می‌برد. و حالا امروز یعقوبی با تاثیر گیری از همان نویسنده به نوشتن نمایش‌های اجتماعی می‌پردازد. خشکسالی و دروغ متنی ساده و قوی داشت و با دست گذاشتن روی سوالات پر شماری که ذهن زوج‌های ایرانی را به خود مشغول می‌کند سعی در کنکاش در مسائل زناشویی داشت.
صدای زن: چرا مرد ها دروغ می‌گویند؟
صدای مرد: چرا زن ها دوست دارند دروغ بشنوند؟
بازی چهار بازیگر این نمایش بسیار قوی بود و نمی‌شد هیچ کدام را بر دیگری ترجیح داد. دیالوگ ها ساده و شنیدنی و در بسیاری از جاها با طنزی قوی همراه بود که بعضاً تشویق تماشاچی را هم همراه خود داشت. صحنه هم با کمک فرنیچر خانه‌های کوچک امروزی به شکلی ساده چیده شده بود که بسیار خوب عوض می‌شد و از حالت خانه به محل کار تغییر وضع می‌داد.
در کل این سادگی دوست داشتنی بدل به سلاحی قوی برای محمد یعقوبی شده بود که به دور از هر گونه ایده روشنفکری و بیش از حد آرتیستی دست روی چالش‌های زندگی زناشویی بگذارد و به طرح آنها بپردازد.
یعقوبی در صحنه پایانی از اجرایش نتیجه گیری کرد و این شجاعت او را می‌رساند. آنجا که در بحث پیش آمده بین امید و آلّا، یعقوبی حق را به امید داد روی لزوم اعتماد و رای بر برائت طرفین روی هم تاکید کرد. این مسئله به هیچ روی مربوط به حمایت از جنس مرد یا زن نبود حال آنکه اگر در موردی مشابه زن محق بود یعقوبی این حق را به جنس زن می‌داد.
اجرای نمایش‌هایی از این دست به ما می‌گوید که در این قحطی نمایش‌نامه‌های وطنی باید نوشت و نوشت و نوشت و اصالتی در نمایش‌نامه نویسی ایرانی بوجود آورد. کاری که یعقوبی در آن پیش‌قدم شده است.

هیچ نظری موجود نیست: