چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۸

عشق لرزه، خزیده کنج تالار چهارسو

حس کردم که سایش روح دو انسان، ناخواسته چگونه موجب لرزشی وحشتناک می‌شود. تنشی که دو روح را همچون لبه زبر سوهان بر هم می‌ساید و آنگاه که لغزش لایه‌های روح پایان یافت دیگر چه بسا که برای بازگشت به عشق از دست رفته دیر باشد. "عشق لرزه" گویای این واقعیت بود که در این جهان فرصت بسیار اندک است. جهانی که به چاه فاضلاب تشبیه شده است مکانیست برای ما که ناپاکیم و ناچار به عاشق شدن، دوست داشتن و مهر ورزیدن. فرصت آن قدر کوتاه است که حاصل یک عمر زندگی در کوتاه کلامی از دست می‌رود و یا آنچه در افقی روشن در پیش چشم است ناگاه در غرش صاعقه‌های غرور نیست می‌شود.
با "عشق لرزه" می‌شد تفکر کرد. دیدن صحنه‌های زیبایش وقتی که چهارزانو کف تالار چهارسو نشسته باشی و از خاک صحنه سهمی هم تو ببری دو چندان لذت بخش است. و نویسنده - اریک امانوئل اشمیت- به هر جایی سرک می‌کشد تا از زبان هر دلی سخنی گفته باشد: مرد و زنی، پیر و جوانی، سالم و مریضی.
پس از اتمام اجرا روی سنگفرش خیابان انقلاب از جلوی شیرینی فروشی فرانسه که گذشتم هنوز غرق فکر بودم. از بازی شگفت انگیر بهناز جعفری در نقش النا و دکوری که به سادگی همه چیز در خود داشت و از موسیقی خوبی که نیما علیزاده برای این اجرا برگزیده بود و از دیدن ابراهیم حقیقی پس از سالها. و حالا که کارگردان عشق لرزه - سهراب سلیمی را- در نقش آشیلس، خدمتکار مخصوص "رومولوس کبیر" به جا می‌آورم از تفاوت کیفیت این دو اجرا جا می‌خورم. رسیدم جلوی انتشارات روزبهان. دستفروش‌ها هنوز بساطشان را جمع نکرده‌اند. رمان کوتاهی از حمید گروگان می‌خرم و به سمت خانه می‌روم.

هیچ نظری موجود نیست: