جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۳

خانه ای برای شب

از اتفاقاتی که این روزها در زندگیم می افتند باید به خواندن کتاب زیبای داستانی برای شب اشاره کنم. این کتاب مجموعه ای از فابل (داستانهایی در قالب زندگی حیوانات) اثر نادر ابراهیمی است. در داستان اول که خانه ای برای شب نام دارد مرد ماهیگیری به شکار خورشید می رود و امیدوار است آنگاه که خورشید آرام آرام به خط افق می رسد با نوای زیبایی که بر لب های ماهیگیر جاریست به تور او بیافتد. ماهیگیر چند بار ناکام می ماند و هر بار تصمیم می گیرد نوایی غم انگیز تر بخواند. آنقدر غم انگیز تا اینکه بتواند خورشید را از نوای غمگینش مغموم سازد…
فرشتگان برای خدا پیام می برند: ماهیگیر در پی شکار خورشید توست… خداوند با لبخندی آمیخته به شک با خود می گوید: آیا می تواند؟!!!
ماهیگیر اما دستاز تلاش بر نمی دارد. امشب باید با دست پر به کنار ساحل و مرجان و پرستو برگردد. دختر ها همه در انتظار پدری هستند که با توری سراسر نور خورشید به خانه بازگردد و نورش سیاهی غم را سراسر از سر و روی خانه محو کند.


ماهیگیر آواز غمناکش را خواند. با نی ای که بلند ترین نی جهان بود – و مرجان یافته بودش- سوزناکی نغمه اش را هر چه بیشتر در دل خورشید جا کرد…
فرشتگان و خدا چشم به دامن دنیا دوختند. خورشید آرام سرش را به میان تور گذاشت… دریا خاموش شد.
ماهیگیر خوشحال و شادمان به کلبه بازگشت. همسایه ها شادباش گفتند. ماهیگیر فریاد زد: آااای همسایه ها! برای من نردبانیاز نخ تابیده بسازید. می خواهم خورشید را به آسمان چهارمیخ کنم! آنگونه که دیگر حرکت نکند. شادمان باشید که اینجا دیگر شب نخواهد آمد.
خانه هایب دلتان خالی از تاریکی شب باشد! برای همیشه…

هیچ نظری موجود نیست: