چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۷

7:30 الی 1:45

ساعت 7 صبح. موبایل زنگ زد. بلند شدم و هیچی نخوردم. زدم بیرون و از کوچه‌ای که خونه آرش توشه و شاید هیچ کوچه‌ای تو تهران بالاتر از این کوچه وجود نداشته باشه پیاده گز کردم تا بعدِ 19 دقیقه رسیدم به گلاب دره و سوار تاکسی تجریش شدم. از تجریش با اتوبوس رسیدم به ایستگاه میرداماد و از میرداماد هم با مترو تا ایستگاه دروازه دولت و بعد هم یه تاکسی تا چهارراه ولی عصر. این جا تئاتر شهره و امروز پیش فروش بلیط‌های جشنواره تئاتر فجر. ساعت 8:30 شده و من نفر هفتاد و سوم هستم که در صف بلیط قرار می‌گیرم! همه برنامه دارن. من ندارم. می‌گن تو اطلاعات برنامه جشنواره رو می‌دن. ساختمان گرد را دور می‌زنم تا می‌رسم به اطلاعات و برنامه رو می‌گیرم. برمی‌گردم تو صف. با خودم حساب می‌کنم تا ساعت 10 که پیش فروش شروع می‌شه قریب 1 ساعت مونده و اگر طول هر آهنگ به طور متوسط 5 دقیقه باشه من باید 12 تا آهنگ گوش بدم تا پیش فروش شروع بشه. بعد تا نوبتم بشه احتمالاً بیشتر هم می‌شه. بگیر 18 تا آهنگ. پس هدفون موبایل رفت توی گوشم و آلبوم موسیقی متن فیلم The Darjeeling Limited پخش شد. سرمای دم صبح تئاتر شهر و گرسنگی ناشی از صبحانه و حس هندی موسیقی فیلم عجیب غریب بود.
اون جلو که ورودی تالار سایه و تالار چهارو اونجاست یه کم شلوغ شده. می‌گن هرکی شماره نداره از صف بیاد بیرون. یه عده افتادن به صرافت اینکه به صف نظم بدن. دیگه باید دست به کار شد. جای موزیک گوش دادن نیست. کلی آدما رو به زور از صف می‌اندازن بیرون. حالا صف یه کم مرتب شد. حالا شروع می‌کنم با اطرافیا صحبت کردن. یه پسری هست با ریش پرفسوری. گویا می‌خواد نزدیک 120000 تومان بلیط بخره. حالا که فهمیده واسه بعضی نمایش‌ها فقط 1 بلیط می‌دن حالش گرفته شده. راهکار خیلی زود کشف می‌شه. من بلیط‌هایی که تو می‌خوای برات می‌خرم تو هم بلیط‌هایی که من می‌خوام برام بخر! حالا از هر نمایش 2 بلیط داریم. حالا اگه یکی دیگه هم پیدا بشه و همین بازی رو با ما اجرا کنه از هر نمایش 3 تا بلیط داریم!چهارمی چهارتا! ما ایرانی‌ها واقعاً باهوش‌ایم!
با حفظ نظم صف توسط افراد داوطلب یاد صبحانه نخورده می‌افتم. دختری با کاپشن قرمز پشتم ایستاده. جامو بهش می‌سپرم و تیز میرم سر خیابون ابوریحان شیرینی فروشی "فرانسه". یک فروند نسکافه با شیر به همراه یک دونات می‌خورم. حالا که ساعت شده 12 برمی‌گردم تئاتر شهر. یه نفر دیگه هم توی صف هست که دانشجوی سال آخر تئاتره. با صحبت کردن با اون کلی برنامه بلیط‌هایی که می خوام بخرم عوض می‌شه.
کماکان سرپا واستادیم تا بریم داخل. بالاخره نوبت من رسید. اینارو خریدم(به ترتیب روز اجرا):
"زمین و چرخ"
به توصیه پسرک دانشجوی تئاتر بود که از اجرای صحنه خیلی تعریف کرد

"مانیفست چو"
کلی سر و صدا کرده و بلیط اش هم نایاب بود

"متابولیک"
کار آتیلا پسیانی با دیالوگ ناچیز یا احیاناً بدون دیالوگ

"خشکسالی و دروغ"
کار محمد یعقوبی، یه بار تئاتری دیدم ازش به اسم "تنها راه ممکن" که عالی بود

"هفت‌خوان رستم"
کار پری صابری، اجرایی تمیز و دلنشین خواهد داشت

"باغ آلبالو"
اثر چخوف با اجرای یک گروه از انگلستان

"اپرای عاشورا"
کار بهروز غریب‌پور. خاطره خوبی از کارای عروسکی‌اش دارم.

نمایش "خدای کشتار" نوشته "یاسمینا رضا" تموم شد. ضمن اینکه حدس زدم نمایش "شکار روباه" کار دکتر علی رفیعی بعد از جشنواره روی صحنه بیاد. پس اونم نگرفتم.

حالا بلیط بدست از اون پایین اومدم بیرون. ساعت شده 1:30. باید نهار بخورم. صاف می‌رم سمت چهارراه کالج جایی که توی یه کافه کوچیک رضوانه نشسته با چارمیز دوست‌داشتنی‌اش. "پِستوی ریحان" غذایی است که انتخاب می‌کنم. گذرم زیاد نیفتاده بود و حالا از دفعه پیش رستوران رضوانه قشنگ تر شده و به جای چهارتا میز شش تا میز داره.
ساعت 1:45. اینم تا ظهر امروز

هیچ نظری موجود نیست: