دوست عزیزم سینما بعد از گذشت دو ماه از مهاجرت به آلمان موفق به دیدن هفت فیلم شدهام که سه تا از این فیلمها را در سینمای دانشگاه (Uni Kino) دیدهام. و حالا بعد از گذشت این دو ماه فکر میکنم که با سینما آشتی کردهام و هر دعوتی را برای دیدن یک فیلم به راحتی رد نمیکنم. 1- Micmiacs کمدی فانتزی کارگردان فرانسوی Jean-Pierre Jeunet که با فیلم Amélie به شهرت رسید این بار راوی یک داستان هیجان انگیز است. شیوه روایتگری خاص کارگردان همانند دو فیلم قبلی او یعنی "آمیلی پولن" و "یک نامزدی خیلی طولانی" در اینجا هم دیده میشود. نوع حرکت خاص دوربین و استفاده اغراق شده از پلانهای فانتزی که هر کسی را عاشق فیلمهای ژونه میکند. *** 2- Todo Sobre Mi Madre "همه چیز درباره مادرم" فیلمی بود از پدرو آلمادوار که در بین فیلمهای اخیر او از نگاه من جا مانده بود. نسخه خانگی این فیلم را روی کامیپوتر شخصی و با کیفیت متوسط دیدم که هیچ از جذابیت فیلم نکاست. سوژه همانند همه فیلمهای آلمادوار یک سوژه اجتماعی بود و حول محور پردازش شخصیت دو مادر میچرخید که یکی پس از از دست دادن فرزندش به م...
پستها
نمایش پستها از 2010
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
میشنوی هر آنچه را که بر زبان من جاری میشود؟ دوید تا به مترو برسد. قطار را گرفت. به محض داخل شدن عینکش بخار کرد. جنبش آرام و محو آدمهای ناآشنا را دید. یک ایستگاه تا خیابانی که منتهی به خانه میشود بیشتر راه نبود. در خیابان پشت چراغ قرمز ایستاد. دکمه انتظار را فشار داد. چراغ که سبز شد در گذر از خیابان زیر لب گفت: "میشنوی هر آنچه را که بر زبان من جاری میشود؟" و کمی بعد... - خدا رحمتت کنه. چقدر دلم برات تنگ شده *** کلید را در قفل چرخاند. در آسانسور را باز کرد. زیپ کاپشن را پایین کشید و کلاه را از سر برداشت. E-1-2-3-4-5 در اطاق را باز کرد. روی صندلی نشست. کامپیوتر را روشن کرد. قطرهای اشک از گوشه چشمش سر خورد... با خودش فکر کرد: "میشنوی هر آنچه را که بر زبان من جاری میشود؟" و کمی بعد نوشت: - خدا رحمتت کنه. چقدر دلم برات تنگ شده
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
شیوه قُدما در نوازندگی سهتار در مدت سالهایی که از مسعود شعاری درس سهتار گرفتم هر روز آرزو میکردم که این هفته باز هم درسی از اساتید قدیم سهتار بگیرم و حتی گاهی کار به خواهش و تمنا هم میکشید. به شوخی میگفتم که من چهار بُت دارم: ابوالحسن صبا، سعید هرمزی، یوسف فروتن و احمد عبادی. مسعود شعاری از بین این چهار نفر احتمالاً به جز صبا مابقی را از نزدیک دیده بود و محضر آنها را درک کرده بود. ضمناً به خاطر اینکه مدت زیادی از عمر هنریاش را صرف بازسازی آثار همین افراد کرده بود با شیوه آنها کاملاً آشنایی داشت و چهار رویه مختلف در اجرای آثار هر کدام از این افراد برای من در نوازندگی استادم مشهود بود. پایه چهارمضرابهای صبا به شیوه درویش خان با مضراب پروانه (ΛVΛ ΛVΛ) شکل میگرفت در حالیکه چهارمضرابهای عبادی پایه دیگری داشت و همگی پشت سر هم راست و چپ (ΛVΛVΛV) بود. نوازندگی هرمزی دارای صدادهی خاص در نواخی مختلف کاسه سهتار بود که این صدادهی و ریتم خاص چهارمضرابها امروزه در آثار بهترین شاگردش محمدرضا لطفی مشهود است و بالاخره نوع آهنگسازی فروتن در این میان دارای شیوهای منحصر به فرد بود که تنها مض...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
زندگی نو مختصری درباره جریانات مهاجرت و تفاوت در فراسوی مرزها بعد از یک ماه و 12 روز دست به قلم شدهام. اینجا آلمان است و در این مدت در اطاق دانشجوییام در شهر بوخوم زندگی کردهام. زندگی یکباره دچار تغییر شده است. آدمها عوض شدهاند و دیگر آشنایی این اطراف نیست. مغازه دار و همسایه و همکلاسی زبان مرا نمیفهمند و برنامههای تلویزیون فرق کرده است. هوای اینجا تمیز و شفاف است و انسانها عموماً بیپیرایه و سادهاند. مترو سر وقت میآید و اتومبیلها بوق نمیزنند. آدمها پشت چراغ قرمز میایستند و رانندهها حق تقدم را رعایت میکنند. هنگام بارش باران آب به سر و روی عابران پاشیده نمیشود. مغازهدار ها همگی از خرید شما سپاسگذارند و هنگام ترک مغازه با شما خداحافظی میکنند. مسئول اداره پست خود را موظف به حل مشکل شما میداند و کارگر شهرداری با جدیت همه برگها را - تک به تک - از روی زمین جمع میکند. خانهها شیروانی و کوچک است. اینجا کسی برج نمیسازد. و همه سعی میکنند منزلشان را با تزئیناتی هرچند جزئی آراسته کنند. اینجا کسی جرات خلاف ندارد. اینجا کسی پنهانی تفریح نمیکند. اینجا کسی بیشتر از حقش نمیخ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
ماه تِتی شکوفه ماه، از بهشت ایران، مازندران آلبوم "ماه تِتی" به معنی شکوفه ماه اخیراً از طرف موسسه فرهنگی هنری ماهور منتشر شده است. این آلبوم برای من یاداور سه روز و سه شب همنشینی با نوازندگان، خوانندگان و شاعران منطقه مازندران است. برای عکاسی از جشنواره کوچکی که برای معرفی موسیقی محلی مازندران در ساری برپا شده بود به این شهر رفته بودم. از احمد محسن پور باید یاد کنم که با وجود نابینایی روشن دل و دوست داشتنی است و چنان مقتدرانه موسیقی مازندران را در قالب گروه شِواش رهبری میکند که اندیشه زوال این موسیقی و سازهای ارزشمندش در خیال هم نمیگنجد. احمد محسنپور، کمانچه کش روستا نشین مازنی فردای کنسرتش در سالن حلال احمر ساری کلاسهای موسیقی صبحش را برگزار میکرد. یک انسان واقعی بود که سلامم را همچون آشنای قدیمی با سری رو به آسمان جواب میداد. از بین خوانندگان گرچه دیدار با استاد بزرگ آواز در این منطقه یعنی ابوالحسن خوشرو برایم مقدور نشد اما با ابراهیم عالمی، ارسلان طیبی و مسلم فهیمی از نزدیک آشنا شدم که این دوتای آخری یکی نوازنده چیره دست لَلهوا (نی چوپانی) و دیگری نوازنده دوتار ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
غمگین و دل پشیمان آن چیزی که از بیژن کامکار در دل من است در کودکی عاشقانه میپرستیدمش. نه میدانستم در چه آواز و دستگاهی میخواند و مینوازد و نه میدانستم ریتم صدای دف که در دستانش میچرخد از کدام خانقاه دراویش کُرد الهام گرفته است. فقط عاشقانه دوستش داشتم. روزی که به آرزوی بزرگ برای از نزدیک دیدنش دست یافتم خوشحالتر از همیشه بودم. ظهر یک روز تابستانی در اطاقی که از در و دیوارش دف آویزان بود برای اولین بار چشم در چشم بیژن کامکار شدم. این انسان یگانه... برای مصاحبهای رفته بودم که قرار بود در همین اسطرلاب منتشر شود. اما او با همه فرق داشت. از غرور و ادعا خالی بود. از معدود افرادی بود که در او احساس پدرانهای در خودم حس کردم. بیش از یک ساعت پرسیدم و با علاقه جوابم داد. از مقام مجنون به لیلی گلایه کرد، یک بیت شعر خواند، از خاطراتش گفت و گفت و گفت. زمانی که جمع شاگردان دف نوازش به داخل اطاق آمدند فرصت دست داد عکس یادگاری با او بگیرم. از بهترین روزهای زندگیام همین روز بود. *** دیشب دوباره بیژن کامکار را از نزدیک دیدم. یگانه مرد دف نواز را. مرد ربابی را. آوازه خوان کُرد را... در مراسمی ک...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
ج ش ن و ا ر ه ت ئ ا ت ر دزداب، در ستایش رقص خراسانی از بزرگان دین حکایتهای زیادی نقل شده است. نمایش دزداب به نویسندگی امیر دژاکام و کارگردانی هادی مرزبان راوی قصههایی از کرامات امام هشتم بود. نادانسته از درونمایه این تئاتر به تماشایش رفتم. شاید اگر از این درونمایه آگاه بودم انتخابش نمیکردم اما حالا با دیدنش پشیمان نیستم گو اینکه یادم هم رفت که کارت نظرسنجی عمومی را در صندوق آرای "متوسط" بیاندازم. بله از نظر من نمایش متوسطی بود. نکته جالب توجه در این اجرا وجود رقصهای طراحی شده به شیوه رقصهای سنتی خراسان بود که توسط فرزانه کابلی، همسر هادی مرزبان طرح شده بود. شاید اگر رابطه اینچنینی در بین نمیبود مرزبان برای نمایشی با این درونمایه به سراغ رقص نمیرفت اما مجبور به اعترافم که رقص خراسانی بسیار بر شیرینی نمایش افزوده بود. رقص چوب با مهارت خاصی انجام میشد و رقص سایه انسانی از پشت پرده، لباس خراسانی بر تن همراه با نوای "الله مزار" بسیار بر دلم نشست. یاد دورانی افتادم که عاشق دوتارنوازی و روایتگری روشن گلافروز شده بودم... *** نمایش با گفتگوی مادر و فرزند...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
ج ش ن و ا ر ه ت ئ ا ت ر آخرین پر سیمرغ، شرح در متن انتظارش را نداشتم. راستش را بخواهید اصلاً انتظارش را نداشتم. انتظار این را که با این دید به شاهنامه نگریسته شود. البته از محمد چرمشیر بعید نبود. نمایشنامه نویس نوگرای معاصر که حضورش از پی از دست دادن اکبر رادی غنیمتی است. از نگاه خاص و منحصر به فردش راجع به شاهنامه میگفتم. راستش را بخواهید اصلاً انتظارش را نداشتم. انتظار این را داشتم که مثل همه نمایشهایی که سابق بر این دیده بودم نظیر آثار صحنهای پری صابری یا آثار عروسکی بهروز غریبپور صحنههای پرابهت شاهنامه پیش چشمم ظاهر شود با صدای غَرّای بازیپردازان که جلال و شکوه ایران باستان و دنیای اسطوره در آن موج میزند... اَه ولش کن این روضه تکراری رو! 8 نفر، 4 آلمانی و 4 ایرانی، هریک دارای نقشی در روبهرو. یک دختر جوان، یک پسر جوان، یک بانو و یک مرد همگی ضربدر 2. این که این هشت نفر چه کسانی هستند و اینجا چه میکنند معلوم نبود. این که چرا میخواهند در هر پرده یک داستان از شاهنامه را نقل کنند. انگار چارهای ندارند. گریزی نیست. پس با داستان زال شروع کردند. و سپس رستم و سهراب. در فکر...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
از سر کوهی بلند افتادن قیافهی خاص جناب آقای Stuart A. Staples در نظر من برای عاشق یک گروه موسیقی شدن کافیست. مهمان صدای بادی برنجهای درهم و برهم شدن و صدای گیتارهایی که از نوع الکتریک و آکوستیک که در هم میپیچند و زهیهایی که انگار تار میتنند و همراهشان صدای Staples که به نوشیدن قهوهای تلخ میماند. ظرافت این گروه آنقدر زیاد است که "شاخههای شکننده" و یا همران Tindersticks نام گرفته است. تا چند روز دیگر ناباورانه آلبوم جدیدشان راهی دنیای ما میشود. آلبومی به نام Falling Down a Mountain.
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
درآمدی بر جشنواره تئاتر دورباره روزهای چشنواره تئاتر فرا رسیده است. شبهای زیبای چهارراه ولیعصر و محیط جالبی که دور ساختمان گرد تئاتر شهر شکل میگیرد بی نظیر است. دریغ که امسال از دوستان تازهای که هر سال در صف پیش فروش بلیط های جشنواره مییافتم خبری نیست چرا که بلیطها به صورت اینترنتی پیشفروش میشود. و هوای امسال به قدر هر سال سرد نیست که خاطراتم را از جشنوارههای هر ساله به یادم بیاورد. و دیگر اینکه فرخنده است رخدادی به نام جشنواره تئاتر که سالیانه برگذار میشود و همه میبینند که فارق است از اجرای نمایشهای فرمایشی و دروغگویانه و یا لااقل اینکه انتخاب هر ساله من از بین آنها نیست. و سرانجام اینکه از اندیشه آنها که با وارد کردن دنیای ناپاک سیاست به این هنر زیبا حرف از تحریم به میان آوردن را پیش گرفتهاند بیزارم. کاش امسال شبها که از سالنهای جشنواره بیرون میآیم برف ببارد.
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
از درون یادداشتی بر رقص زمین ، کاری از حسین پاکدل میگویند زمین بر روی شاخ یک گاو میگردد. و آنگاه که گاو بر حسب خستگی زمین را از شاخی به روی شاخ دیگر میاندازد "زلزله" میآید. *** مامور بلیط تئاتر شهر بلیطی را که پیشخرید کرده بودم نمیداد. باید پرینت رسید اینترنتی بلیط را ارائه میکردم و از این حرفها اما چون تا دیروقت سر کار بودم نتوانسته بودم پرینت بگیرم.. همزمان با من دختری هم میخواست یک بلیط برای جمعه به بلیطهایش اضافه کند اما خانمی که در گیشه نشسته بود به او هم بلیط نمیفروخت. بالاخره با خواهش و تمنا خانم بلیط فروش موافقت کرد که کار ما را راه بیاندازد. دختر آرزو کرد که آن شب برای خانم بلیط فروش یک اتفاق خیلی خوب بیافتد. آن شب برای من هم یک اتفاق خیلی خوب افتاد و آن دیدن نمایش "رقص زمین" بود. *** زلزله، موضوعی که شاید در بدو امر بسیار ساده، عادی و پیش پا افتاده جلوه کند از نظر حسین پاکدل تبدیل به سوژهای ناب شده بود که روزمرگی و بیخیالی ما را به سخره بگیرد. مایی که صفحات روزگار را ورق میزنیم و بیخیال آینده هر روز را مثل روز قبل سر میکنیم در حالیکه تاریخ ب...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
در رُسمرسهلم بچهها هیچ وقت گریه نمیکنند... و تا پایان عمر نمیخندند پذیرفتن این ریسک که به دیدن نمایش یک کارگردان بروم که نمیشناسمش برایم چندان سخت نبود چرا که نام "ایبسن" مجال تردید نمیداد. و این سومین نمایشی خواهد بود که از آثار یکهتاز عرصه نمایشنامه نویسی معاصر بر روی صحنههای تئاتر شهر میبینم. قبلاً "دشمن مردم" و "جان گابریل بورکمن" را در سالن اصلی دیده بودم و حالا "رُسمرسهلم" در تالار سایه. مثل خیلی وقتها تنها هستم بین غریبههای آشنا. نمایشنامه جزء آثار متاخر ایبسن است و تفاوت بارزی که بین دو نمایش قبلی با این نمایش برایم خودنمایی میکرد این بود که این بار ایبسن رئالیست به دنیای جادویی خیال پا گذاشته بود. فضایی سرد مثل همیشه بر داستان حکم میراند. به واقع حس میکنم بدون پوششی گرم به میان سرمای اسکاندیناوی رها میشوم. شخصیت "رُسمر" فرزند کشیش معروف "رسمرسهلم" نمونه بارزی از سردی وجود شخصیتهای ایبسن است. کشیشی که ذهنش را پرواز داده تا آنجا که جرات ارتداد یافته است و آیین مسیحیت را کنار گذاشته است. اما فارق از اینکه...