چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۲

چند کلمه با کسی که خیلی بزرگ شده

بزرگمهر حسین پور رو خیلی وقته می شناسم . با اینکه 19 سال بیشتر ندارم اغراق نیست بگم که سابقه آشنایی من با حسین پور 6 - 7 سالی می شه.اولین عکسی که ازش دیدم در مجله کیهان کاریکاتور بود.یادمه ویژه نامه ای برای کاریکاتوریست های حرفا های ایران منتشر شده بود.عکسی بود بدون عینک و با موهای دلبری(به قول خودش).او را در ((خانه)) بیشتر شناختم.درک و فهم خیلی عمیقی از کاریکاتور نداشتم (جوری که تا 3-4 سال پیش امضای جواد علیزاده رو که به صورت (( جواد)) بود((پواد)) می خوندم و تازه خودمم تو کف بودم که این یارو پواد کیه اینقدر کارش درسته!!!!)
خیلی با حسین پور حال نمی کردم.خبر خاصی از بزرگمهر حسین پور به یاد ندارم تا بهمن سال 77 زمانی که من و شش نوجوان دیگر داوران جشنواره فیلم کودک و نوجوان بودیم.نمی دونم روز سوم یا چهارم جشنواره بود که در سینما قیام انیمیشنی از بزرگمهر حسین پور دیدم.انیمیشن جذابی بود.داستان مردی بود که داشت از یه پرتگاه سقوط می کرد که یه گوسفند می آد به کمکش و نجاتش میده !!مرد احساساتش جریحه دار می شه و گوسفند رو بغل می کنه.اما ناگهان در سکانس آخر فیلم مرد را در حال چرخاندن گوسفند سرخ شده روی آتش می بینیم.می خورتش!!
خوش ساخت و جالب بود و جمعیت داخل سالن - حداقل بچه های خودمون - تحت تاثیر قرار گرفتند.اما... اما بعد از گذشتن چند ساعت بر و بچه های ما درست مثل همون مرد اینبار خود حسین پور رو کباب کردند! به قول خودمون گفتنی بی خیالش شدند . نفس گرم من هم در آهن سردشان موثر نیفتاد و نتیجه اینکه بزرگمهر حسین پور در آنسال نه پروانه زرین گرفت و نه دیپلم افتخار.اما حقیقتش من خودم همین چند دقیقه پیش 4 ستاره ای رو که از 5 ستاره به این انیمیشن داده بودم در دفتری که توی سینما توش می نوشتم دیدم.شرمنده بزرگ جان!باید بگم که من بحث این انیمیشن رو حتی در سر میز شام و در حضور کیارستمی هم مطرح کردم اما حتما همه می دونید که شام خیلی چیز مهمیه.مگه نه؟
روزگار می گذشت و از بزرگمهر خبر زیادی نداشتم و خودم هم هی داشتم بزرگ می شدم تا وقتی که 18 سالم شد و چلچراغ رو دیدم.در آخرین صفحه این نشریه هر هفته کمیک هایی با عنوان ساندویچ چاپ می شد.دیدم ای دل غافل کار کار خود حسین پوره.بعد که بیشتر دقت کردم هر هفته جهش های بزرگی در کارش دیدم.او سبکی مخصوص به خود -نه از نقطه نظر طراحی که از نظر مفهوم و برقراری ارتباط- یافته بود و با جسارتی قابل تحسین هر هفته طرح های بهتری می زد.بعدش یه روز پنجشنبه وقتی حیات نو خریدم دیدم منصور ظابطیان رفته سراغ بزرگمهر حسین پورتا آخر هفته رو با هم باشند.با دیدن موهای ریخته بزرگمهر و عینک طبی اش فهمیدم این همه پیشرفت و نبوغ در ایشان از کجا آب می خوره! سرزنش های خار مغیلان را حس کردم و دانستم بیش از پیش به کعبه نزدیک است.خسته نباشی بزرگ جان.موفق باشی.
احسان شارعی 8 / 11 / 1381

هیچ نظری موجود نیست: