سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۳

همه بوستان زیر برگ گل است

وصفی از بهار پیش روست همراه با مضامینی از شکوه و گلایه. فردوسی غرش ابر بهاری و بارش لطیف داستان را در ابتدای داستان رستم و اسفندیار به مویه بر مرگ پهلوان رویین تن ارجاع می دهد. بخوانم و گوش کنیم. زیباست:
کنون خورد باید می خوشگوار
که می بوی مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر زجوش
خُنُک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید
سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست خرم آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست
همه بوستان زیر برگ گل است
همه کوه پر لاله و سنبل است
به پالیز بلبل بنالد همی
گل از ناله او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم
ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همی
گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هردوان
چو بر گل نشیند گشاید زبان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر
چو از ابر بینم خروش هژبر
بدرد همی باد پیراهنش
درفشان شود آتش اندر تنش
به عشق هوا بر زمین شد گوا
به نزدیک خورشید فرمانروا
که داند که بلبل چه گوید همی
به زیر گل اندر چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار
ندارد بجز ناله زو یادگار
چو آواز رستم شب تیره ابر
بدرد دل و گوش غران هژبر

هیچ نظری موجود نیست: