شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۲

ساقی و مطرب و مِی جُمله محیّاست ولی ...

صبح زیباییست. شعله کم نور فانوسی در گرگ و میش صبح سو سو می زند. صدای چکاچاک آب در پستی و بلندی جویبار با نوای چکاوک آواز خوان عجب زیبا در می آمیزد و جملات موسیقی طبیعت ِ صبح را می نگارد. نسیمی مُشک آگین می وزد. نوازشگر صورت است و صافی دهنده مشام. قرص ِ طلایی رنگ ِ زندگی بخش آرام آرام خود را بیرون می کشد. خاک قهوه ای تپه کمی سبز می نماید. پرتو های خورشید تیغ می کشند . بهار زاده می شود...
از دوردست کسی می آید. راه را به سمت چشمه کج می کند. نزدیک می شود و روی تخته سنگ صافی می نشیند. نوازش نور و نسیم بر صورت او جاری می شود. نفس عمیقی می کشد و عود را که بر پشت دارد به دست می گیرد. می نوازد. زخمه می زند. چشمانش بسته است. سرش ، گاهی همگون با آوای عودش تکانی می خورد. نوای دلنشین دیگری به همنوایی چکاوک و چشمه افزوده شده است. مرد به آواز بلند می خواند:
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل ِ آن مهِ عاشق کش عیّار کجاست...
مرد آرام گرفت و دوباره نواخت. خورشید بیشتر خود را نمایاند. پرواز پرندگان بر طََرف چمنزار آغاز شد. دهان ِ مرد صبوحی می خواست. باز نواخت و باز خواند:
ساقی و مطرب و می جمله محیاست ولی
عیش بی یار محیا نشود ، یار کجاست...
وباز نواخت. این بار تند و ریز. گویی در عالم دیگری بود. همه اجزا گویی هماهنگ با او بودند. نسیم و آب و خورشید و پرنده...

از دور دست کس ِ دیگری می آید. زلف افشان و پایکوبان و رقصان. مَرد همچنان به تندی می نوازد. نزدیک تر می آید. دامنش بر زمین کشیده می شود. خرامان می آید. نسیم گویی مجال یافته تا در گیسوی او همگام با نوای عود ، تابی بخورد. زلف پر کمندش در هوا چرخی می خورد و صورتش نمایان می شود. خنده ای بر لب دارد و سُرمه ای بر چشم. مرد همچنان می نوازد. کمی آرامتر. با چشمان بسته می نوازد . محبوب زیبا رو با نوای عود چرخی می زند و جامی بیرون می آورد. بر دور خود می چرخد. پرنده و نسیم و آب همنوای عود می نوازند. مرد باز می خواند:
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم
ماه رخ پریچهر نزدیک می شود. دستان مرد زخمه های دلنشین میزند . گویی جانش با عود یکی شده است. محبوب زیبارو به آهنگ عود ، جام را بالا می برد و به سوی لب مرد دراز می کند.نوای عود جاریست. مرد جُرعه ای می نوشد و از نواختن باز می ایستد...
چشم می گشاید. مست و شیداست. بی قرار و بی آرام است. عود را بر کناری می گذارد. نگاهی به اطراف می کند. تنهاست. اوست و گل و پروانه و جویبار و نسیم.
مرد باز عود به دست می گیرد ومست از باده خوشگوار به آواز غمگین می نوازد و می خواند:
ای نسیم آرامگه یار کجاست
منزل آن مه ِ عاشق کُش عیّار کجاست...
*
20 مهر، روز بزرگداشت ماه رخ شاعران پارسی گوی، حافظ شیرازی گرامی باد
احسان شارعی
19/7/1382

هیچ نظری موجود نیست: