چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

از درون
یادداشتی بر رقص زمین، کاری از حسین پاکدل

می‌گویند زمین بر روی شاخ یک گاو می‌گردد. و آنگاه که گاو بر حسب خستگی زمین را از شاخی به روی شاخ دیگر می‌اندازد "زلزله" می‌آید.
***
مامور بلیط تئاتر شهر بلیطی را که پیش‌خرید کرده بودم نمی‌داد. باید پرینت رسید اینترنتی بلیط را ارائه می‌کردم و از این حرفها اما چون تا دیروقت سر کار بودم نتوانسته بودم پرینت بگیرم.. همزمان با من دختری هم می‌خواست یک بلیط برای جمعه به بلیط‌هایش اضافه کند اما خانمی که در گیشه نشسته بود به او هم بلیط نمی‌فروخت. بالاخره با خواهش و تمنا خانم بلیط فروش موافقت کرد که کار ما را راه بیاندازد. دختر آرزو کرد که آن شب برای خانم بلیط فروش یک اتفاق خیلی خوب بیافتد. آن شب برای من هم یک اتفاق خیلی خوب افتاد و آن دیدن نمایش "رقص زمین" بود.
***
زلزله، موضوعی که شاید در بدو امر بسیار ساده، عادی و پیش پا افتاده جلوه کند از نظر حسین پاکدل تبدیل به سوژه‌ای ناب شده بود که روزمرگی و بی‌خیالی ما را به سخره بگیرد. مایی که صفحات روزگار را ورق می‌زنیم و بی‌خیال آینده هر روز را مثل روز قبل سر می‌کنیم در حالیکه تاریخ بارها به ما ثابت کرده است که با پیش‌آوردن رخدادهایی اجباراً ما را از روزمرگی خارج می‌کند. یکی از این اتفاق‌ها زلزله یا به عبارتی رقص زمین است.
از در چهارسو که داخل رفتم صدای شجریان می‌آمد که تصنیفی را در ماهور می‌خواند. روی صندلی شماره دوازده از ردیف هشت نشستم و کمی بعد جایم را با خانمی در صندلی نُه عوض کردم.
نمایش پر از صحنه‌هایی بود که مرا مهمان لذتی بی‌پایان می‌کرد. دختری که بابت رژیم گیاهخواری آن هم از نوع خامش نامرئی شده، تلویزیونی ساخته شده از یک فریم چوبی که کسی پشتش صحبت می‌کند، سایه مادری مریض در اطاق خوابش با صدای یکتای ژاله علو و دیالوگ‌های بی‌نظیر که بین 3 بازیگر اصلی این نمایش رد و بدل می‌شد.
نقصی در بازی پیام دهکردی، عاطفه رضوی و مهدی سلطانی نبود. بیان عالی همراه با حرکاتی از سر سلیقه نمایش را در اوج واقعیت قرار می‌داد. مونولوگ‌ها زیبایی و افسون کننده بود و با حسی بی‌نظیر از سوی این سه نفر ادا می‌شد. وقتی به آنجا رسید که در آیینه زمان، این سه تن زندگی را از زمان کودکی تا به امروز مرور کردند هزار تصویر از دنیای جامعه و فرهنگ و هنر رخ نما شد. دلم می‌خواست پاکدل بیشتر پیش می‌رفت و تا امروز ِجامعه ما هم می‌رسید اما شاید نمی‌تواسنت به دغدغه امروزی نسل ما اشاره کند. تنها این مهدی سلطانی بود که رو به ما گفت: همچون ماهی آزاد در ماهیتابه‌ اید.
در گوشه سمت چپ صحنه آنکیدو دارش در اطاق تاریکی ویلنسل می‌نواخت. تم ساده موسیقی به صورت تکرار شوند شنیده می‌شد و بسیار تاثیر گذار بود.
پاکدل در نهایت با پایانی هولناک روی به سوی پایان نمایش رفت. شعر خوانی پیام دهکردی از روی شعر "صبح روز چهارشنبه" احمدرضا احمدی با لطافت شروع شد. صبحی خوش که صدای اذان موذن‌زاده اردبیلی که اذان را در روح‌الارواح بیات ترک می‌خواند ناگهان با ریتم غریبه‌ای همراه شد و فواصل ایجاد شده توسط سازهای زهی قطعه را از تقدس خالی کرد. مایعی که پیام با آن وضو می‌گرفت آب نبود. شعر را با صدایی خواند که هر لحظه مرتعش تر می‌شد. دامنه ارتعاش بیشتر و بیشتر شد و همانند یک زلزله همه چیز را به لرزه درآورد. فریاد زد. گریست و ... خون بالا آورد.
***
زلزله همانی نیست که بر اثر لغزش لایه‌های زمین بر روی هم ایجاد شود. همانی هم نیست که در پس افسانه‌ گاو و شاخ نهفته باشد. رقص زمین است که زنده بودنش را می‌نماید و در همه جا، در درون هر یک از ما خودنمایی می‌کند، می‌جوشد و بیرون می‌ریزد.

۲ نظر:

سارا گفت...

صدای ژاله علو منو جادو میکنه.خیلی خوب نوشتی.

سارا گفت...

http://www.tavoosonline.com/News/NewsDetailFa.aspx?src=17045