
نمنم باران از شب پیش باریده بود. هوای هجیج مرطوب بود و خورشید پیدایش نبود. صبح که بیدار شدم صدای خروس از داخل ده میآمد. خلیفه برایمان شیر داغ و ماست محلی آورده بود ضمن اینکه بساط صبحانه هم آماده بود. کره محلی هجیج طعم بینظیری داشت.

احسان ضیائی در حال ریختن شیر
بعد از خوردن صبحانه کولهها را بستیم و برای بازدید از روستای هجیج آماده شدیم. پیاده راه افتادیم. باران کمکم شدت میگرفت. بادگیر به تن کردم.

در ابتدای مسیر ما بقعهای هست که دراویش در آن "چلّه نشینی" میکنند به این معنی که چهل روز را در آن به عبادت و منجات و رسیدن به "حال" و "آن" میپردازند و روزانه به خوردن یک خرما قناعت میکنند.

بقعه چلّهنشینی
با بازدید از این بقعه راهمان را در داخل روستای هجیج ادامه میدهیم. از پشت روستا و به سمت غرب از کوهها بالا میرویم. باران شدت بیشتری گرفته است. مسیر را تا ارتفاع نسبتاً بالایی طی میکنیم.

زیر باران
در بازگشت به سمت مینیبوس متوجه شدیم که سنگ بزرگی زیر لاستیک مینیبوس عبدالرحمن گیر کرده است. ناچار همگی شروع به هل دادن مینیبوس در سربالایی کردیم و ساسان سنگ را بیرون کشید.

وانتهای رنگی
امروز در مسیر رسیدن به ارومان جادههای خاکی را در ارتفاع طی خواهیم کرد و به روستاهای اطراف سری خواهیم زد. اولین مقصد چشمه خروشان بل است. از هجیج پیاده به سمت پایین ارتفاع کم میکنیم و سپس در کنار مسیر رود سیروان به سمت شمال میرویم. حدوداً یک ساعت پیاده تا چشمه بل راه است. آب چشمه بل خروشان است و بیشتر به آبشار شبیه است تا چشمه. اما حقیقت اینست که این آب خروشان از دل زمین بیرون میآید.

چشمه بل
سوار بر مینیبوس چشمه را ترک میکنیم و به مسیر ادامه میدهیم. در بین راه در قهوهخانه کوچکی چای خوردیم و باز حرکت کردیم. در مسیر رسیدن به روستای "سلین" هستیم. اما قبل از آن آهنگ کردی زیبایی که از ضبط صوت مینیبوس عبدالرجمن پخش میشود ما را به وجد میآورد. توقف میکنیم و همگی مشغول رقص کردی میشویم! کمی جلوتر هم با دیدن دورنمای روستای سلین عکس یادگاری میگیریم.

عکسی که آرش از روی سقف مینیبوس گرفت
زنی در حال دوختن گیوه است. از من خواست که از صورتش عکس نگیرم.


اسب زیبا

چه جای خوبی برای صخره نوردی پیدا کردیم
حالا به روستای سلین رسیدهایم. زنی بر روی سقف خانهاش مشغول نخ ریسی است:

داخل روستا بچهها مسغول پخش کتاب بین کودکان روستا هستند. سلین روستای پاک و بی آلایشی است. مردمش همه مهربان اند و برای خوش آمد گویی جلوی در منزلشان حاضر اند.

دختر زیبایی از روستای سلین
کمکم به پایین میرویم. از پل رد میشویم و به پای آب میرسیم. سیروان بزرگترین رود کردستان است. ساسان سرپرست برنامه است اما شوخی شوخی داخل آب پرت میشود.

کمکم وقت نهار شده. قهوهخانه کوچک و زیبایی بین راه هست که صاحبش برایمان گوشت و جگر کباب میکند.


تا وقتی غذا آماده شود وقت دارم از خودم عکس بگیرم!

این هم رستوران بین راه
مقصد بعدی ما روستای اورامان تخت است که در بین روستاهای این محدوده از بقیه بزرگتر است. اورامان در ارتفاعی بالاتر از ما قرار گرفته است. باران هنوز ادامه دارد و ما در جادههای خاکی طی مسیر میکنیم. رعد و برق در اطراف ما تا ارتفاع نسبتاً خطرناکی پایین میآید. جاده در بین زمین سبز منظره جالبی دارد.

زیر باران شدید به زیارتگاه پیر شالیار میرسیم که درست قبل از روستای اورامان قرار دارد. در اینجا سالیانه دوبار مراسم مذهبی خاص انجام میشود که دراویش با موهای بلندشان سماع میکنند و حاضرین دف مینوازند. یاد بهمن قبادی و فیلم زیبایش "نیوهمانگ" بخیر. فیلمی که همینجا ساخت. یاد خانم "پروین نمازی" هم بخیر که آواز زیبای "آواهات واهار" را در این فیلم به زیبایی خوانده بود.

پیر شالیار

سنگی کاسه آب باران شده بود
باران با تمام قدرت روی تنم میکوبید و من روی بلندای سنگی پیر شالیار نگاهم را به سمت دشت زیر پایم پرواز میدادم. سکوت بود و باد و باران.
پشت سرم اورامان بود. با پنجرههای آبی اش که انگار رنگ باران بود.

اورامان تخت
اقامت امشب ما در هتل اورامان خواهد بود. بساط کولهها را پیاده کردیم و به داخل ده رفتیم. عکسهای سفرهای چند سال پیش بچهها را که به دستشان میدادیم صحنههای دیدنی بوجود میآمد. "تو چقدر بزرگ شدی"... "اینو میشناسی؟"... "این خواهر زاده منه"... "این که منم"... "چقدر بزرگ شدی"... "از کی عینکی شدی؟"...
رسیدیم به مسجد زیبای اورامان تخت.

مسجد اورامان تخت
این مسجد متعلق به اهل سنت است و برای ورود به آن ابتدا باید پاها را شست.

داخل مسجد هم بسیار زیباست
در بازگشت از فروشگاه کوچکی کلاه و شال کردی خریدم

برای استراحت و شام به هتل برمیگردیم. بیداریم تا آنجا که روستا کاملاً به خواب میرود. نیمه شب که اورامان تخت در آرامش بود وانتی با سر و صدای زیاد پایش را داخل عکس شبانه من گذاشت و رفت.

۲ نظر:
چقدر خوبه که تعداد عکسات زیاده.ممنون
سلام سالار
چه عکسهای قشنگی
من سال 74 اورامان و اورامان تخت بودم
خیلی زیبا بود
کاش مینوشتی که مردم اونجا چقدر سخت کوش هستند و در دل کوهی که سراسر سنگ و صخره هست چه باغهای زیبایی درست کردند و مینوشتی که یه وجب خاک اونجا از یه متر زمین در نیاوران تهرانارزشش بیشتره و مینوشتی که مردم چطور دل کوه را میتراشند و بدون استفاده از هیچ ملات و سیمان و گچی برای خودشون خانه میسازندو کاش مینوشتی که مردم اونجا مرد و زن ، بی هیچ مشاطه و آرایش چقدر زیبا و خوشگل هستند و چقدر با هم رفیقند و چقدر به دانش و سواد بها میدهند و ماشینهای آخرین مدلی گاه گاهی جلوی در خانه هاشون پارک میشه و جوانهایی که بعد از سالها درس خواندن در انشگاههای خارج باز هم هر از گاهی سری به روستاشون میزنند و با افتخار خود را اورامانی میدانند و مینامند
ولی در کل از همین هایی که نوشتی هم خیلی لذت بردم و ممنونم
خدا قوت
ارسال یک نظر