شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

جشنواره تئاتر
آخرین پر سیمرغ، شرح در متن

انتظارش را نداشتم. راستش را بخواهید اصلاً انتظارش را نداشتم. انتظار این را که با این دید به شاهنامه نگریسته شود. البته از محمد چرمشیر بعید نبود. نمایش‌نامه نویس نوگرای معاصر که حضورش از پی از دست دادن اکبر رادی غنیمتی است. از نگاه خاص و منحصر به فردش راجع به شاهنامه می‌گفتم. راستش را بخواهید اصلاً انتظارش را نداشتم.
انتظار این را داشتم که مثل همه نمایش‌هایی که سابق بر این دیده بودم نظیر آثار صحنه‌ای پری صابری یا آثار عروسکی بهروز غریب‌پور صحنه‌های پرابهت شاهنامه پیش چشمم ظاهر شود با صدای غَرّای بازی‌پردازان که جلال و شکوه ایران باستان و دنیای اسطوره در آن موج می‌زند... اَه ولش کن این روضه تکراری رو!
8 نفر، 4 آلمانی و 4 ایرانی، هریک دارای نقشی در رو‌به‌رو. یک دختر جوان، یک پسر جوان، یک بانو و یک مرد همگی ضربدر 2. این که این هشت نفر چه کسانی هستند و اینجا چه می‌کنند معلوم نبود. این که چرا می‌خواهند در هر پرده یک داستان از شاهنامه را نقل کنند. انگار چاره‌ای ندارند. گریزی نیست. پس با داستان زال شروع کردند. و سپس رستم و سهراب. در فکر بودم که این چنین تفکری در اجرا از کجا نشات گرفته. راضی نمی‌شدم تا اینکه برای اجرای صحنه نبرد رستم و سهراب بین بازیگران اختلاف افتاد. یکی می‌گفت: خب بهش بگید که این باباته! نذارید این قصه اینقدر تلخ تموم بشه! یکی می‌گفت: نه نباید گفت! یکی اعتراض کرد: این قصه‌ها همش بوی مرگ می‌ده. یکی فریاد زد: آهای سهراب این پدرته! رستم!
و رستم سهراب را در آغوش گرفت. اما بدِ ماجرا از همان‌جا آغاز شد. گله‌ها و شکوه و شکایت از رستم به سهراب و برعکس. از دوری‌ها. از بی‌معرفتی‌ها، تنها گذاشتن‌ها و رفتن‌ها. و نتیجه این شد که اجرای صحنه اصلی درست است. چرمشیر به زبان طنزش باعث شد که بار دیگر به راست چیده شدن عناصر داستان‌های شاهنامه باور بیاورم و در تایید شیوه داستان‌سرایی‌اش تحسین کنان لبخند بزنم. پاسخی به پرسش هزاران نفر که می‌پرسیدند مرگ از پی هر داستان برای چه؟
و حالا سوال اساسی نمایش باید پاسخ داده شود. آیا با سوزاندن آخرین پر سیمرغ برای چاره‌جویی زال در نبرد رستم و اسفندیار، سیمرغ خواهد مرد؟ در پاسخ به این سوال دوست داشتم که چرمشیر و کارگردان آلمانی اثر اشتفان وایلند رویه طنزگرایانه خود را کنار بگذارند و با جدیت تمام از دلیل سرانجام ققنوس‌وار سیمرغ بگویند. بازگشت سیمرغ در این لحظه به کالب بازیگر - مائده طهماسبی- خوشایندم نبود. سیمرغ از برای زال می‌میرد و از برای کسی دیگر زاده می‌شود.
***
ایده خلاقانه دوربین پرتابل در وسط صحنه که تصویرهای بی‌بدیلی روی پرده حک می‌کرد قابل تحسین بود. بازی 4 بازیگر آلمانی قابل قیاس با بازیگران ایرانی بود. آنکیدو دارش نوازنده ویلنسل در ادامه تکنوازی‌هایش برای تئاتر در ایران اجرایی زنده‌تر و نزدیک‌تر به بازی داشت. و سرانجام اینکه اتفاق خوشایندی بود از همکاری جامعه تئاتر ایران و آلمان.

هیچ نظری موجود نیست: