چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۲

تختی ... یکی نامداراز میان مهان

دیروز داشتم شعری از اخوان می خواندم:
((قصه است این قصه آری قصه درد است
شعر نیست
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است
بی عیار شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ همچون پوچ عالی نیست
این گلیم تیره بختی هاست
خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها
روکش تابوت تختی هاست...))
امروز 17 دی سالروز در گذشت بزرگترین پهلوان معاصر این مرز و بوم جهان پهلوان غلامرضا تختی است.تختی...یلی که مردم او را به خاطر مدال آوری هایش نمی پرستیدند.روح و.منش بزرگوارانه او را ستایش می کردند.این تختی بی شک از قول اخوان در ردیف سهراب ها و سیاوش هاست...آنهایی که خونشان هنوز هم خیس است...بس که شوم و ناجوانمردانه از پای در آمده اند...

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگر ها شنیدستی این هم شنو
سهراب با نیرنگ کاووس شاه بدست پدرش از پای در می آید.تزویر از این بالاتر؟خون سهراب در غربت ریخته می شود.رستم بر سر و سینه می زند:
همی ریخت خون وهمی کند موی سرش پر ز خاک پر از آب روی

اما سیاوش ...پور پاک شاهنامه...دست پرورده رستم دستان...کسی که به تحریک گریسوز خونش در غربت و بی گناهی ریخته می شود:
چشم را باید ببندد تا نبیند هیچ
بس که بی شرمانه و پست است این تزویر...

اما از تختی چه بگوییم؟ سهراب و سیاوش افسانه اند اما...آری...تختی هم افسانه است.هر سه افسانه هایی اند در تجلی واقعیت.افسانه تختی را مردم ما خود ساخته اند و در سینه نگه داشته اند و تا ابد جاودانه نگه خواهند داشت.
یادش شاد.
احسان شارعی 17 / 10 / 1381

هیچ نظری موجود نیست: