دوشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۲

به نام خدا
این نامه بدنبال گزارش چاپ شده در شماره 53 چلچراغ31/3/1382 (صفحه پشت کنکوری ها)با عنوان(( تلاش برای عبور از پنجاه تومنی )) نوشته می شود:
نامه ای به یاد گذشته خوب
سلام به علیرضای سپهسالاری
چطوری پسر... هیچ معلومه کجایی؟چند وقت می شه که ازت خبر ندارم. سال 77 یادته؟ جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان در تهران؟هتل هویزه...طبقه 11 و 12. زمانی که من و تو و پنج نفر دیگه داور جشنواره بودیم.از 77 تا 82 می شه چند سال؟هتل هویزه رو به یاد داری؟ خیابان ویلا؟ سینما کانون... گیر کردن در آسانسور.. .یادت می آید؟ یادته امید نوریان می خواست بشینه و تو صندلی رو از زیرش کشیدی و گومب! چقدر خندیدیم ...
زمان حال کسل کننده
از کنکور نوشته ای.چیزی که من هم مثل تو درگیرش هستم و حالا من هم می خوام از کنکور بنویسم.بعد از 4-5 سال این کنکور لعنتی باعث شد که من و تو دوباره درباره یه چیز جدید نظر بدیم...
آهای تو که پشت کنکوری هستی.با توام...چیه؟ چته؟ خسته ای؟ می خوای بری مسافرت؟ دلت می خواد وقت کتاب خوندن داشته باشی؟ می خوای بری سینما؟ دلت می خواد راحت و بی دغدغه موسیقی گوش کنی؟ می خوای بدون فکر کردن به تست و درصد و رتبه و هزار چیز دیگه به خواسته های دلت بپردازی؟... یا نه... می خوای فقط این کنکور لعنتی بره پی کارش و تو راحت بشی؟ ... آره همینه! فقط می خوای راحت بشی.
دور نمای آینده مبهم
راحت شدن از دست این دیو دو سر عجب لذتی داره! صبح یک تابستانِ داغ وقتی از دکّه روزنامه فروشی ویژه نامه چاپ اسامی قبول شدگان رو می گیری و اسمت رو می بینی پَر می کشی.آواز می خونی.انرژی می گیری و داد می زنی. فریاد، جیغ، نعره، غرّش، رعد و برق، طوفان، کولاک و هر چیز خفن دیگه.به همه شیرینی میدی.همه بهت می گن کاردرست. امّا خودت یه چیزی رو می دونی.خوب هم می دونی.این راحتی اوّل گرفتاری دانشگاهه.مشروطی و حذف و اضافه و استاتیک و افتاتیک و هزار چیز دیگه...
امّا اگه اسمت توی ویژه نامه نبود چی؟ چند لحظه چشماتو می بندی.اتّفاقی که نباید می اُفتاد، اُفتاده.یک سال از عمرت گذشته.کابوسی که بهش فکر می کردی رنگِ واقعیّت گرفته و تو می مانی و هزار تا آدم فضول و آینده مبهم ِ پیش ِ روت...
امّا ولش کن رفیق!حدافل تا آخر این تابستون بی خیال همه چیز شو و فقط به این فکر کن که چطور خستگی امسال رو از تنت در بیاری. تا اّوّل مهر وقت داری.اون موقع می شینی و با خودت فکر می کنی که از زندگیت چی می خوای و هر طرف که خواستی بری، برو!
احسان شارعی
31/3/1382

سه‌شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۲

وقتی یک نفر داخل حباب لامپ تاب بازی می کنه

شبی با توکا نیستانی اندر احوالاتِ طنز و کاریکاتور، پرسپولیس و استقلال ، محافظه کاری ، چلچراغ ، قضنفر ،مولانا ، لقمان حکیم، کارخانه لامپ سازی ، موسیقی سنتی ، آبگوشت ،پاپ وراک ، کلّه پاچه و هزار چیز دیگر.

جمعه شب گفتگویی داشتم با توکا نیستانی از کارتونیست های بزرگ حال حاضر ایران به صورتِ چت. ساعت 12 شب در یاهو مسنجر قرار مصاحبه ما بود. مصاحبه خوب و لذت بخشی بود برای هر دوی ما و تقریبا تا ساعت 2 بامداد شنبه طول کشید...
آنچه می خوانید ماحصل این گفتگوست:
.اسطرلاب: به عنوان کسی که خیلی وقت است روزنامه و مجلّه می خوانم می توانم به جرئت بگویم که آشنایی من با شما به 6-7 سال پیش بر می گردد.زمانی که من عاشقانه طنز و کاریکاتور می خریدم... و من از آن موقع توکا نیستانی را به عنوان یک کاریکاتورست می شناسم. چرا شما از واژه کارتونیست استفاده می کنید؟
- توکا نیستانی :چون من فکر می کنم که این واژه به واقعیت نزدیک تر است.کاریکاتوریست به کسی اطلاق می شود که طراحی پرتره انجام دهد.
.اصولاً تفاوت کاریکاتور با کارتون در چیست؟لطفاً بیشتر توضیح بدید.
- کارهایی که در روزنامه ها می بینید اکثراً کارتون هستند یا از خانواده کارتون.امّا کاریکاتور فقط به طرّاحی از صورت اطلاق می شود مثل کارهای افشین سبوکی یا بعضی از کارهای نیک آهنگ کوثر.
.آیا هنوز با مجله طنز و کاریکاتور همکاری می کنید؟
- خیر
.از کی ارتباطتون با این مجله قطع شد و اگر مایلید بگید چرا؟چون من خودم شخصاً فکر می کنم سطح کیفی این مجله افت کرده آیا این طور نیست؟- من هیچ وقت افتخار همکاری با طنز و کاریکاتور را نداشتم!شاید شما کیهان کاریکاتور رو با اون اشتباه گرفته باشید؟!...تمام ارتباط من با طنز و کاریکاتور در چند تا مصاحبه، خبر و امثال آن خلاصه می شود.امّا در باره افت کیفی اون با تو موافقم...
.اول اجازه بدبد یک مطلبو روشن کنیم...من در سالگرد مجله طنز و کاریکاتور(چند سال پیش) یادم هست که دو نفر داشتند در حین خوردن کیک سالگرد مجله عکس می انداختند و توکا نیستانی هم به عنوان داور وسط در عکس حضور داشت...!
- خب؟
.خیلی ساده است...شما اونجا چی کار می کردید؟!
- من در اکثر سالگرد های طنز و کاریکاتور حضور داشتم.من دوستِ جواد علیزاده هستم و یک همکار قدیمی...
.پس به طور دائم با طنز و کاریکاتور همکاری نداشتید؟
...Unfortunately- هیچ وقت.
.اما مطلب دیگر...چرا طنز و کاریکاتور افت کرده؟
- چون نسلی که با اون مجله همراه بودند رشد کرده اند و بزرگ شده اند و طبیعتاً مطالبات جدیدی از دنیا دارند.اما مجله نتونسته همراه آنها بزرگ بشه و به همان سبک و سیاق قدیم راهش رو ادامه می ده...
.مگر طنز و کاریکاتور چه سبک و سیاق خاصی داشته و دارد؟
- وقتی طنز و کاریکاتور شروع به انتشار کرد با مطالب ورزشی و مصاحبه های عجیب و غریب با چهره های تلویزیونی و شوخی با با نیوتون و اینشتین ، تازگی هایی داشت.اما بعد از گذشت چند سال هنوز همان سرفصل ها را به صورت کلیشه ای به کار می برد. در حالیکه جذابیتشان را تقریباً از دست داده اند.
.فکر می کنید جواد علیزاده چه تغییری باید ایجاد کند؟اصلاً بحث را به همه چیز تعمیم دهیم...فرض کنید یک مجلّه یا یک سریال تلویزیونی گُل می کند.بعد از یک مدت برای جدا شدن از کلیشه چه راهکاری باید داشت؟توصیه شما به جواد علیزاده چیست؟
- من نمی تونم نسخه بدم اما یک بار به خود جواد هم گفتم که بد نیست روی خصلت های یک مجله موفق مثل چلچراغ مطالعه کند و بفهمد چه چیزهایی توانسته آنرا نزد مخاطبانِ جوانش موفق و پرطرفدار کند.شاید جوانگرایی و پرداختن به مسائل نسل ِ جوان کلید حل این معما باشد!
.برگردیم به بحث فنی کاریکاتور...خسته شدید؟
- نه
.همواره از کاریکاتور های شما خطوط در هم رفته دیده ام.مثل حروف یک کلمه که با کنار هم قرار گرفتن نقش خود را ایفا می کنند؛ خطوط هم در طرّاحی های دستِ آزادِ شما نقش اساسی دارند.این شیوه چقدر در ایران و خارج ایران متداول است؟
- جواب بدم یا هنوز می نویسی؟!!
.جواب بدید
- به اندازه کافی متداول هست!
.آیا سبک کارهای صاف و صوف و تر و تمیزی مثل کارهای مانا نیستانی، کوثر یا افشین سبوکی را می پسندید؟
- البته
.پس لطفا کمی در باره ویژگی های این دو سبک صحبت کنید.
- سبک کارهای هر کسی به روحیات اون آدم بستگی کامل داره.حتماً میان کسانی که به قول شما با یک عالمه خط و هاشور کار می کنند و کسانی طراحی صاف و تر و تمیز دارند تفاوت زیادی دیده می شود.همین طور دنیایی که این آدمها از اون حرف می زنند از صافی شخصیت خودشون و نگاهشون به دنیا عبور می کنه و رنگ از فلسفه و اعتقاداتشون می گیره.در مورد تمام آدمهایی که اسم بردی این نکته وجود داره.
.یک کاریکاتوریست خوب برای پیشرفت و ایده گرفتن چه کارهایی انجام می ده؟طراحی زیاد؟زیاد خواندن؟زیاد نوشتن؟موسیقی گوش کردن؟فیلم دیدن؟پریدن در آب نمک یا خوابیدن در یخچال؟
- همه کارهایی رو که گفتید انجام می دهند.
.کدام بیشتر؟
- نگاه می کنه که یک آدمِ بی نمک چه کار می کنه و تلاش می کنه تا اون کارها رو تکرار نکنه.
.شما نسبتی با لقمان حکیم دارید؟!
- باباش هستم!!
. شما بهش کفتید در مصاحبه با بی بی سی به مردم ادب آموزی از بی ادبان رو یاد بده؟!!
- مامانش بهش گفت!!!
.بسیار خب آقای حکیم…ممکنه بگید چطور ممکنه یک نفر داخل حباب لامپ روی سیم تنگستن تاب بخوره؟

- وقتی حباب لامپ ها رو می سازند یه نفر مراقبه تا کسی اون تو نره.امّا چون معمولاً حقوق این قبیل آدما خیلی کمه و اونا از زیر کار شونه خالی می کنند از این قبیل اتفاق ها می افته!!
. خب… مسیر گفتگو رو عوض کنیم… در حال حاضر مشغول انجام چه کاری هستید؟
- دارم ترتیب راه اندازی سایت شخصی خودم رو می دم و یک سفر به ترکیه در پیش دارم و شاید هم چند ماه دیگه سفری به اروپا داشته باشم.
. در باره جشنواره آیدین دوغان صحبت کنید.این جشنواره از نظر کیفی چه سطحی داره و چطور به عنوان داور این جشنواره انتخاب شدید؟
- سطح این جشنواره به خاطر برخورداری از جایزه های کلان و بهره گیری از داور های مشهور نسبتاً بالاست.من خودم 10 سال پیش در همین جشنواره برنده جایزه شدم و سفری به آنجا داشتم اما نمی دانم چطور به عنوان داور این جشنواره انتخابم کردند.شاید اینترنت بی تاثیر نبوده باشه...
. فعّالیت اینترنتی شما تا چه اندازه است؟
Cagleو Cartoonweb - من و نیک آهنگ کوثر از انگشت شمار کارتونیست هایی هستیم که در دو سایتِ
که سایت های معتبری هستند کار می کنیم.
. یک سوال می پرسم... آیا دوست ندارید گفتگو با دوازده و نصفی کاریکاتوریست که در آخر هفته چاپ می شد را در اینترنت منتشر کنید؟به صورت وبلاگ...دوست ندارید بلاگر باشید؟
... بهش فکر نکرده بودم WOW-
. حالا فکر کنید...
- بد نیست امّا بیشتر دوست داشتم چاپشان کنم... اگر امکان چاپ فراهم نشود شاید این کار رو بکنم.در مورد بلاگر شدن هم باید بگم که در سایتِ خودم یک صفحه به این کار اختصاص داده ام.
. پس آدرس سایتتون رو هم بدید...
اما تا 4-5 روز دیگه راه اندازی می شه.www.touka.net -
. از عکس العمل مانا بعد از چاپ مصاحبه ای که با اردشیر رستمی انجام دادید چه احساسی داشتید؟
- خیلی خندیدم! امّا دوست نداشتم باعث کدورت بشه که خوشبختانه نشد...
. من هم آنقدر خندیدم که اشکم در اومد...امّا اگر مانا داداشتون نبود باز هم خیلی می خندیدید؟!
- آره...چون مطلب بسیار عالی بود و بسیار حرفه ای نوشته شده بود.شاید اگر ابراهیم نبوی هم می خواست بنویسه از این بهتر نمی نوشت.
. یک سوال می خواستم بپرسم ولی منصرف شدم... چون جواب منو دادید.می خواستم بگم آیا به نظر شما فرق ِ قضنفر با اردشیر رستمی و فرق ِ دانیل استیل با مولانا و فرق ِ مانا با توکا نیستانی مانند ِ فرق فیل و مورچه نیست...اما فهمیدم فقط دو مورد اول درسته و کار مانا از توکا هم درست تره!!این طور نیست؟
- هر جور دوست داری برداشت کن!
. من برداشتمو گفتم! می تونم در وبلاگ قرارش بدم؟
- البته...
. می خوام کفتگو رو به بخش های پایانی نزدیک کنم...
u r welcome-
(نامرئی) بودید؟مگه در دسترس بودن چه عیبی داره؟invisible. چرا دیشب در یاهو
- این طوری بهتره. هر شب حوصله همه رو ندارم.
. این یه جور محافظه کاری نیست؟
- شاید
. چه طور یک آدم محافظه کار با قاطعیت تمام میگه ((من استقلالی ام))؟!
- چون محافظه کاری ربطی به راستگو بودن نداره...
. من فکر می کنم ربط داره.خیلی ها این چیزی رو که شما گفتید راضی نمی شوند که بگویند آقا من پرسپولیسی ام یا نه من از بچگی طرفدار استقلال بوده ام... این محافظه کاری نیست؟
- این حماقته!!!
. نمی خواهید با احتیاط تر جواب بدید؟
- برای چی؟
. این موضوع رو من چند وقت پیش در چلچراغ خوندم.هیچ کدام از آدمهایی که امیر مهدی ژوله از اونها سوال کرده بود راضی نشدند که قرمز یا آبی بودن خودشون رو مشخص کنند.نه ورزشی ها و نه غیر ورزشی ها...
- اگر از من می پرسید می گفتم!
. به اعتقاد من شما کار خیلی درستی می کنید.امّا چرا بقیه افراد این کار رو نمی کنند؟
- شاید می خواهند کسی رو با خودشون دشمن نکنند...
. مثلاً اگر محمد اصفهانی بگه من استقلالی ام چه کسی ممکنه با اون دشمن بشه؟
- پرسپولیسی ها! امّا شاید این تصوّر اصفهانی باشه. به نظر من آدمِ عاقل برای این چیز ها نه می ترسه و نه با کسی دشمن می شه.
. چه نوع موسیقی گوش می کنید؟
- رَپ، متال، پاپ، راک.
.چرا موسیقی سنتی نه؟
- اصلاً دوست ندارم.
. چه چیزی باعث به وجود آمدن این ذهنیت در شما شده؟
- از خمودگی، غصّه، آه و ناله و عرفان نفرت دارم!
. یعنی واقعاً شما به جز این ها چیز دیگری در موسیقی سنتی ایران ندیده اید؟خیلی عجیبه...
- نه ندیدم.
. آیا با تجربه کافی این حرفو می زنید؟
- تجربه یعنی چی؟ این موسیقی با روحیه و طرز تفکر من اصلاً سازگار نیست.
. تجربه یعنی اینکه تا حالا چند تا کاست از موسیقی سنتی گوش کرده اید که همچنین چیزی عنوان می کنید؟
- ببین! من 43 سال دارم و بالاجبار زیاد موسیقی سنتی گوش داده ام.
. بسیار خب... ترجیه می دهید وقتی برای غذا خوردن بیرون می روید دیزی بخورید یا پیتزا؟
یا رستوران ژاپنی.علاقه ای به پیتزا ندارم. Food court- می رم
. دیزی چطور؟ آبگوشت با ماست به همراه دوغ عالی و سبزی تازه و نون سنگک و باقی قضایا؟!
- سالی یک بار بد نیست. امّا کلّه پاچه رو ترجیه میدم.
. حس نمی کنید هنگام خوردن دیزی با اون مخلفات یا همون کلّه پاچه شنیدن صدای دل انگیز تنبور و بربط و تار لازمه؟
- نه! سکوت بهترین چیزیه که اون غذای چرب رو فابل تحمّل می کنه!!
. بسیار خب...آخرین سوال.اگر شما احسان شارعی بودید و من توکا نیستانی به عنوان آخرین سوال این گفتگو از توکا چه سوالی می پرسیدی؟
- تو چطور تونستی این قدر خوب باشی؟!
. لطفاً جواب هم بدید...
- با کارم زندگی کردم و از تمام لحظاتش لذت بردم...
.مرسی از اینکه وقتتون رو به من دادید.
- قابلی نداشت.خودم هم لذت بردم.

چهارشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۲

ناله چنگ رباب



عندلیب از عشق گل در بوستان
ناله چنگ و رباب انداختست

رباب امروزی جزو آلات زهی به حساب می آید و سازی است از جنس چوب توت و دارای قسمت های کاسه یا شکم، دسته و سر است. رباب دارای دو کاسه است: کاسه پایینی تقریباً گلابی شکل و کاسه بالایی به شکل مثلث است.سینه مثلث شکل رباب به دسته ساز وصل می شود و بر روی دسته چهار پرده به فاصله های معین بسته می شود.همچنین بر روی دسته رباب هجده وتر از جنس نخ نایلون بسته می شود.از هجده سیم بسته شده روی دسته رباب ، شش سیم اصلی به گوشی ها وصل است و دوازده سیم فرعی دیگر توسط دوازده گوشی از جنس عاج به گوشی های رباب متصل می شود.شش سیم اصلی به صورت سه سیم دو تایی با هم کوک می شوند و سیم بم رباب را با پوششی از فلز می پوشانند. سرپنجه رباب که محل اتصال سیمهاست ، به سر پنجه کله قناری مشهور است. مضراب رباب گاهی سه گوش و از پر مرغ و گاهی از جنس شاخ ساخته می شود.در دوره های اخیر رباب بیشتر سازی محلی به شمار می آید چنان که می توان به عنوان مثال از رباب بلوچی نام برد.همچنین رباب در بخشهایی از خراسان و افغانستان معمول است و نواخته می شود.
رباب در دوره قاجار همچون برخی دیگر از سازهای کهن به بوته فراموشی سپرده شد؛ لیکن در کمال خوشبختی امروزه به همت تنی چند از نوازندگان خوش ذوق ، دوباره راه احیا را پیموده صدای گرم آن در قالب گروههای موسیقی طنین انداز است.در روزگار ما بیژن کامکار ، نوازنده پر توان معاصر سعی و تلاشی فراوان در احیای این ساز به کار برده و می برد.او که از اعضای گروه کامکار هاست تخصصی فوق العاده نیز در نواختن دف دارد و همکاری هایی نیز با گروه تنبور شمس به عنوان نوازنده دف داشته است.
اما گفتیم که جنس رباب از چوب درخت توت است؛ اما ظاهراً در قدیم کاسه رباب را از چوب زردآلو و دسته اش را نیز از همان چوب یا چوب گردو می ساخته اند. بد نیست بدانید که در کتاب (( سه رساله فارسی در موسیقی)) که به اهتمام مرحوم تقی بینش به طبع رسیده است، از قول حسن کاشانی درباره رباب آمده است که برای ازدیاد صدا در کاسه اش ((آبگینه مسحوق)) یعنی شیشه کوبیده شده مخلوط با سریشم می ریخته اند.
گفتنی است که نام رباب در میان اشعار بسیاری از شاعران نام آور ایران آمده است که می توان از میان آنها به دوبیتی های باباطاهر اشاره کرد که در بیتی آورده:
دو زلفونت بوه تار ربابم
چه می خواهی ازین حال خرابم

و همچنین اشعاری از دیگر شاعران مانند:
سعدیا گر بر درش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب

(سعدی)
به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان
یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب
( مسعود سعد سلمان)
اما در این میان به ویژه باید از مولانا جلال الدین یاد کرد که رباب در شعر او نماد خروش است.او پوست و چوب رباب را در شعر خویش به فغان و فریاد می آورد و نغمه های نغز و لطیف و دل انگیز و روح نواز می آفریند...
برگرفته ازماهنامه سروش نوجوان
با تلخیص و اندکی تصرّف
احسان شارعی
20/3/1382

چهارشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۲

من جام جمم ولی چو بشکستم ، هیچ !

به صدای گرم احمد شاملو گوش می دادم.رباعیّات حکیم عمر خیّام بود با آواز محمّد رضا شجریان...رباعی زیبایی مرا سخت مجذوب کرد:
بنگر ز جهان چه َطرف بربستم، هیچ وز حاصل عمر چیست در دستم، هیچ
شمعِ طربم ولی چو بنشستم، هیچ من جام جمم ولی چو بشکستم، هیچ
چشمم را بستم و گوش دادم. ناگاه پیری در حال سماع در آتشکده ای دیدم.با صدای تار و تنبور می رقصید و دور می زد و جام می را با دستش بالا و پایین می برد. چاکران و مریدان پیر صف در صف نشسته بودند و گوش و دل در احوال پیر داشتند. پیر رقصان نزدیک من آمد و جام را به من نشان داد.عالمی در آن نمایان شد.احوال ملک دارا را بر من عرضه کرد. پیر دو سه قدم به عقب رفت ، چرخ بلندی زد و جام می را بالا برد وناگاه به زمین کوفت... صدای تنبور و تار فرو نشست و سکوت حکمفرما شد.قدح هزار تکه شد و بشکست و می آن ریخت و ...هیچ!
جلو رفتم و روی زمین را نگاه کردم.هیچ نبود جز چند تکه شکسته و زمینِ می آلود.نگاهی به پیر کردم .پیر هم مرا نگاه کرد.باز هم عقب رفت و دستهایش را بالا برد و آسمان را نگاه کرد.به یکباره نوای تنبور و تار بلند شد و پیر سماء را از سر گرفت. چرخی بلند بالا زد و دور گرفت و رقصید و رقصید.کم کم از من دور شد و به کنج آتشکده رفت.چندی بعد با قدحی دیگر بازگشت. نزدیک آمد.نزدیک ِ نزدیک.با ایستادن او صدای تنبور و تار فرو نشست.پیاله را به سوی من دراز کرد و لبخند زد.به قدح نگاهی کردم.می آتشینی در آن بود. دو باره در آن گردش دور آسمان و همه آفاق، گلسِتان دیدم. پیر رو به سوی من کرد و
گفت خندان که هین پیاله بگیر ستدم ، گفت هان زیاده منوش
جرعه ای در کشیدم و گشتم فارغ از رنج عقل و محنت هوش
فارغ از همه چیز و همه جا به خواب فرو رفتم.خوابی عمیق و شیرین. بعد ِ ساعتی چند با نوای تصنیف پیر بیدار شدم.او را دیدم تنها در کنج آتشکده با عودی در دست و ترانه ای بر لب . چه زیبا می خواند:
جامی ست که عقل آفرین می زندش صد بوسه مهر بر جبین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف می سازد و باز بر زمین می زندش

سرپنجه های خونینش بر عود نواخته می شد و زمین را به آسمان می دوخت.تنها بود.در آن دِیرِ آتشین منظر، فقط من بودم و پیر عود نواز. پیر تصنیفش را ادامه داد و فغان پیش گرفت:
تا به جایی رساندت که یکی از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان تا به عین الیقین عیان بینی:
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الّا هو
و با باز عودش نواخت و لبش خواند و خواند و خواند...تصنیفی دیگر و شمه ای دیگراز بیان نابش:
ازکوزه گری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرّینم بود اکنون شده ام کوزه هر خمّاری
من ِ اسیر ِ دست ِ پیر با نوای عود او به کارگه کوزه گری رفتم.استاد هنرمند کوزه گری را در پای چرخ دیدم.هنرمندانه دستی می زد بر گل و دسته و سری می ساخت و کوزه ای شکل میداد.دسته ای ازخاکِ دست گدایی مفلس و سری ازخاکِ سر پاد دشاهی با تاج زرّینی بر سر. کوزه گر کوزه را از روی چرخ برداشت ولبخند تلخی زد و کوزه ساخته دست خود را نگاه کرد.آنرا بر کف دست گذاشت و با صدایی شیرین رو به من گفت:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
نزدیک استاد کوزه گر رفتم . باز گفت:
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
مجودرستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز عروس هزار داماد است...
این سخن گفت و کوزه را با دو دست بر زمین کوفت. نگاهی به من کرد و ساختن کوزه ای دیگر آغاز کرد و خواندن تصنیف از سر گرفت...
...و چندی بعد صدای شاعر بود که در گوشم زمزمه می کرد:
در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش...