دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷

گوربه‌گور

یادم هست روزی را که احیاناً هوا هم آفتابی بود و داشتیم با صدرا در محدوده خیابان کریم خان تاب می‌خوردیم که زیر پل وارد نشر چشمه شدیم و این رفیق شفیق ما صاف رفت این کتاب گور به گور را برداشت که بعدها هم بلای جانش شد. ما هم فی الواقع یک نسخه از کتاب را خریدیم چون به هر حال ترجمه نجف دریابندری بود و اثر ویلیام فاکنر. صدرا درحین تلاشی که برای سکوت در جمع می‌ کرد و هیچ وقت هم موفق نمی شد یک جمله از مقدمه را در گوش من خواند: ((گور به گور عنوانی است که من (دریابندری) برای این کتاب برگزیده ام. کوتاه ترین عبارتی که به نظر من می‌توانست معنای عنوان اصلی(As I Lay Dying) را دقیقاً بیان کند"همچون که دراز کشیده بودم و داشتم می‌مردم" است))
و حالا امروز که بنده این جا نشسته ام کتاب گور به گور همان طوری که دریابندری گفته بود مدخلی شده است برای من تا به دنیای پر رمز و راز داستان های فاکنر نفوذ کنم.
داستان گور به گور حول و حوش مرگ پیچ و تاب می خورد. زنی در تابوتی خوابیده است، برای ابد. وصیت می کند که مرا در سرزمین مادری ام به خاک بسپارید. و حالا کجا؟ می دانید تا آنجا چقدر راه است؟ آنهم برای خانواده پرجمعیت باندرن که آه ندارد با ناله سودا کند. جسد بو گرفته و مرگ هایی که در پی این وصیت مصیبت بار پیش می آید تراژدی داستان را پر ملات می کند. اما...
اما در داستان های فاکنر زندگی موج می زند و ما با هر کلمه خواندن می فهمیم که زندگی می گذرد چه ما باشیم و نباشیم و البته تلخ و شیرینش را هم به پای ما نوشته اند. خواندن رمان های فاکنر گرچه کمی سخت است ولی ما را با تجربیاتی غنی آشنا می سازد تا زندگی را به مفهوم اصلی اش بشناسیم.مثل فیلم های تارکوفسکی!
می فهمیم که زندگی هر انسان تجریه ای منحصر به فرد است و تکرار نشدنی. بدانیم که ما هم یکی از این وقایع بدیع هستیم. پس به جای اینکه از وقایع تلخ و شیرین زندگی متعجب یا مایوس یا سرمست شویم زندگی مان را دست کم نگیریم و از زندگی لذت ببریم . همین.

اما راجع به جلد کتاب شما را به خدا بر فلاکت ما گواه باشید. این عکس که این بالا هست جلد کتاب گور به گور چاپ آمریکاست. باید قبول کنیم که نقطه اول تماس ما با هر کتاب همین جلد است. و نگاه کنید که چقدر جذاب است! حالا بیا و بگرد در میان این همه رمان های ترجمه شده از زبان های دیگر اگر پشت گوشت را دیدی یک طرح جلد خوب هم دیدی.
همین دیروز که از مباحث تکراری درس تئوری الاستیسیته در دانشگاه خسته شده بودم از کم سو بودن چشم جناب دکتر استاد محترم استفاده نموده مابقی کتاب حریم اثر فاکنر را هم تمام کردم. رمان بی نظیری که سراسر در جنوب امریکا و در سرزمین خیالی یوکناپاتافا در حاشیه رود می‌سی‌سی‌پی گذشت و پاراگراف آخر خود را در پارک لوگزامبورگ بزرگترین پارک پاریس سر کرد و تمام شد.
با این حساب تا به حال سه کتاب از فاکنر به نام های گور به گور، برخیز ای موسی و حریم را خوانده ام که بی شک از بهترین کتاب های عمرم بوده اند. مقصد بعدی شاهکار بزرگ فاکنر یعنی خشم و هیاهو است.

پی‌نوشت: به زودی یادداشتی می‌نویسم که یوکناپاتافا کجاست و نقشه جالبی را هم که فاکنر از سرزمین خیالی محل وقوع داستان‌هایش رسم کرده و جای دهات و رودخانه و کوه و ریل آهن و جاده و غیره و ذلک را هم در آن مشخص کرده رو می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست: