دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

ویژه نامه مشروطیت-گفتار دوم
وقایع نگاری انقلاب مشروطه

لاله خونین کفن از خاک سر آورده برون

لاله خونین کفن از خاک سر آورده برون
خاک مستوره قلب بشر آورده برون
یا به تقلید شهیدان ره آزادی
طوطی سبز قبا سُرخ پر آورده برون
یا که بر لوح وطن خامه خونبار بهار
نقشی از خون دل رنج برآورده برون
ملک الشعرا بهار

برای شنیدن آهنگ روی دکمه Play کلیک کنید













***
سرآغاز جنبش انقلاب مشروطه را باید اواخر سال 1383 هجری شمسی دانست. زمانی که فرد مُصلحی همچون مرحوم امین الدوله – که مدت صدارتش توام با پیشرفت های خوبی بود – از مسند صدارت به کنار رفت و برای اولین بار شاهزاده ای به نام عین الدوله – داماد مظفرالدین شاه – به صدر اعظمی رسید. عین الدوله مردی خود رای و مستبد بود و از دشمنان آیت الله بهبهانی – یکی از دو رهبر بزرگ جنبش مشروطه- به شمار می رفت. محرم فرا رسید و شور و علاقه مردم به اصلاح نظام حکومتی قاجار افزایش یافت. ضمناً در این روزها قضیه ای در میان بود که مدام بر ناراحتی مردم می افزود. شخصی بلژیکی به نام مسیو نوز که مدیر گمرکات ایران شده بود تا آنجا که می توانست وظایف خود را وقف منافع شخصی می کرد و بدون توجه به دولت و ملت ایران ضربات سختی به وضعیت اقتصادی ایران وارد می آورد. سر انجام با انتشار عکسی از مسیو نوز در لباس روحانیت توسط آیت الله بهبهانی، آتش خشم مردم شعله ور شد. آیت الله بهبهانی که اوضاع را برای اصلاح جامعه مناسب می دید به فکر اتحاد با یکی از روحانیون به نام افتاد. نام آن روحانی آیت الله سید محمد طباطبائی بود. بدین ترتیب اتحاد بین دو سید شکل گرفت. اقدام نابخردانه علاءالدوله – حکمران طهران – در فلک کردن بازرگانان طهرانی به بهانه گران شدن قند به اختلافآزادی خواهان و دولت دامن زد. دو سید به فکر اعتراض افتادند و برای چاره جویی به مسجد شاه رفتند. در آن روز که بزرگانی همچون آیت الله طباطبائی و بهبهانی و سید جمال الدین واعظ – پدر محمد علی جمالزاده – و میرزا ابوالقاسم امامجمعه – دوست نزدیک عین الدوله و داماد شاه – در مسجد شاه حضور پیدا کردند اتفاق عجیبی در مسجد شاه رخ داد. قرار بر سخنرانی سید جمال الدین واعظ شد. میرزا ابوالقاسم امامجمعه، سید جمال الدین را به کناری کشید و چگونگی سخنرانی را بر او دیکته کرد. سید جمال سخنان امامجمعه را به دقت گوش کرد و سپس به بالای منبر رفته و ابتدا به شیخ فضل الله نوری به خاطر نپیوستنش به خیل مخالفان در لفافه خرده گرفت. سپس همان گونه که امامجمعه به او گفته بود شروع به سخنرانی بر ضد عین الدوله و سیاست های مستبدانه اش کرد که ناگهان امامجمعه از جا برخواست و آشوب به پا کرد و سید جمال الدین را یاقی و مخالف دربار و شاه خواند و مجلس را بهم ریخت. آزادی خواهان، بهت زده به نیرنگ امامجمعه پی بردند. آنها درس بزرگی گرفتند تا از این به بعد هر کسی را در صف یاران خود نپذیرند. پس از این اقدام سید جمال الدین واعظ در خانه ناظم الاسلام کرمانی – نویسنده تاریخ بیداری ایرانیان – پنهان شد تا از خطرات احتمالی مصون بماند.

برای آزادی خواهان معلوم شد که در شهر ماندن برایشان سودی نخواهد داشت. بنابراین تصمیم به تحصن گرفتند و به سرکردی دو سید راهی حرم حضرت عبدالعظیم شدند. در این روزها بازار بسته و عین الدوله زیر فشار بود. بنا براین حاضر به شنیدن خواسته های بست نشینان شد. خواسته های آزادی خواهان، ایجاد عدالتخانه، عمل به قوانین اسلامی، برکناری مسیو نوز و برکناری علاء الدوله، حکمران طهران بود. عین الدوله این خواسته ها را پذیرفت. بست نشینان به طهران باز گشتند و بازار مجدداً باز گشایی شد. مردم در انتظار باز شدن عدالتخانه روزشماری می کردند اما خبری از بازگشایی عدالتخانه نبود!
با وارد شدن به اسفند ماه سال 1283 سید جمال الدین واعظ به خاطر سخنرانی فوق الذکر به قم تبعید شد. حقیقت آنست که عین الدوله هنوز با او کینه داشت و مهمتر آنکه بارها لفظ (( مجلس شورا)) را از زبان او شنیده بود. کلمه ای که آیت الله طباطبائی اعتقاد داشت هنوز به کار بردن آن برای جامعه آنروز ایران زود است.
بدین ترتیب و با برگزاری مجلسی در باغشاه، عین الدوله مخالفت خود را با تشکیل عدالتخانه آشکار کرد. دیگر صبر کردن برای آزادی خواهان بی مفهوم بود. بنا بر این اعتراضات به رهبری دو سید مجدداً آغاز شد. آیت الله طباطبائی به عین الدوله نامه ای نوشت:
کو آن همه عهد و پیمان؟! . . .

آیت الله طباطبائی به شاه هم نامه نوشت و از لزوم برقراری (( مجلس شورا)) سخن راند اما با رسیدن جواب نامه بر آزادی خواهان معلوم شد که جواب نامه را عین الدوله به جای شاه نوشته است. اعتراضات دامنه دار شد و هر شب مجالسی در مساجد شهر برگزار می شد که دو سید در آنها به سخنرانی می پرداختند. عین الدوله برای مقابله اعلام کرد که هر فردی که سه ساعت پس از تاریکی هوا در شهر دیده شود دستگیر خواهد شد! او همچنین اقدامات مستبدانه خود را با اخراج میرزا حسن رشدیه از شهر تکمیل نمود. میرزا حسن رشدیه از آگاهان جامعه آن روز ایران بود و بانی مدارس نوین در ایران خوانده می شد. سرانجام آیت الله طباطبائی در سخنرانی مهمی از مردم خواست تا برای برانداختن ظلم و ایجاد عدالتخانه و برقراری (( مجلس شورا)) قیام کنند. لفظ مجلس شورا کم کم در میان مردم به کلمه ای آشنا و حیاتی مبدل می شد. وقایع به سمت یک اعتراض گسترده و همه جانبه پیش می رفت و چند اتفاق دیگر لازم بود تا مقدمات پیروزی انقلاب مشروطه فراهم شود.

عین الدوله برای فرونشاندن آتش خشم مردم به فکر فرو رفت. سرانجام تصمیم زیرکانه ای گرفت و آن اینکه از ناصرالملک خواست تا با نوشتن نامه ای به آیت الله طباطبائی وی را از برقراری مجلس شورا منصرف کند. ناصرالملک نامه بلند بالایی به آیت الله طباطبائی نوشت و در آن تاکید کرد که ایجاد مجلس شورا هنوز برای جامعه ایران زود است. ضمناً به طباطبائی پیشنهاد کرد به جای برانگیختن مردم به شورش و ایجاد مجلس، به ایجاد دبستان های نوین همت کند و سطح دانش جامعه را بالا برد تا زمینه برای برقراری مجلس خود به خود برقرار شود. احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه این نامه را دامی می داند که آیت الله طباطبائی با زیرکی از آن جسته است، اما با توجه به علم و دانش بالای ناصرالملک به نظر می رسد علاوه بر تاثیر افکار عین الدوله بر او، وی به آنچه می گفته اعتقاد داشته است.
با گذر روزها هر یک از دو گروه آزادی خواهان و استبداد طلبان راه خود را می پویید و به دنبال منافع خود بود. در این میان شخصی به نام شیخ محمد واعظ اعتراض را از حد گذرانده و همه جا از عین الدوله بد می گفت. صدر اعظم دستور دستگیری او را صادر کرد. ماموران دربار، شیخ محمد را در بازار و زمانی که سوار بر خر خویش در راه رفتن به خانه بود دستگیر کردند. سربازان و شیخ محمد مشغول سوال و جواب بودند که طلبه ای به نام عبدالحمید از راه رسید، راه خود را از میان جمعیت ناظر باز کرد و با نزدیک شدن به سربازان زبان به اعتراض گشود و بی محابا از سیاست های عین الدوله بد گویی کرد. رئیس سربازان هم کنترل اعصاب خود را از دست داد و تپانچه خود را به سمت عبدالحمید گرفت و شلیک کرد. گلوله به سینه عبدالحمید اصابت کرد و از طرف دیگر بدن او خارج شد. بلوا به پا شد. مردم، جنازه عبدالحمید را بر سر دست ها گرفتند و شعار سر دادند:
از نو حسین کشته ز جور یزید شد
عبدالحمید کشته عبدالمجید(*) شد
بادا هزار مرتبه نزد خدا قبول
قربانی جدید تو یا ایها الرسول
*(عبد المجید نام اصلی عین الدوله بوده است)
اوضاع نگران کننده بود. به فرمان دوسید، خیل عظیم آزادی خواهان – که هنوز شیخ فضل الله را در کنار خود نمی دیدند – در مسجد جامع جمع شدند تا تصمیم گیری کنند. بار ها از سوی نیروهای دولتی به ایشان حمله شد و بارها رایزنی شکل گرفت. سرانجام آزادی خواهان کلام آخر خود را بر زبان آوردند: یا عدالتخانه برپا کنید، یا ما را بکشید یا به ما اجازه خروج از شهر بدهید.
روشن است که دولت عین الدوله راه آخر را برگزید.
بازار باز شد اما آزادی خواهان، طهران را که کاملاً حالت حکومت نظامی داشت، به مقصد قم ترک کردند. شیخ فضل الله هم که دیر دست به کار شده بود با همراهان خود به سمت قم شتافت و در کهریزک به آزادی خواهان رسید. مهاجرت کبری آغاز شده بود و مهاجرین تمام علمای بزرگ را در بین خود می دیدند. آزادی خواهان که جمعیت شان به حدود سه هزار نفر می رسید، شب را در کهریزک سپری کردند و صبح روز بعد عازم قم شدند. بعلاوه مردم بسیاری نیز در طهران جرات مخالفت یافتند و به سفارت انگلیس رفته و بست نشستند. این حرکت را بعضی صاحبنظران از اشتباهات جنبش مشروطه می دانند. مردمی که حمایت رهبرانشان را به همراه نداشتند، خودسرانه به سفارت انگلیس پناهنده شدند تا از انگلیس، برقراری مجلس بخواهند. انگلیسی که با این واقعه به مشروطه ایران پا گذاشت و دیگر هرگز از آن پا بیرون نکشید.
در این روزها لفظ مشروطه در میان مردم باب شده بود و هرکسی که از قوه تکلم برخوردار بود عده ای را به دور خود جمع می کرد و از فواید حکومت مشروطه می گفت. علما هم که در قم بست نشسته بودند در خواست های خود را مطرح کردند:
بازگشت علما به طهران، عزل عین الدوله، افتتاح مجلس شورای نمایندگان، قصاص قاتلین شهدای مشروطه و بازگشت میرزا حسن رشدیه و دیگران به طهران.
این درخواست ها بواسطه سفیر انگلیس به شخص شاه اعلام شد. بدین ترتیب و با درخواست ولیعهد، محمد علی میرزا – که عین الدوله را برای خود خطرناک می دید- و علما، شاه عین الدوله را از صدارت عظمی بر کنار کرد. جنبش مشروطه یک قدم دیگر به پیروزی نزدیک تر شد. مشیر الدوله سمت صدر اعظمی گرفت و در حالیکه جمعیت بست نشینان در سفارت انگلیس از مرز چهارده هزار نفر گذشته بود، مظفرالدین شاه دستخط ایجاد (( مجلس شورا)) را صادر کرد. آنروز چهاردهم مرداد ماه 1284 هجری شمسی بود. روز انقلاب مشروطه ایران و روز تولد مظفرالدین شاه.
***
عبدالحمید کشته شد. خونش به عمق خاک طهران نفوذ کرد. خاکی که بزرگان بسیاری از قائم مقام و میرزا تقی خان امیر کبیر و میرزا حسین خان سپهسالار گرفته تا سید جمال الدین اسد آبادی و میرزا ملکم خان و هزاران هزار آزادی خواه دیگر، بذر آزادی را بر آن پاشیده بودند. بذر آزادی را خون عبدالحمید آبیاری کرد. نهالی شد برومند. سر برآورد و شکوفه کرد. گل آزادی بر روی مردم طهران و ایران خندید...
احسان شارعی
13/5/1383

هیچ نظری موجود نیست: