شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۳

ویژه نامه مشروطیت-گفتار ششم
وقایع نگاری انقلاب مشروطه

روز واقعه

رحیمخان و پسرش بیوک خان را به یاد بیاورید که در تبریز و دیگر ولایات آذربایجان چه کشتار ها انجام دادند. بعد از پی گیری های مکرر نمایندگانی همچون سید حسن تقی زاده و دیگران، موضوع کشت و کشتار رحیمخان و پسرش بیوک خان شکل جدی گرفت و در افکار عمومی مطرح شد. سرانجام محمد علی شاه دستور بازداشت و را صادر کرد و با پافشاری آزادی خواهان وی در دادسرای عمومی شهر به بند کشیده شد. اما همین رحیم خان کمی مانده به شروع بمباران مجلس آزاد شد و به آذربایجان بازگشت. محمد علی شاه که آخرین گامها را در اثبات نادانی اش بر می داشت، با تمام قوا در پی دنبال کردن نقشه های شوم خود بود. بمباران مجلس، کشتن آزادی خواهان و همزمان با آن شروع جنگ در تبریز. تبریزی که همواره درآزادی خواهی پیشقدم بود و اگر زودتر از طهران به انقلاب مشروطه برنخواست به خاطر آن بود که رهبرانی چون آیت الله طباطبائی و بهبهانی نداشت
در این زمان اوضاع ایران از هر لحاظی در بدترین شکل خود بود. در همین ایام کابینه نظام السلطنه استعفای خود را به شاه تقدیم کرد. در این میان شاه هم به طور پنهانی مشغول مذاکره با روس ها بود و نقشه بمباران مجلس را طرح ریزی می کرد. تمایل و اتکای محمد علی میرزا به روسیه از همه شاهان قاجار بیشتر و ملموس تر بوده است. محمد علی شاه از کودکی با شاپشال که یک روسی بود بزرگ شده بود و به او ارادت خاصی داشت. نقش لیاخوف هم که در بمباران مجلس اجتناب ناپذیر است. از شواهد چنین بر می آید که محمد علی شاه مذاکرات خود را با سفارت روسیه از اوایل خرداد ماه سال 1287 شمسی آغاز کرده است. آن چه پس از آن رخ داد داستان خونینی بود که با قساوت تمام از سوی شاه و همدستانش انجام شد . کم کم وقت آن رسیده بود که شاه مخالفت خود را علنی کند. نخستین اقدام، رفتن شاه به خارج از شهر و ساکن شدن موقت او در باغشاه بود . در روز 14 خرداد ماه صدای چند گلوله در شهر شنیده شد. سپس توپ هایی در شهر پدیدار شد که با حمایت سربازان به سمت دارالشوری می رفت. در همین بین کالسکه شاه از در الماسی دربار خارج شد و این در حالی بود که لیاخوف و شاپشال هر کدام سوار بر اسب و شمشیر به دست ، هم عنان با کالسکه شاه می تاختند. کالسکه شاه با شتاب خیابان ها را پشت سر گذاشت و از شهر خارج شده خود را به باغشاه رساند. قصد شاه از این حرکت آن بود که خود را از محل خطر دور کند و با آسودگی خاطرجنگ با مشروطه را شروع کند. لذا شاه دستخطی را به مشیر السلطنه نوشت که در آن نوشته شده بود: (( جناب اشرف ِ مشیرالسلطنه، چون هوای طهران گرم و تحملش بر ما سخت بود از اینرو به باغشاه حرکت فرمودیم.))
شاه با این بهانه در باغشاه مستقر شد و کار ها را از سر گرفت. سپس دستور داده شد که سیم های تلگراف پاره شود تاآزادی خوهان از فرستادن پیام کمک خواهی عاجز باشند. مجلس حُزن انگیز آن روز که دیگر کاملاً کارایی خود را از دست داده بود توجه خاصی به بحران نداشت و بسیار دیر از ماجرا آگاه شد چرا که نمایندگان بر اساس فریب هایی که از چرب زبانی های شاه و اتابک خورده بودند انتظار چنین برخوردی از شاه را نداشتند. اما زمانی به خود آمدند که دیگر کار از کار گذشته بود. در این هنگام کابینه جدیدی به سروزیری مشیرالسلطنه به انجام امور مشغول بود. شگفت آنست که مجلس چرا به استقرار توپ ها و حضور سربازان توجه نداشت. در این هنگام شاه برای اینکه کار خود را قانونی و به نفع مردم جلوه دهد دستخطی نوشت و در شهر پراکنده ساخت. شاه در این دستخط نمایندگان را مفسد ، خائن، خودخواه، دور از شرفِ ملیت، دزد، آدمکش و … خوانده بود و تاکید کرده بود که نخواهد گذاشت سرنوشت مردم به دست همچنین افرادی بیفتد. بعد از پراکنده شدن این دستخط در شهر، دستور داده شد که سیم های تلگراف تعمیر شده و دستخط شاه به همه شهر ها تلگراف شود. تعمیر سیم های تلگراف توسط مخبرالسلطنه انجام شد . در این هنگام مجلس کم کم از خواب غفلت بیدار می شد و به اوضاع مشکوک می گشت. بدین ترتیب ، دو سید، بهبهانی و طباطبائی فرصت را غنیمت شمرده و به دیکر شهر ها پیام درخواست کمک و یاری فرستادند.
در ادامه مذاکرات شاه با روس ها ، لیاخوف نامه های محرمانه ای به شخص شاه می نوشت و در آن دستورالعمل در هم کوبیدن مشروطه و مشروطه خواهان را ذکر می کرد. چهار نامه از این نامه ها در تاریخ مشروطه توسط احمد کسروی نقل شده است. در اولین نامه لیاخوف به ضرورت وجود شدت عمل و خونریزی تاکید می کند و از شاه در خواست می کند حدود اختیارات او را مشخص نماید تا او بتواند کار های خویش را به بهترین شکل انجام دهد. در نامه دوم ، لیاخوف با ذکر این که توسط سفارت روسیه و به وسیله تلگراف با پترزبورگ و قفقاز مشورت کرده است روندی را که کارها باید بر آن اساس پیش رود بر می شمارد. اول اینکه به عده ای از نمایندگان رشوه داده شود تا به میل شاه رفتار کنند. دوم آنکه تا زمانی که مقدمات به طور کامل فراهم شود ، روابط شاه و مجلس دوستانه باقی بماند. سوم آنکه سعی شود در میان مردم و انجمن ها تفرقه ایجاد شود. چهارم آنکه از خروج روسای انجمن های آزادی خواهی به وسیله رشوه و یا به هر شکلی جلوگیری شود تا آشوب ایجاد نکنند. پنجم آنکه قبل از شروع بمباران عده ای از قزاق ها با لباس مبدل به مسجد و محل های مقاومت آزادی خواهان وارد شوند و با شلیک گلوله بهانه شروع حمله به مجلس را فراهم کنند. ششم آنکه نهایت دقت به عمل آید تا کسی به سفارت خانه های دیگر کشور ها به ویژه سفارت انگلیس پناهنده نشود. هفتم آنکه بعد از آماده شدن مقدمات مجلس با کمک قزاقان محاصره شده و با توپ ویرا ن گردد و کسانی که مقاومت می کنند کشته شوند. هشتم آنکه سران مشروطه خواه بعد از دستگیری به سربازان و دیگران واگذار شوند تا دارایی هایشان غارت شود. نهم آنکه از نظر شخصیتی نمایندگان و سران مکشروطه را بد نام کنند و دهم آنکه برای آسوده کردن خیال دولت های اروپایی و مردم گفته شود که مجلس دوباره گشوده خواهد شد.

این نامه برای یک خواننده میهن دوست نهایت خفت و خواری و تنفر از یک شاه وطن فروش و مستبد را به دنبال دارد. این که رخنه روس در دستگاه قدرت ایران تا این حد باشد برای کسی که وقایع را امروز بررسی می کند به جر تاسف چه چیز باقی خواهد گذاشت؟
پس از خواندن این نامه، محمد علی شاه نامه ای به مجلس فرستاد و در آن خواستار اخراج هشت نفر از مجلس شد. نام شش نفر از این ها عبارت بود از: میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل ، سید محمد رضای شیرازی از دست اندر کاران روزنامه مساوات ، ملک المتکلمین ، سید جمال الدین واعظ، بهاءالواعظین و میرزا داوود خان. دشمنی محمد علی شاه با این افراد بسیار زیاد بود، به خصوص نسبت به روزنامه نگاران. یکی از نمونه های تندگویی های روزنامه ها به شاه روزنامه صور اسرافیل بود که از هیچ بدگویی نسبت به شاه دریغ نمی کرد و این اواخر شاپشال را مورد هدف قرار داده و او را جهود می خواند. اکثر نوشته های تند و انتقادی روزنامه توسط میرزا علی اکبر خان دهخدا نوشته می شد اما چون صوراسرافیل مدیر روزنامه بود گناه ها به گردن او می افتاد و خواهیم دید که در همین راه جانش را هم از دست داد. سید محمد رضا شیرازی در روزنامه مساوات هم همواره سعی می کرد با یادآوری داستان لوئی شانزدهم در فرانسه سرنوتش همانند او برای شاه قایل شود. ملک المتکلمین هم که از آزادی خواهان به شمار می رفت، در سخنرانی چیره دست بود که نام او گواه بر این سخن است. او هم همواره سخنان انتقادی خود را متوجه شاه و دربار می نمود ولی هیچ گاه پرده دری نمی کرد و سخنانش همواره همراه با احترام بود. سید جمال الدین واعظ هم که نیازی به تعریف ندارد چرا که روایاتی از او در راه شکل گیری مشروطیت نقل کرده ایم و واضح است که او به عنوان یکی از رهبران مشروطه باید هم دشمن شاه به شمار رود.
به هر حال مجلس،علی رغم اینکه بعضی از نمایندگان فریب خورده از درخواست شاه حمایت کردند، درخواست شاه برای تحویل دادن این افراد را نپذیرفت. در این زمان از شهر های دور و نزدیک تلگراف هایی به حمایت از مشروطیت می رسید و نمایندگان و آزادی خواهان امیدوار بودند که در صورت بروز جنگ در طهران، آزادی خواهان در دیگر شهر ها به کمک ایشان بشتابند. اما گذر زمان نشان داد به جز تبریز دیگر اظهار حمایت ها دروغ و بی اساس بوده است. تبریزیان همیشه یاور مشروطه بوده اند و این بار نیز وفاداری خود را به بهترین وجه اعلام کردند. با رسیدن اخبار طهران تبریزیان به خروش آمدند. نظر ایشان این بود که چون شاه که یکی از افراد مملکت است و قانون را زیر پا گذاشته، باید محاکمه شود. سپس تلگرافی به شیراز و اصفهان و خراسان رساندند به این مضمون که شاه ِ خائن که دشمن دولت و ملت است باید برکنار شود تا ملت از آسیب او در امان باشند. این تلگراف در بیزاری مردم ولایات از شاه نقش موثری داشت. بدین ترتیب سیل تلگراف ها از شهری به شهر دیگر علی الخصوص به تبریز و طهران روانه شد که در همه آنها بر حمایت از آزادی خواهان تاکید شده بود.
شاه لایحه ای که نمایندگان به او نوشته بودند نخواند و گفت که اینک مانند پدرانش فقط زبان شمشیر را می فهمد و مملکت از دست رفته را به کمک شمشیر به دست خواهد آورد. در این میان شمار توپ ها در اطراف مجلس در حال افزایش بود و نمایندگان فقط به تلگراف های حمایت کنندگان از شهر های دیگر دل خوش می کردند. در این میان ایشان کم کم به خود می آمدند و پی می بردند که باید به فکر چاره ای برای مبارزه مسلحانه با شاه بود. اما خیلی دیر به فکر افتادند. حمایت مراجع از نجف نیز همراه آزادی خواهان بود و آنان را دلگرم می کرد. در روزهای سی و یکم خرداد و یکم تیر روزنامه ها منتشر نشدند. جنگ در شرف آغاز بود. قبل از برشمردن حوادث جنگ سری به تبریز می زنیم.
در تبریز شور و شوق بی مانندی برای حمایت از آزادی خواهان طهران به راه افتاده بود. مردم به جمع آوری وسایل جنگی اقدام می کردند و انتظار جنگ را می کشیدند. دیگران هم به جمع آوری پول برای جنگ اقدام کردند که به گفته ادوارد براون پول فراوانی جمع شد. یکی از ناطقان که در ایجاد اشتیاق مردم نقشی اساسی داشت سید حسن شریف زاده ، از آزادی خواهان بنام تبریز بود.
تبریزیان تصمیم گرفتند سپاهی به سرکردگی نقی خان رشید الملک به طهران بفرستند. ستار خان و باقر خان هر یک با افراد خویش از سرکردگان این لشگر به شمار می رفتند. سپس تلگرافی هم از تقی زاده به تبریز رسیده بود و بر لزوم جنگ تاکید کرده بود. اما محمد علی میرزا در نقشه خود تبریز را از یاد نبرده بود. بدین ترتیب به کمک عناصر نفوذی محمد علی شاه در تبریز و کارشکنی های او فرستادن لشگر به طهران منتفی شد.
اما در طهران علی رغم اینکه آزادی خواهان دیر دست به کار شده بودند توانستند لشگری با حدود ششصد جنگجو تدارک ببینند. این افراد در عمارت های فوقانی بهارستان و پشت بام مجلس مستقر بودند تا از مجلس و مجلسیان محافظت کنند. دو سه روزی بیشتر از اوایل تیر ماه نگذشته بود که شاه لیاخوف را به باغشاه فراخواند و فرمان حمله را صادر کرد. قزاقان مجلس را محاصره کردند و اجازه ندادند کسی از مجلس خارج شود. همچنین اجازه ورود هم به کسی نمی دادند. در این هنگام سید جمال الدین افجه ای که از روحانیون بود با دسته ای همراه خویش قصد ورود به مجلس و افزودن بر نیرو های آزادی خواهان را داشت. سربازان از او جلوگیری کردند ولی او راه خود را ادامه داد. بدین ترتیب برای اینکه او را بترسانند گلوله توپی به سمت آنها شلیک شد ، ولی توپ به عمد خالی بود تا به کسی آسیب نرسد. سپس یک افسر روسی تیری به هوا انداخت و آتش جنگ شعله افکند. از سوی هر دو طرف آماج گلوله ها بر طرف مقابل روان بود. آزادی خواهان اشتباه بزرگی مرتکب شدند و آن این بود که از زدن سربازان روسی اجتناب کردند و گر نه می توانستند پیروزی را از آن خود کنند. لیاخوف خود را با شتاب به محل جنگ رسانید و فرمان آتش توپ ها را صادر کرد. در این میان بسیاری از سران آزادی خواه از جمله دوسید ، طباطبائی و بهبهانی و نیز ملک المتکلمین و صور اسرافیل و دیگران در مجلس و در آماج گلوله های توپ بودند. بدین ترتیب دیوار پشتی مجلس را خراب کردند و خود را به پارک امین الدوله رساندند. حال مجلس خالی از سکنه مورد اصابت گلوله ها بود. سپس پس از گذشت چهار ساعت از خیمه سنگین گلوله های ارتش روسیه و قزاقان، طرفین تیراندازی را متوقف کردند. بسیاری از نیروهای آزادی خواهان و نیز طرف مقابل کشته شدند.
اما دوسید و همراهانشان در سرگردانی و هراس از دستگیری بودند. در پارک امین الدوله سخن به چاره جویی رفت و قرار شد که دو سید را از بیراهه به عبدالعظیم ببرند تا در آنجا بست بنشینند. بدین ترتیب دو سید روانه شدند ولی از کسانی که در جلوتر بودند آگاهی رسید که راهها همگی بسته است. بنابراین دو سید به شهر بازگشتند و دوباره به پارک رفتند. پس از گذشت مدتی در پارک شکسته شد و عده ای از سربازان و نوکران شاه و غیره به داخل ریختند و شروع به کتک زدن طباطبائی و بهبهانی و امام جمعه خوئی و دیگران کردند. پس از آنکه از زدن خسته شدند شروع به کندن ریش ها کردند. جنایات تا این حد با قساوت همراه بود. سپس همراه آنها روانه باغشاه شدند. در آنجا هریک را در گوشه ای به بند کشیدند و به دنبال دستگیری دیگران رفتند.
اما ملک المتکلمین و صور اسرافیل و چند نفر دیگر که همراه دو سید از مجلس گریخته بودند و در پارک امین الدوله پناه داشتند پس از گذشت مدتی از دو سید جدا شدند و به مکان دیگری رفتند. چرا که محمد علی شاه به خون اینها تشنه بود ولی دشمنی اش با دو سید به اندازه اینها نمی بود. سپس امین الدوله به آنها گفت که در خانه مجاور در آنسوی خیابان بروند چرا که آنجا مکان امنی است. ولی وقتی به آنجا رفتند دیدند که آن مکان خرابه ای بیش نیست و امین الدوله قصد بیرون کردن آنها را داشته است. سپس دست به دامن سید حسن، مدیر حبل المتین شدند و او آنها را به خانه خویش برد. بدین ترتیب ملک المتکلمین و صور اسرافیل و همراهانشان به چاره جویی پرداختند. سپس قرار شد تا غروب آفتاب در همانجا بمانند و سپس ار بیراهه روانه عبدالعظیم شوند ولی هنوز آفتاب فرو ننشسته بود که دسته سواران ِ قزاق خانه را محاصره کرد و ملک المتکلمین و صور اسرافیل برای جلوگیری از آشوب خود را تسلیم کردند. سپس هریک را بر اسبی نشاندند و به سوی باغشاه بردند. سپس کفش های ایشان را در آوردند و پیاده به راه انداختند. در این میان میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل فریاد زد (( ما آزادی خواهانیم!)). در این هنگان ضربه ای از سوی یکی از سربازان بر سر او زده شد که سر او را شکافت و خون روانه شد. سپس آنها را در غل و زنجیر کردند.
اما از دیگران هم باید حکایتهایی نقل کنیم. ممتاز الدوله و حکیم الملک در هنگام کتک خوردن دو سید و دیگران در پارک امین الدوله پشت درخت ها پنهان شدند و سپس خود را به سفارت فرانسه رسانده و راهی اروپا شدند. سید محمد رضا شیرازی از روزنامه نگاران روزنامه مساوات که در جمع هشت نفری بود که شاه آنها را خواسته بود با زیرکی و به طور پنهانی خود را به تبریز رساند و از گزند محفوظ ماند. سید جمال الدین واعظ هم با رخت ناشناس به بروجرد گریخت ولی در آنجا کشته شد. شیخ مهدی نوری که پسر مشروطه خواه شیخ فضل الله بود هم در باغشاه اسیر شد. سید حسن ، مدیر حبل المتین هم خود را به سفارت انگلیس رساند . اما از همه این ها مهمتر واقعه ای بود که کمتر کسی آنرا باور می داشت. جریان از این قرار بود که سید حسن تقی زاده، نماینده جسور آذربایجان که بارها بر لزوم جنگ تاکید کرده بود از ترس جان خود به سفارت انگلیس گریخته بود.
سید حسن تقی زاده، نماینده جوان آذربایجان که تا آنروز کارهای ارجداری انجام داده بود، به ناگاه در روز بمباران از خارج شدن از منزل خودداری کرد. این در حالی بود که او خود بر لزوم جنگ تاکید کرده بود و چون از وقوع جنگ آگاه بود از دیگران نیز خواسته بود که در روز جنگ خود را زودتر به مجلس برسانند. در تحلیل شخصیت تقی زاده باید گفت که او از روشنفکران زمانه خود بوده است، ولی با این کار از ارج خود بسیار کاست. در نظر گرفتن این احتمال که تقی زاده را به مجلس راه نداده باشند نیز درست به نظر نمی رسد چرا که خانه وی در پشت مجلس بود و او می توانست زود تر از هرکسی خود را به مجلس برساند. به هر طریق، تقی زاده، میرزا علی اکبر خان دهخدا و کسان دیگری خود را به سفارت انگلیس رساندند و با سود جستن از اشتباهات لیاخوف در جلوگیری از پناهنده شدن به سفارت ، به آن وارد شده و جان خود را محفوظ نگه داشتند. شاید اگراکنون تقی زاده حضور داشت ، می توانست برای این کار خود دلیل تراشی کند، چون ممکن بود او به سرنوشت ملک المتکلمین و یا صور اسرافیل و دیگران دچار شود، اما به هر دلیل کار او مقبول بسیاری از مورخان و صاحب نظران قرار نگرفته است.

بدین ترتیب لیاخوف در حدود چهار - پنج ساعت موفق شد جنبش مشروطه را که چندین سال در برقراری اش زحمت کشیده شده بود را به ظاهراز میان بر دارد. فردای روز بمباران ، یعنی سوم تیر ماه، در طهران حکومت نظامی اعلام شد تا از بروز هر گونه اقدام مسلحانه و آشوب جلوگیری شود. شاه هم با فرستادن دستخط هایی به مشیرالسلطنه قصد خود را ایجاد نظم، خدمت رسانی به مردم و مبارزه با آشوب گران اعلام کرد. آن روز به همان حال گذشت ولی در ساعات بعدی سرنوشت بدی در انتظار دستگیر شدگان بود. در صبح روز بعد دو نفر از ماموران به میان دستگیر شدگان آمدند و ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل را با خود بردند. شکی نبود که ایشان برای کشته شدن برده می شوند. در هنگام رفتن ملک المتکلمین شعر زیر را به آواز بلند خواند:
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان
پس از گذشت مدتی زنجیر های خالی میرزا جهانگیر خان و ملک المتکلمین را بازگرداندند و بر همه یقین شد که آن دو کشته شده اند. از سرنوشت دیگران باید گفت که آیت الله بهبهانی سه روز در بند بود و بعد به خاک کلهر تبعید شد. آیت الله طباطبائی هم پس از سه روز در اسارت بودن به میل خود به ونک رفت و از آنجا آهنگ خراسان نمود. پسر او هم به فرمان شاه از ایران اخراج شد و به اروپا رفت.
به هر حال جنبش مشروطه خواهی جزای بی توجهی و فریب خوردن های پیاپی خود را گرفت و دست آورد های خود را از دست داد.
در روزنامه های اروپایی هم مطالبی در باره شکست جنبش مشروطیت ایران از استبداد شاه نوشته شد. بطور مثال روزنامه تایمز می نویسد : (( این شکست نمونه ای به دست داد از آنکه شرقیان شاینده زندگانی آزاد نمی باشند.))
در پایان وقایع طهران ، لیاخوف نامه محرمانه دیگری به شاه فرستاد و مراتب خشنودی پادشاه روسیه را از برچیده شدن نظام مشروطه و مجلس در ایران اعلام کرد. جنگ در طهران به سود استبداد طلبان پایان یافت، ولی در دیگر شهر مهم کشور یعنی تبریز اوضاع مانند طهران پیش نرفت؛ بلکه مقاومت جسورانه و اعتقاد راسخ تبریزیان به شکست نیروهای شاه مستبد ورق را برگردانده و در عین ناامیدی ، آزادی خواهان را به پیروزی مجدد رساند.

در گفتار های بعدی با برشمردن وقایع جنگ تبریز و پس از آن ویژه نامه مشروطیت را در اسطرلاب رو به پایان خواهیم برد.
احسان شارعی
20/5/1383

هیچ نظری موجود نیست: