داستان طاهر و زهره
روی چشمش میگذاشت روایتی که از گذشته داشت و عرق میریخت و ساز میزد و میخواند، از کسی یاد گرفته بود حتماً. روشن گلافروز را میگویم که یگانه "بخشی" به جا مانده از روزگاران قبل از این در این میان ماست. بخشی لفظ خراسانی است و ترکمنها "باغشی" میگویندش.
بخشیها خواننده و نوازنده دوتار هستند، داستانهای زیادی از بر دارند و شیوه روایتگری میدانند، دوتارشان را خود میسازند ترانه هم میسرایند. همه این هنرها را خداوند به بخشیها بخشیده است. روشن گلافروز را قبل از اینکه به برنامه دوقدم مانده به صبح دعوتش کنند خوب میشناختم. بخشیزادهای که نُه مرتبه نسل اندر نسل پدرانش بخشی بودهاند. پدربزرگش علیاکبر بخشی بود و پدر حَمرا گلافروز که روشن روایتهایش ارث رسیده از آنها و ماقبل آنهاست. ساکن روستای کوچک ملّاباقر در شمال خراسان است و به سبک ترکمنها آواز میخواند گرچه به فارسی روایت میگوید. دیدهام که چه عرقی میریزد و داستان طاهر و زهره را با عشق تعریف میکند، تو گویی من شیفته شنیدن هر کلمه از پی دیگری از دهان روشن باشم که هستم. هر از گاهی میگوید "عرضم به خدمت عزیزان" و گاهی هم " "خدا بده برکت".
***
داستان افسانهای طاهر و زهره که توسط بخشی روشن گلافروز روایت میشود داستان از پسر و دختری میگوید که تا سنین نوجوانی میپندارند که خواهر و برادر یکدیگر اند حال آنکه عموزادهاند و هیچ نمیدانند. پدرانشان حاتم و احمد و با هم عهد بستهاند که اگر فرزند یکی دختر و فرزند دیگری پسر شد آنها را به عقد هم دربیاورند. احمد کتابی پیش میآورد و حاتم این پیمان را بر صفحه اولش مینویسد. روزی طاهر با گشودن این کتاب درمییابد که زهره دختر عمویش است.
اینجا روشن گلافروز وصف حال طاهر را میگوید که به این سِر پیبرده و صبح روز بعد در جلوی در مکتبخانه در پی آگاه کردن زهره است.
قصه دلبستگی طاهر و زهره شنیدنی است. آوازهاش تا پاریس رسیده و فرانسویها صفحهای دو جلدی با آواز و دوتار روشن ضبط کردهاند. اما راه این قدرها هم دور نیست. محمد موسوی مدیر موسسه ماهور در خیابان حقوقی کمی بالاتر از پیچ شمران پشت میزش نشسته تا یک نسخه از صفحه دیجیتال داستان طاهر و زهره را با تخفیف ویژهای که به همه عشق موسیقیها میدهد تقدیم شما کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر