پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۳

ویژه نامه مشروطیت-گفتار پنجم
سفرنامه

خانه حاج مهدی کوزه کنانی، محله امیر خیز، جنگ ستار خان

تبریز، بهار سال 1383 هجری شمسی، کوی امیرخیز
ساعتم 10:26 دقیقه صبح را نشان می دهد. تازه از هتل بیرون آمده ام و سنگین از صبحانه ای که خورده ام مشغول رانندگی هستم. نگاهی به نقشه می کنم. در یک شهر غریب حتماً باید نقشه به همراه داشت. اما تبریز برای من غریب نیست. بارها نام محله هایش را شنیده ام. ششکلان و باغمیشه و امیرخیز و دوچی و آبسرد و ... بارها وقایع دلاوری های بزرگانی چون ستار خان و باقر خان و یارانشان را خوانده ام. پس چرا باید شهر برایم غریب باشد؟ حالا دارم به سمت امیرخیز می روم. از این چهارراه به بعد محله امیرخیز است. محل سکونت سردار ملی. باید پیاده اینجا راه رفت. ماشین را پارک می کنم و پیاده راه می افتم. ستار خان همینجا سنگر می ساخت و شلیک می کرد. گاهی سبیلش را تاب می داد و باز شلیک می کرد. گاهی جایش را عوض می کرد، از خانه هایی که دیوار هایشان سوراخ شده بود و به هم راه داشت می گذشت و به سنگر دیگری می رفت و باز هم شلیک می کرد. بر سر افرادش فریاد غیرتمندی می زد و شلیک می کرد... شلیک می کرد... او نه از قشون روس ترسید و نه از قشون محمد علی شاه و نه از عین الدوله و نه از صمد خان و نه از رحیم خان. همه را شکست داد تا دوباره ایران را زنده کند، اگر چه تبریز را خراب کرده بود...
داخل کوچه ها راه می روم. به کوچه امیرخیز می رسم. به داخل کوچه تنگی می پیچم. ناگاه صدای شلیک تفنگ به گوش می رسد!
صدای شلیک یک تفنگ. تفنگ ستارخان. این صدای تفنگ مجاهدان تبریز است...

می ترسم. بر می گردم... ستار داد می زنید: تزور! تزور! یا الله!! بیا این پشت...
در می روم. سنگر می گیرم. از کمی جلو تر گروهی از دار و دسته آزادی خواهان به سمت نیروهای دولتی شلیک می کنند. ناگهان چهره ای آشنا می بینم. حسین باغبان از سنگر بیرون می آید و بی محابا می دود و شلیک می کند. ستار خان شروع به داد و بیداد می کند. سربازان بیرون می ریزند و حمله می کنند. تعدادشان کم است ولی در مقابل لشگر انبوه دولتی غیرتمندانه جانبازی می کنند...
صدای شلیک گلوله ها در گوشم می پیچد. در زیر سنگری که با گونی های خاک ساخته شده چپیده ام و حتی جرات ندارم چشمم را باز کنم. باز هم صدای شلیک است... باز هم شلیک ... باز هم شلیک و هر از چند گاهی صدای نعره ای.
شب شده. روی یک تخت، تکیه داده به پشتی، ستار خان به قلیان خودش پُک می زند. در فکر فرو رفته است. در فکری عمیق... شاید دورنمای ایران را می بیند.
***
تبریز، بهار سال 1383 هجری شمسی، خانه مشروطیت
اینجا خانه مشروطیت است. امروز روز تعطیل رسمی است و مرا به داخل خانه راه نمی دهند. با هزار خواهش و تمنا وارد می شوم. هوا بارانی است و حوض داخل خانه از برخوردهای باران ملایم بهاری مشوش است. دو پیکره بزرگ نصب است بر حیاط خانه مشروطیت... خانه حاج مهدی کوزه کنانی، این پیر مراد آزادی خواهان تبریزی. به سمت مجسمه ستار خان می روم. چند تا عکس می گیرم. دستی به مجسمه می کشم. آرام و بی صدا... صدای سرفه ای به گوش می رسد...

...

مجسمه کمی می لرزد. ستار خان به ناگاه بر می گردد و گلن گدن اسلحه را می کشد. رویش را بر می گرداند. داخل خانه می شود. به سمت پنجره خانه می روم. پر از شیشه های رنگین است. از پشت شیشه سبز به صورت حاج مهدی کوزه کنانی خیره می شوم. جمعیتی حدود بیست نفر در اطاق، دور یک سفره نشسته اند. ستار خان ناراحت است. شروع به حرف زدن می کند. من فقط تکان خوردن لب ها را می بینم. با عصبانیت حرف می زند و گاهی حاج مهدی یا کسی دیگر با آرامی چیزی می گویند. عده ای مشغول خوردن اند و عده ای مشغول صحبت. از پشت شیشه آبی چهره حاضران را از نظر می گذرانم و به شیشه زرد می رسم. چهره حاج مهدی غمگین است. از پشت شیشه قرمز رنگ به ستار خان نگاه می کنم که ناگهان تیری از تفنگش در می رود و به سقف می خورد! همه از صدای شلیک یکه خورده اند. ستار خان و حاج مهدی و دیگران به سقف نگاه می کنند. گلوله سقف را سوراخ کرده است. ستار خان حالا رو به جمعیت نگاه می کند. سبیلش را تاب می دهد و در حالیکه گوشه لبش به خنده باز شده مدام حرف می زند. ناگهان همه افراد تفنگ ها را بر می دارند. همراه ستار خان می ایستند وفریادی می زنند. حاج مهدی با خوشحالی مجاهدان را نگاه می کند. ستار خان به همراه مجاهدان از در حیاط خارج می شوند و به کوچه می ریزند. همراهشان می روم. ستار خان با هر گلوله یک بیرق سفید را از سر در خانه ها می اندازند. حالا چه وقت صلح است؟!

هیچ بیرق سفیدی بر سر در خانه ها نیست. مجاهدان قدرت جنگ یافته اند. باید جنگید... برای آزادی ایران و تا از بین بردن استبداد باید جنگید. دوش بدوش مجاهدان فدایی ملت، با تمام قوا باید جنگید. ستار خان جنگید. باقر خان او را همراهی کرد. پیروز شد. ایران خندید.

احسان شارعی

هیچ نظری موجود نیست: