چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۲

خورده به هم جام می، با دف و تنبور و تار

چند ماه پیش مسمطی زیبا از قاآنی خواندم.بسیار زیبا ... آنقدر زیبا که در بحبوحه زمستان صدای بلبل و قمری و دف و تنبور وتار را از میان کلماتش شنیدم...
با خودم قرار گذاشتم نزدیکی های عید این شعر بدیع را در وبلاگ قرار دهم.
تقدیم شما:

باز برآمد به ابر، رویت ابر بهار
سیل فرو ریخت سنگ، از زبر کوهسار
باز به جوش آمدند،مرغان از هرکنار
فاخته و بوالملیح،صلصل و کبک و هزار
طوطی و طاووس و یط،سیره و سرخاب و سار

هست بنفشه مگر، قاصد ا ردیبهشت
کز همه گلها دمد ، پیشتر از طرف کشت
وز نفسش جویباذ، گشته چو باغ بهشت
گویی با غالیه ،بر رخش ایزد نوشت:
کای گل مشکین نفس ، مژده بر از نوبهار

دیدۀ نرگس به باغ ، باز پر از خواب شد
طرٌه سنبل به راغ ، باز پر از تاب شد
آب فسرده چو سیم ، باز چو سیماب شد
باد بهاری بجست، زهره وی آب شد
نیمشبان بی خبر ، کرد ز بستان فرار

نرمک نرمک نسیم ، زیر گلان می خزد
غبغب این می مکد ، عارض آن می مزد
گیسوی این می کشد ، گردن آن می گزد
گه به چمن می چمد ، گه به سمن می وزد
گاه به شاخ درخت ، گه به لب جویبار

لاله در آمد به باغ ، با رخ افروخته
بهرش خیٌاط طبع ، سرخ قبا دوخته
سرخ قبایش به بر،یک دو سه جا سوخته
یا که ز دلداگان ، عاشقی آموخته
کش شده در غرق خون ، کشته جگر داغدار

نرگسک آن طشت سیم ، باز به سر برنهاد
بر سر سیمینه طشت ، طاسک زر بر نهاد
در وسط طاس زر ، زرٌٌٌٌین پر بر نهاد
بر پر زرین او ، ژاله گهر بر نهاد
تا شود آن زر خشک ، از گهرش آبدار

چون زتن سرخ بید ، گشت عیان سرخ باد
از فزعش ارغوان ، در خفقان اوفتاد
نامیه همچون طبیب ، دست به نبضش نهاد
پس بن بازو ببست ، زاکحل او خون گشاد
ساعد او چند جا ، ماند زخون یادگار

کنیزکی چینی است ، به باغ در، نسترن
سپسد و نغز و لطیف ، چو خواهرش یاسمن
ستارگانند خرد، به هم شده مقترن
و یا گسسته ز مهر، سپهر ، عقد پرن
نموده در نیمه شب ، به فرق نسرین نثار

بلبلکان زوج زوج ، زیر و بم انگیخته
صلصلکان فوج فوج ، خوش به هم آمیخته
پشت به غم داده خلق ، در نعم آویخته
تیغ تعنت ز قهر ، بر الم آهیخته
خورده به هم جام می ، با دف و تنبور و تار

بلبل بر شاخ گل ، نغمه سراید همی
نغمه اش از لوح دل ، زنگ زداید همی
شاهد گلزار را ، خوش بستاید همی
نی غلطم کاو چو من ، مدح نماید همی
بر گل تاج کرم ، میوه شاخ فخار ...




هیچ نظری موجود نیست: