یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷
مصاحبه با Bebo Valdes، پیانیست کوبایی
منبع: flamenco-world.com
"بِبو والدز"(1) سابقه کاری درخشانی از خود بر اساس آثارش ساخته است. او دوستی نزدیکی با شخصیتهایی که پایه و اساس جاز لاتین و موسیقی کوبا را تغییر داده اند داشته است، موسیقی دانان اواخر قرن نوزدهم نظیر "ساموئل"، "سروانتس" و "رومئو". با وجود 91 سال سن و ابتلا به ورم مفاصل، انگشتان چابک او هنوز هم قادر به اجرای گامهای پیچیده موسیقی و ریتمهای تند رقص "مامبو" (2)که "کاچائو لوپز" (3) مبتکر آن بود هستند. از زمانی که موسیقیدانان فلامنکو او را با آغوش باز در جمع خود پذیرا شدند، حس موسیقایی ببو زندهتر شد و به پرواز درآمد. ببو که پیانو نوازیاش درخشش بیانی فوقالعادهای دارد، همکاری خود را با خواننده مشهور موسیقی فلامنکو "دیگو سیگالا" (4) آغاز کرد. نتیجه این همکاری آلبوم موفق "لاگریماس نگراس (اشکهای سیاه)" (5) بود. آلبومی درخشان و ممتاز از سبکهای مختلفی که پیش روی ماست. طعمی جادویی از موسیقی محلی و قبیله ای. در اینجا آواز فلامنکو و صدای سازها همدیگر را تعقیب میکنند، همدیگر را مییابند، همدیگر را نوازش میکنند و در آغوش میکشند و سرانجام در رویایی یکتا غرق میشوند.
***
در پارهای از موارد، شما آموختهها و تاثیرپذیریهایی از موسیقی اسپانیا داشته اید. کدام نوع موسیقی بیشترین اثر را بر روی شما داشته است؟
موسیقی آهنگسازان قدیمی مثل "مانوئل د ِ فایا"، "خواکین تورینا" و "ایزاک آلبنیز". فایا به خاطر تنظیماتش. او تکنیکی فرانسوی داشت که آن را بر روی موسیقی اسپانیا پیاده میکرد. به نظرم یکی از شاگردان آلبنیز بود. به آلبنیز و تورینا هم عشق میورزم. آنها قلب من را با موسیقیشان لمس کردند. به هر حال باید بین آن سه یکی را انتخاب کنم، و میگویم فایا. فکر میکنم از همه آنها بهتر بود.
آیا این فلامنکو بود که در سالهای جوانی شما عشق به موسیقی اسپانیا را در شما زنده کرد؟
(باخنده) این طور هم میتوان گفت. اما سالها گذشت تا از تاثیر وجودی آن آهنگسازان قدیمی به طور خاص به فلامنکو برسم و آن زمانی بود که کودکی به نام دیگو سیگالا نوازندگی من را در آهنگ اشکهای سیاه همراه با پسرم "چوچو" (6) و کاچائو لوپز شنیده بود. او گفت که قصد یادگیری دارد و من گفتم که این یادگیری چرا از پایه و اساس نباشد. بدین ترتیب اولین برخورد ما در خانه "فرناندو تروئبا" رخ داد. در حالیکه با آواز دیگو مینواختم پی بردم که چه شباهتی بین موسیقی کوبا و موسیقی اسپانیا وجود دارد. مثلاً یک وزن مالاگایی وجود دارد که دقیقاً مشابه "گواگوآنکو"ی (7) ما کوباییهاست. در موارد بیشمار دیگر ریتمها و هارمونیهای مشابه دیگری هم وجود دارند که متاثر از موسیقی آفریقا و هند هستند. بنابراین ما به طور طبیعی شروع به نواختن "بولرو" (8)، "سِگوئیریا" (9) و "گواخیرا" (10) کردیم.
اما، با وجود چنین رشته پیوندی میان موسیقی فلامنکو و موسیقی "آفرو کوبا" (11)، شباهتهای دیگری هم بین این دو هست. به طور مثال در رابطه با تانگو و یا "کومپارسا" (12) و یا شباهت بین "رومبا فلامنکو" (13) و آهنگهایی که به زبان محلی "یوروبا" (14) خوانده میشده...
ببو والدز
بله موافقم. من فکر میکنم همه اینها ناشی از شروع مهاجرت به کوبا در سال 1509 بود که توام با استعمار شد. ما نباید فراموش کنیم که موسیقی دوضربی رقص کوبا یعنی "هابانارا" (15) از اسپانیا به کوبا آمد. اتفاق مشابهی برای" کونتره دانس" (16) هم رخ داد یعنی وقتی هابانارا خودشو رو از اسپانیا به هاوانا رساند کونتره دانس هم از هائیتی و فرانسه به شهر سانتیاگو د ِکوبا رسید. ملّاکین هائیتی در سانتیاگو و گوانتانامو ساکن شدند و بردههایشان را هم همراه شان آوردند. این سیاهان که مجبور بودند در مزارع نیشکر کار کنند نوع خاصی از موسیقی را همراهشان داشتند که از بین همه آنها میتوانیم به نوع افریقایی از کونتره دانس و یا موسیقی "چانگوئی" (17) اشاره کنیم.
اما در قبال اصالت کونتره دانس شبهههای زیادی وجود داره. برخی پژوهندگان موسیقی اصالت آن را از انگلستان میدانند اما من به شخصه بدون اینکه قادر به اثبات چیزی باشم معتقدم که این موسیقی صددرصد اصالت فرانسوی دارد.
اجازه بدهید از این بحث به سمت موسیقی مدرن امروز گریز بزنیم. راجع به "پاکوئیتو د ِ ریورا" (18) صحبت کنیم. کسی که باعث و بانی اصلی بازگشت شما به صحنه پس از بیست سال گوشهگیری بود...
پاکوئیتو در یکی از روزهای سال 1994 با من تماس گرفت و از من درخواست کمک کرد. او میبایست برنامه موسیقی اجرا میکرد و نیاز به قطعاتی خوب و اصیل داشت. من به او گفتم که من از چیزی که تو از من خواستهای خیلی دورم، من سالهاست که هیچ قطعهای نساختم. او از من پرسید ولی آیا تو ایده جدیدی برای کار داری؟و من گفتم که اِی... چند تایی دارم! پس من مشغول به کار شدم و در طی 36 ساعت من تعدادی قطعه آماده کرده بودم. قطعاتی نظیر قطعه "موج خروشان" (19) که برای پیانو تنها نوشته بودم. این آلبوم متعلق به پاکوئیتا بود ولی او امتیاز این آلبوم را به من اهدا کرد و اینگو شد که ببو به صحنه بازگشت! (20)
شما در دهه 40 و 50 یعنی قبل از وقوع انقلاب کوبا چهره بسیار فعالی در موسیقی بودید. از آن دوره چه چیزی در ذهن شما مانده است؟
کوباییها در آن سالها بسیار به آمریکا رفت و آمد میکردند. مخصوصاً طی ماههای نوامبر تا مارس. آنها مجبور بودند در کازینو ها به نواختن مشغول باشند. من در آن دوره موسیقی جاز میزدم هرچند که به شدت هم مجذوب رقصهای خیابانی، "بوگی بوگی" (21) ، "دانسون" (22) و رومبا بودم. بعد در سال 1937 بود که با کاچائو لوپز ارکستر تشکیل دادیم. باید اذعان کرد که کاچائو در این ارکستر به شیوه خودش موسیقی و رقص مامبو را از نو ساخت. ار کستر کاچائو راهش را ادامه داد اما من مشغول درس خواندن شدم. در سال 1943 به گروه موسیقی "کوربلیتو" (23) پیوستم. در آن سالها مطالعات من تقریباً رو به پایان بود. مطالعه هارمونی پایان یافته بود و در شرف آغاز مطالعاتم در زمینههای کنتراپوان و ارکستراسیون بودم. من هیچ گاه در کنسرواتوار مجبور نشده بودم که ملودیهایم را در وسط یک اجرا تغییر دهم و متنوع کنم، بنابراین لازم بود که کنسرواتورا را به مقصد یک آموزگاه در سطح شهر ترک کنم!
آیا این همان زمانی نبود که اسطوره موسیقی جاز "نورمن گرانز" (24)، از شما برای ضبط یک قطعه استفاده کرد؟
این اتفاق کمی بعد تر رخ داد، یعنی سال 1952. من هیچ گاه او را ندیدم. امواج سنگینی از سوی جامعه آمریکا موسیقی کوبا را تحت اثر قرار میداد. گرانز از من استفاده کرد و اولین ضبط از یک موسیقی کوبایی در تاریخ را با هم انجام دهیم. تقریباً یک ماه بعد آن قطعه در استودیویی در هاوانا ضبط شد ولی گرانز آنجا نبود. نمیدانم به چه دلیل او نمیتوانست که بر این ضبط نظارت کند. به هر حال ضبط منحصر به فردی از موسیقی کوبا بود. عرق نیشکر و آبجو هم داشتیم. عالی بود!
گاهاً متوجه شدهایم که جاز آفرو-کوبایی دقیقا همان جاز لاتین نیست. چه تفاوتهایی بین این دو سبک جاز هست؟
جاز آفرو-کوبایی دقیقاً بداههنوازیهای ما بر اساس ریتمهای کوبایی بود، دقیقاً همان کاری که "ماریو بوئزا" (25) در آمریکا میکرد. ولی مشکل اصلی، بخش مالی و فروش کار بود، چرا که عبارت جاز لاتین برای کمپانیهای آمریکای جنوبی خوشآیند تر بود. این عنوان به کل قاره آمریکای جنوبی اشاره میکرد و طبعاً فروش بالا میرفت.
با این اوصاف آیا فکر نمیکنید موسیقیدانانی نظیر "خاویر کوگ"ا یا "داماسو پرز پرادو" پیچیدگی ریتم موسیقی کوبا را که در جاز آفرو-کوبا نمود واقعی داشت فرونشاندند و با مُهر جاز لاتین قربانی این هدف اقتصادی کردند؟
خب، دقیقاً نمیتوانم راجع به شخص خاصی مثل پرز پرادو صحبت کنم. او متولد شهر ماتاندا بود و تنظیمات خیلی خوبی انجام داده بود، مخصوصاً وقتی که به مکزیک رفت. شاید وقتی خیلی معروف شد تا حدودی از کیفیت کار صرفنظر کرد. خاویر کوگا هم بیشتر یک کاریکاتوریست و نماینده هالیوود بود تا یک موسیقیدان، هرچند که نمایش بسیار موفقی در موسیقی داشت و بیشتر از همه موزیسینهای کوبایی هم پول درآورد!
اما "بنی مور" (26)! صدای موسیقی کوبا! شخصی که واقعاً موزیسین بود تا اینکه تاجر باشد. آیا درست است که بنی مور با دیدن پیانو نوازی پسر شما چوچو والدز به شما گفت: "هی! این پسر از تو هم بهتر پیانو خواهد نواخت؟!"
بنی مور
(با خنده) این دقیقاً چیزیست که او گفت... من بنی را در سال 1945 دیدم. آن موقع در گروه موسیقی رادیو کار میکردم و برای آهنگها تنظیم مینوشتم. در آن زمان احتیاج به یک خواننده پیدا کرده بودیم چرا که خواننده قبلی ما مریض شده بود. بنی مور جانشین او شد. او واقعاً مرد با لیاقتی بود. هیچ کس فکر نمیکرد او از مرتبه یک گیتار نواز خیابانی به جایی برسد که برای خودش ارکستر داشته باشد. به هرحال، هرچند که بنی میدانست که چگونه ارکسترش را هدایت کند ولی در واقع او یک رهبر ارکستر نبود. کسی که این نقش را پذیرفت "گِنروسو خیمنز" بود که تنظیمات را برای بنی مینوشت. زمانی که من آلبوم "باتانگا" را منتشر کردم او پیش من آمد و درخواست کار کرد چرا که اخراج شده بود. من با پاکوئیتو گوتیرز صحبت کردم و این زمانی شد که ما کارمان را در رادیو آغاز کردم. بعد از آن بود که بنی مور درخشید.
اگر بخواهیم باز هم راجع به ببو صحبت کنیم نمیتوانیم از خانواده پیانویی والدز چشمپوشی کنیم. فرزند شما، چوچو یک پیانیست شناختهشده است. در مورد نوه شما، دختر چوچو چطور؟
ببو والدز همراه پسرش چوچو والدز
بله، باورنکردنیست! دایانا دختر چوچو در سن 19 سالگی جایزه اول مسابقات پیانو نوازی کلاسیک را در ایتالیا برد. او سرمایه اصلی زندگی چوچو محسوب میشه. کمی پیش از این بود که چوچو او را به من معرفی کرد. او در چشمان من نگاه کرد و اعلام کرد که قصد دارد راه پدرش و من را در موسیقی جاز ادامه دهد. اما او این جمله را برای کمک گرفتن نگفت بلکه با تمام وجود آنرا ابراز کرد. در حقیقت او از من میخواست که چوچو را راضی کنم تا به او اجازه فعالیت در چنین مسیری را بدهد. و حالا من به شما میگویم که ما یک قرار ملاقات با هم داریم. در فستیوال جاز سن سباستین در 27 جولای. اول از همه چوچو با گروهش ظاهر خواهد شد و سپس من همراه با سیگالا روی سن خواهم رفت. ظاهراً شاهد رویارویی یک مصاف بین سه پیانو خواهیم بود. من، پسرم چوچو و نوهام دایانا.
بعضی منتقدین اشاره کردهاند که سبک پیانو نوازی شما بیشتر به سبک نئوکلاسیک قرن نوزدهمی مثل سبک نوازندگانی همچون رومئو و ساموئل مرتبط است تا سبک نوازدنگی قرن بیستم...
این سوال عموماً راجع به سبک است. وقتی من آلبوم باتانگا را منتشر کردم همه گفتند که این سبک پیشروی نوازندگی کوباست. اما من نمیتوانستم نوازندگی "ارنستو لکونا" و رومئو را فراموش کنم. آنها قلمرویی ساختهاند که ما همگی امروز بر وسعت آن گام برمیداریم.
همراه با دیگو سیگالا، تمرینات اشک های سیاه
اجازه بدهید روی آلبومی متمرکز شویم که به تازگی از سوی شما و دیگو سیگالا منتشر شده است یعنی آلبوم اشکهای سیاه. در این آلبوم برای نخستین بار موسیقی بولرو کوبا با فلامنکو اسپانیا همراه شد. چه شد که به انتشار یک آلبوم به سبک بولرو مبادرت کردید و چرا اسم اشکهای سیاه را انتخاب نمودید؟
جلد صفحه اشک های سیاه
اسم اشکهای سیاه به این خاطر انتخاب شد که این اسم متعلق به یک آهنگ معروف بولروی کلاسیک است که توسط "میگوئل ماتامورو" (27) ساخته شده است. ما میخواستیم اجرایی متفاوت از این آهنگ داشته باشیم. متفاوت با صدها نسخه موجود. بعلاوه، سیگالا دیوانه این آهنگ است... و عاشق هر بولرو دیگر... من در تمام عمرم این آهنگها را نواختهام. میتوانم بگویم که مردم به شدت تحت تاثیر این اجرا قرار گرفتند. این آلبوم قطعات بسیار تاثیر گذاری دارد. زمانی شنوندگان متاثر میشوند و میگریند و زمانی دیگر سرزنده و شوخ میشوند.
وقتی شما سبکهای مختلف را مینوازید چگونه آنها را با پیانو وفق میدهید؟
در ظاهر ابتدایی قضیه من چیزی را در سبک تغییر نمیدهم. من سعی میکنم فُرم را به دست بگیرم. ممکن است برای زینت دادن کمی ملودیها را تغییر دهم. من از اهالی موسیقی فلامنکو خیلی چیزها یاد میگیرم. در میان دیگو سیگالا و دیگران قرار میگیرم و به دنیایشان وارد میشوم. آنها هم به دنیای من میآیند. ببینید... به من هدیه دادهاند (با افتخار مدالی که روی سینه راستش نصب کرده را نشان میدهد). این مدال متعلق به انجمن اخوت کولیهای آلمریا (28) است. آنها به من گفتند که من عضوی از آنها هستم. من هم همین را به آنها گفتم. (کمی مکث میکند) باورنکردنی است که آنها اینقدر موزیکال هستند. مثلاً "نینیو خوسهله"(29) را ببینید. او هیچگاه به کنسرواتوار نرفته است اما از بهترین اجراکنندگان صحنه است.
به عنوان سوال پایانی، چه برنامههایی برای آینده دارید؟
برای آینده پروژهای ندارم اما در حال حاضر برنامههای زیادی دارم. به امید خداوند قصد دارم تا آنجا که بتوانم کار کنم. در سن و سالی که من هستم نمیتوانم برنامههای بلند مدت را طرح ریزی کنم. ماهها میگذرند و من آنها را میشمارم ولی به درک... چرا که سه آلبوم جدید من همین امسال ضبط شدهاند! یکی با گروه خودم، یکی به صورت تکنوازیهایی از پیانو و ویلن و دیگری با یک گروه 9 نفره. هر آلبوم معرف وجهی از وجود من است. این کارها را "نَت شدیاک" و "تروئبا" به من پیشنهاد دادند و خوشبختانه قابل انجام بودند. و حالا از خداوند میخواهم که به ما کمک کند که با هم بتوانیم تا آنجایی که ممکن است کار کنیم.
ببو والدز و دیگو سیگالا همراه با جایزه گرمی
------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:
1- Bebo Valdés
2- Mambo: نوعی رقص و موسیقی کوبایی. این کلمه در زبان "یوروبا" که زبان برده های افریقایی مهاجر به کوبا بوده است به معنی "گفتگو با خدایان" می باشد. نوعی از موسیقی آمریکای لاتین که در دهه 30 میلادی توسط کاچائو لوپز و بعضی موسیقیدانان معاصر او نظیر Beny Moré ابداع شد. این موسیقی در کازینوهای هاوانا اجرا میشد.
3- Cachao López: معروف به "کاچو"، موزیسین و نوانده باس در موسیقی مامبو که در معروفیت مامبو در اوایل دهه 50 میلادی در آمریکا نقش اساسی داشت. او چند جایزه گرمی برد و به عنوان مبتکر مامبو معروف شد.
4- Diego El Cigala: دیگو رامون خیمنز سازار خواننده مشهور موسیقی فلامنکو ملقب به اِل سیگالا به معنی میگوی نروژی. او خود گفته است که این لقب را سه گیتاریست به او دادند و منظورشان از این لقب لاغری بیش از حد دیگو بود! او به همراه ببو والدز با آلبوم اشک های سیاه برنده جایزه گرمی شد.
5- Lágrimas Negras
6- Chucho Valdés
7- Guaguancó: نوعی رقص کوبایی دارای حرکات بسیار پیچیده با ریتم تند. این موسیقی شامل نواختن ساز های ضربی کوبایی همراه با آواز یک خواننده سولو است که همراه چند نفر که به صورت هم صدا آواز می خوانند برنامه را اجرا می کند. علاوه بر این دو رقصنده، یک مرد و یک زن هم برنامه را همراهی می کنند.
8- Bolero: نوعی از رقص متداول در اسپانیا و کوبا با ریتم آرام. این رقص دارای اصالتی بیش از یک قرن است و امروزه هنوز هم متداول است. نوع اسپانیایی و نوع کوبایی این رقص از هم مجزا هستند. این رقص معمولاً دارای ریتم 4/3 است.
9- Seguirilla: نوعی از رقص اسپانیایی که در کوبا هم متداول است. موسیقی همراه این رقص از کلام کمتر بهره میگیرد و بیشتر با صداهایی نظیر شیون و ناله همراه است. این رقص یک رقص انفرادی است. این رقص باید با حسی بسیار قوی اجرا شود. رقصی است سنگین و موقر، سخت و زمخت، دارای احساسات شدید و مربوط به مراسم سنتی و آیینی. هنگام این رقص محیط اطراف باید ساده بوده و نباید دارای تزئینات باشد. ریتم این رقص آرام ولی درعین حال پیچیده است.
10- Guajira: نوعی موسیقی کوبایی که دارای شعر روستایی میباشد. این نوع موسیقی و رقص معمولاً در اوزان 4/3 یا 8/6 و توسط یک خواننده همراه با گیتار اجرا میشود. خواننده معمولاً در شعرش به زیبایی محیط روستاها و چشماندازهای آن اشاره میکند.
11- Afro-Cuban Music: موسیقی کوبا که دارای ریشههایی از موسیقی آفریقا هم هست. در عمل کلیت موسیقی کوبا متاثر از افریقاست، بنابراین این اصطلاح را میتوان به طور جامع در مورد موسیقی کوبا به کار برد.
12- Comparsa: رقصی نمایشی و کاملاً تصویری که به صورت جشن در خیابانها برگذار میشود. نمایشگران و رقصندگان همراه با صدای طبلها و آوازهوانی سرایندگان که Conga نام دارند به پایکوبی مشغول میشوند. در نهایت هیاتی از داوران بهترین اجراکنندهگان را برمیگزینند.
13- Rumba Flamenco: شیوهای از موسیقی فلامنکو که حاصل از اثر پذیری موسیقی فلامنکو از موسیقی آفرو-کوبایی است. این اثر پذیری از کوبا به اسپانیا در قرن 19 میلادی رخ داده است. این موسیقی در اسپانیا همراه با گیتار و کف زدن است در حالیکه در کوبا توام با نواختن ضربی و پرکاشن چوبی میباشد.
14- Yoruba: زبانی رایج در غرب آفریقا که توسط برده های آفریقایی به کوبا هم آمد. بیش از 25 میلیون نفر در افریقا به این زبان تکلم میکنند. زبانی رایج در ترانه سرایی و آهنگسازی
15- Habanera: نوعی رقص کوبایی متعلق به قرن نوزدهم میلادی. مشخصه بارز این رقص ریتم هابانرا است که همراه با شعر ترانه اجرا می گردد. این ریتم 4/2 است که در هر میزان آن به ترتیب یک چنگ نقطه دار، یک دولا چنگ و سپس 2 چنگ وجود دارد. می توان گفت نخستین نوع رقص که از کوبا به جهان صادر شد هابانرا بود.
16- Contradanza: رقصی با اصالت انگلیسی از قرن هجدهم که توسط فرانسویها، انگلیسیها و آلمانیها در قرن نوزدهم انجام میشد. این رقص برای زوجهای متعدد که همزمان میرقصند طراحی شدهاست. این رقص مخصوص طبقه اشراف بود.
17- Changuí Sound: رقصی متداول در شرق کوبا در سالهای نخستین قرن بیستم. دوره رواج این موسیقی با دوره تلفیق گیتار اسپانیا و ریتمهای افریقا همعصر بود. این موسیقی بیشتر در استان گوانتانامو در شرق کوبا رواج یافته بود.
18- Paquito de Rivera: نوازنده کوبایی ساکسفون آلتو، ساکسفون سوپرانو و کلارینت و برنده چند جایزه گرمی.
19- Oleaje
20- ترجمه عنوان لاتین آلبوم 'Bebo Cabalga de Nuevo'
21- Boogie Boogie: نوعی رقص با ریتم شش ضربی متداول در اروپا طی دهههای 30 تا 50 میلادی
22- Danzón: رقص ملی و رسمی کوبا که توسط مهاجران فرانسوی که از انقلاب هائیتی گریخته بودند به کوبا آورده شد.
23- Curbelito
24- Norman Granz: جازیست معروف آمریکایی و تهیه کننده موسیقی در دهه پنجاه و شصت میلادی.
25- Mario Bauzá: موسیقیدان کوبایی ساکن آمریکا در دهه 30. وی از نخستین کسانی بود که موسیقی کوبا را در آمریکا معرفی کرد.
26- Benny Moré: خواننده کوبایی (1919 – 1963) که به عقیده بسیاری از علاقمندان موسیقی کوبا بهترین خواننده در این موسیقی در تمام ادوار محسوب میشود. او به سبب تبحر بالایش در انواع سبکهای موسیقی القاب بسیاری از مردم دریافت کرده بود از قبیل Bárbaro del Ritmo به معنی مرد وحشی ریتم!
27- Miguel Matamoros، آهنگساز و گیتاریست کوبایی(1971-18941).
28- Almería: استانی واقع در جنوب شرقی اسپانیا در سواحل مدیترانه
29- Niño Josele: گیتاریست جوان اسپانیایی و مبتکر سبک نئوفلامنکو
جمعه، دی ۰۶، ۱۳۸۷
می چرخد با آن لباس چین چین، عرق کرده در اوج احساس و هیجان، و بدنش رگ به رگ و بند به بند تنها یک هدف دارد و اینکه با تمام وجود برقصد. پاشنه بر کف چوبی پیست رقص میکوبد، چرخ میزند، میایستد و با سری به سوی آسمان دستش را تا آنجا که ممکن است بالا میبرد. بر میخیزد و باز هم رقص و باز هم رقص...
***
سِگوئیریا (Seguirilla) نوعی رقص انفرادی فلامنکوست و از عمیق ترین رقصهای اسپانیا به شمار میرود. رقصی است رسمی و برازنده نام خوانندهها و رقصندههای بزرگ. اجرای این رقص یه محیط پیرامون اجازه آراستگی و ترئین نمیدهد. پیستی ساده و یکدست برای رقصندهای با لباسی رنگارنگ. سگوئیریا رقصی است سنگین، زمخت و دارای احساسات شدید. رقصی با ریتم کند و سنگین.
مرحله شروع به شکل قدم زدنهای ریتمیک است. کف کفش رقصنده صدای کفپوش چوب کف اطاق را بلند میکند. صدایی بلند و تیز. و رقصنده طول اطاق را با گامهایش میپیماید.
حالا ضربی پونتهآدو به وسط میآید. نوعی کوبهای اسپانیولی که با پا مینوازند. حالا صدای پای کفش رقصنده بلند و بلندتر با صدای ضربی نواز بالا میرود. گاهی روی پنجه گام برمیدارد و گاه روی پاشنه میچرخد و البته دستها هم بیکار نیستند.
مردها و زنها میتوانند برقصند و شیوهاش هم توفیری ندارد، ولی باید به تنهایی باشد! و رقص باید سرشار از شور و حرارت باشد. رقصنده عرق میریزد و میرقصد.
ریتم رقص دوازده ضربی و بسیار پیچیده است. آموزگاران به خاطر پیچیدگی ریتم الگویی ساده به شکل پنج ضربی برای مبتدیان ساختهاند.
اما گیتار دوستداشتنی در میان رقص به آن میپیوندد. ملودی بینظیر. و این رقصنده است که حالا برای خوشآمد گویی لبخند به لب میآورد.
و در نهایت آواز... صدای کلفتی از سینه زنی برمیخیزد. و رقصنده با آن همراه میشود. اشعار کماند و حزنانگیز و بیشتر اصوات شنیده میشود تا کلام.
رقاص معروف اسپانیایی، ویسنته اسکودرو (1980-1887) در این رقص تبحر داشت. و امروز این رقص زنده و جذاب، به هنرجویان زیادی آموخته میشود.
تحقیق و ترجمهای از: es flamenco
دومین برنامه هفتگی من در پندار.نت روی سایت رفت. پادکستی راجع به شاهزاده موسیقیدان دوره قاجار، حسامالسلطنهمراد. همراه با داستانهای شنیدنی از تهران قدیم و موسیقی.
حسامالسلطنه، شاهزاده مطرب
باغی ییلاقی در کاشانک تهران. کودکی ملبس به لباسی وزین، ویلن به دست گرفته و آماده تقلید از استاد بود. خنکای بهار و سکوت کوهپایه های شمیران خلسه آور و نشاط افزا بود. نسیم ملایمی می وزید و گاهی صدای آواز پرنده ای از درون باغ می آمد. استاد آرشه را بالا گرفت و گفت: " دستگاه همایون، گوشه بیداد". و شروع کرد به نواختن کرد. سپس ایستاد و منتظر ماند تا کودک بنوازد. کودک آرشه را به دست گرفت و نواخت. استاد سری به نشانه تایید تکان داد. کودک لبخند زد.
کمی بعد خدمتکاری از راه رسید و گفت: جناب اعظم السلطان، بفرمایید عصرانه میل کنید.
اعظم السلطان رو به کودک که مشغول بازی شده بود کرد و گفت: حسام! برویم فرزندم!
شاگرد و استاد به سمت خانه به راه افتادند. چیزی نمانده بود که کودک خردسال فراگیری ردیف موسیقی را به پایان برساند. و او اینک پس از گذشت چند سال نوازنده شایسته ویلن بود که با سه تار و پیانو هم آشنایی داشت.
حسام السلطنه یا جهانگیر مراد، نوه حسام السلطنه بزرگ فاتح هرات در زمان ناصرالدین شاه بود. پدرش ابونصر میرزا از اعیان دربار بود و مادرش ابتهاج السلطنه شاهزاده خوش ذوق و هنرمندی بود. تار را از خواهر آقا حسینقلی یاد گرفته بود و ضمناً نقاشی و خطاطی هم می کرد.
سالها گذشت و حسام السلطنه اینک مردی بود خوش سیما و ثروتمند که دوستان بسیاری داشت و هر شب را در کنار این دوستان به شعر و موسیقی می گذراند. از سیاست روز بی خبر بود و اهل دربار نشینی هم نبود. اهالی موسیقی از دوستان نزدیکش بودند. با درویش خان، ملک الشعرا بهار، باقر خان رامشگر، عارف قزوینی، میرزا غلامرضا شیرازی، سید حسین طاهر زاده و خیلی های دیگر دوستی داشت. گفتم سید حسین طاهر زاده... چیزی یادم آمد.
گفته اند که مردم تهران قدیم به رسم عادت جمعه ها به ری می رفتند. زیارت بود و سیاحت. مخصوصاً در فصل بهار و پاییز که هوای ری مطبوع می شد و در باغ های اطراف شهر زیبایی طبیعت ذوق همگان را سرشار می کرد. مردم بعد از زیارت حرم حضرت عبدالعظیم بساط خود را در این باغ ها پهن می کردند و آدینه را این گونه می گذراندند. می گویند نان و ماست و کباب حضرت عبدالعظیم بسیار معروف بوده است چنانکه در بازار ری فراوان و باب طبع همگان بوده است.
در روزی از همین ایام آدینه جوانی اصفهانی خود را به تهران رسانده بود، وصف جمعه های ری را شنیده بود و حالا در طبیعت زیبای بهاری مشغول قدم زدن بود. مناظر بکر و زیبا او را سر ذوق آورد و شروع به خواندن کرد. کم کم کسانی در اطرافش جمع شدند. کسی به او سلام کرد و نامش را پرسید. جواب شنید: " سید حسین طاهرزاده". شروع به قدم زدن کردند.
- اهل اصفهانی؟
- بله. اهل اصفهانم.
- من هم اصفهانی هستم. صدای خوشی داری.
طاهرزاده چیزی نگفت.
- من دوستی دارم که مثل تو خوش ذوق و با صفاست و امشب میهمان من است. تو هم به خانه من بیا تا با او آشنا شوی. ویلن را به خوبی می نوازد. شاید بد نباشد با او بخوانی!
و مهمانی آن شب موعد آشنایی سید حسین طاهر زاده با حسام السلطنه بود.
حسام السلطنه که به ردیف موسیقی مسلط شده بود از معدود کسانی بود که در خانه اش دستگاه فونوگراف داشت. این دستگاه می توانست صدا را روی لوله های موم ضبط کند و دوباره پخش نماید. طاهر زاده توانست با کمک حسام السلطنه ردیف را بیاموزد و صدای خود را بارها و بارها بشنود و عیوب کارش را بیابد.
حسام السلطنه بعد ها شروع به ساخت تصنیف کرد. شعر اغلب تصنیف های او را ملک الشعرا بهار می سرود. حسام السلطنه در سال 1296 که به سال قحطی معروف شده بود تصنیفی در آواز دشتی ساخت. در آن روزها شایع شده بود که احمد شاه قاجار با احتکار گندم موجب قحطی و گرانی نان شده است. این سخنان به گوش بهار هم رسیده بود و او تحت تاثیر این شایعات شعر تندی خطاب به شاه سرود و بر روی تصنیف حسام السلطنه گذاشت. تصنیف این طور آغاز می شد:
ای شهنشه، شهنشه ز ما با خبر باش
با فقیران، ضعیفان از این خوب تر باش
کشوری سر به سر بری به بی نانی
دختران وطن به چنگ نصرانی
حسام السلطنه خود نقل می کرد که این تصنیف موجب ناراحتی شاه شده بود و او اعلام کرده بوده که او فقط سازنده ملودی تصنیف است و شعر را کس دیگری سروده است.
حسام السلطنه بعدها تصنیف دیگری ساخت که این بار در شعر بهار اسمی از شاه برده نشده بود اما بهار در این شعر به وزرا تاخته بود. این تصنیف که "شکسته دل" نام داشت در آواز ابوعطا ساخته شد و شعر آن این گونه بود:
ای شکسته دل عاشقی ز سر بدر کن
خون شدی از این رهگذر بیا حذر کن
لب ببند و این یک فسانه مختصر کن
چاره خود ای دل تو از ره دگر کن
زانکه جمله جانان ری وفا ندارند صفا ندارند
خوشگلند و رعنا ولی حیا ندارند
گلرخان ری بی شمارند
چون وزیرانش کهنه کارند
جز خیانت کاری ندارند
همه زیر بار فشار دلار اند
این جفاکاری مردم آزاری
کشته مارا جانم کشته مارا
کی شود باری این سیه کاری
حال مارا کند آشکارا
حسام السلطنه بعدها تصمیم به ضبط این تصنیف گرفت اما چون شعر آن مناسب روزگار آن روز نبود ملک الشعرا شعر دیگری برای این تصنیف سرود. به این ترتیب تصنیف ابوعطای حسام السلطنه به نام "ای کبوتر" معروف شد که شعری زیبا و خیال انگیز دارد:
ای کبوتر از آشیان کرانه کردی
بی سبب چرا ترک آشیانه کردی
یادی از رفیقان آشنا نکردی
ترک یار نالان و ترک خانه کردی
زین مکان که با عاشقان در آن چمیدی از آن چه دیدی؟
ناگهان چرا سوی دیگران پریدی
بد گمان گشتم بر تو باری
بی وفا نبودی به یاری
در کف ِ بازان ِ شکاری
به صد زخم کاری همانا دچاری
از فراقت من می کنم شیون
دلبر من نگارین پر من نگارین پر من
کی بود جانا کز وفا گردی
همسر من نشینی بر ِ من نشینی بر ِ من
حسام السلطنه تصنیف ساز دوره مشروط بود که به علت وابستگی به خاندان اشراف و دربار، بدگویی و طعنه درباره او زیاد بود چرا که معمول نبود که کسی از اشراف به شغل موسیقی و به قول آن روزی ها مطربی اشتغال داشته باشد. او تصنیف های دیگری هم در آواز شوشتری به نام "باد صبا" و در دستگاه ماهور به نام "عشق ِ تو آتش" ساخت که تصنیف ماهور توسط استاد بزرگ آواز عبدالله خان دوامی روایت شده است.
روح الله خالقی روایت کرده است که حسام السلطنه عود هم می نواخت و مخصوصاً عودی داشت که از لحاظ زیبایی ساختار شایسته بود که در موزه قرار گیرد. کاسه اش خاتم کاری و دسته اش صدف کاری شده بود.
حسام السلطنه همچنین به گلکاری علاقه ویژه داشت. خالقی در مورد او گفته است: " نه تنها در جوانی به حُسن صورت شهره ی آفاق بود بلکه امروز هم نیکی سیرتش شایسته تذکار است".
حسام السلطنه به سال 1340 هجری شمسی و در سن 80 سالگی دیده از جهان فرو بست.
منابع مکتوب:
1- خالقی، روح الله. سرگذشت موسیقی ایران. تهران. موسسه فرهنگی هنری ماهور
2- صمدپور، علی. همساز، مجموعه قطعاتی از بزرگان موسیقی. تهران. موسسه فرهنگی هنری ماهور
3- دانشنامه آزاد ویکی پدیا
منابع صوتی:
1- دوامی، عبدالله. تصنیف های دوره قاجار. تهران. موسسه فرهنگی هنری ماهور
2- کرامتی، محسن. پنجره امید، تصنیف های دوره مشروطه. تهران. موسسه فرهنگی هنری ماهور
منبع عکس: نقشی به یاد، تصویرگر: علی خسروی. موسسه فرهنگی هنری ماهور
چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۷
نخستین پادکست هفتگی من در پندار.نت که از این به بعد هر هفته سهشنبهها منتشر میشه امشب روی سایت رفت.
زمانی که در تب و تاب و التهاب روزهای انقلاب مشروطه، حسام السطنه تصنیف معروفش را خدمت ملک الشعرا بهار برد تا برایش شعری بسراید، ایران و ایرانی، شاهزاده و غیر شاهزاده نمی شناخت. آن تصنیف زیبا در ابوعطا شکسته دل نام گرفت...
ادامه مطلب رو در پندار.نت بخونید و بشنوید
پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۷
وقتی آرتیست باشی، در آمریکای لاتین هم زندگی کنی (فکر کن، بوئنوس آیرس، هاوانا، سواحل دریای کارائیب) اونوقت زیاد عمر میکنی، شک نکن! همین جوریه که این همه آدم باحال اونجا پیدا میشه. و تازه فکرشو بکن که چقدر هم اونجا اتفاق های باحال رخ میده و شاید زندگی کردن توی اون محیط هیجان انگیزتر باشه و مثل اینجا مارو کسل و بی حال نکنه.
مثلاً فکرشو بکن اعضای گروه اینتی ایلیمانی، یه گروه شیلیایی که آهنگهایی انقلابی با تم سرخپوستی میساختن، از ترس مجازات دیکتاتور شیلی یعنی ژنرال آگوستو پينوشه، از کشور فرار میکنن. اونا بعد از مدتی تصمیم میگیرن به کشور برگردن. اما در فرودگاه سانتیاگو اجازه ورود به کشور رو پیدا نمیکنن. مقصد بعدی کجاست؟ فرودگاه بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین. جایی که هنرمند پرشکوه و زنی قهرمان به نام مرسده سوسا در فرودگاه به استقبال اونها میره...
و حالا امروز مرسده سوسا هنوز زنده است و من واقعاً از شنیدن صفحههای خوبش لذت میبرم. اینکه اینقدر با احساس میخونه و ما حتی از راه صوت هم میفهمیم چه جمعیت بیشماری دارن به طور زنده از اون لذت بهرهمند میشن.
خب، اون روزگار تموم شده و امروز دیگه شاید امریکای لاتین در تب و تاب کمونیسم و انقلاب نباشه. دیگه فیدل کاسترویی در صحنه نیست و مردم آروم شدن. عده زیادی از آرتیستهای آنتیک کشورهای آمریکای لاتین هم دیگه زنده نیستند. خوانندههای بزرگی مثل ابراهیم فرر Ibrahim Ferrer و کومپی سگوندو Compay Segundo دیگه توی میکروفونهاشون نمیخونن. اما از جاده ساحلی هاوانا که با یه ماشین مدل هفتاد یا عقبتر که بگذری و توی کوچه پس کوچهها بپیچی بازم توی یه استودیوی کوچک ممکنه کسی در حال ضبط کردن یه آهنگ باحال باشه، و دو تا کوچه بالاتر همه توی یه کافه کوچیک مشغول رقص اند. و البته هنوز آرتیستهای پر سن و سالی هم هستند که توی هر گوشه این کشورها نفس میکشن. یکی از این آرتیستها به اسم ببو والدز Bebo Valdés هنوز دست چابکی در نواخت پیانو داره. ببو شاید معروف ترین نوازنده پیانو در کوبا و شاید هم آمریکای لاتین باشه. او هنوز هم با کت و شلوار و کراوات پشت پیانو مینشینه و دستهاش با مهارت خیره کنندهای روی کلیدها حرکت میکنن. شاید بسش نباشه، چون بعد از بردن چندین و چند جایزه Grammy Award هنوز هم کاندید میشه. او آخرین جایزه رو سال 2003 برای آلبوم اشکهای سیاه برد. در این آلبوم خواننده معروف موسیقی فلامنکو دیگو سیگالا Diego Cigala ببو رو همراهی کرده بود. ببو 91 سال سن داره و هنوز کاملاً سالمه. گفتم که باید آرتیست باشی و در آمریکای لاتین زندگی کنه، واقعاً هم زندگی کنی!
یکی از آهنگهای معروف کشورهای اسپانیایی زبان منطقه آمریکای لاتین آهنگیست به نام Lagrimas Negras یا همون اشکهای سیاه.
شاید همه خوانندههای معروف این منطقه لااقل یک بار هم که شده این آهنگ رو اجرا کرده باشن. اجرای معروف Bebo & Cigala در کنسرت سیاه و سفید Blanco y Negro واقعاً حاضرین رو مجذوب کرده بود. این آهنگ یک آهنگ عاشقانه است و شعر نابی داره...
ترک کردهای مرا
و نمیدانی چقدر در عذابم
و اندوهم آنچنان عمیق است
که میگریم
میگریم از دوریات
اشکهایم سیاهاند
سیاه ِ سیاه
همچون زندگانیام
دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۷
باز هم ماکت میسازم:Pkw.K2s SCHWIMMWAGEN Type 166
دستم جلو نرفته بود این چند وقت که کیت ِیکی از ماکتهای جنگ دوم جهانی را باز کنم و شروع کنم به دست به یقه شدن با رنگ و چسب و سمباده و قلممو و غیره. ماکتی که حالا حس و حال درست شدنش پیدا شده یک ماشین دوزیست متعلق به ارتش نازی هستش که 48 برابر کوچکتر از اندازه واقعیشه. این ماکت رو پارسال از کمپانی Tamiya خریده بودم. راجع به تاریخچه این خودرو یعنی SCHWIMMWAGEN کمی توضیح میدم.
پروفسور فردیناند پورش در کمپانی فولکسواگن به سفارش ارتش نازی در زمان جنگ جهانی دوم ماشینی طراحی کرده بود به اسم کوبلواگن(Kubelwagen). فولکسواگن در زبان آلمانی به معنی اتومبیل مردم است. این اسم توسط آدولف هیتلر انتخاب شده بود و مفهومی که در پشت سر داشت این بود که این کمپانی با تولید انبوه خودروهایش برای هر خانواده آلمانی یک خودرو به ارمغان بیاورد. این خودرو ارزان قیمت و به راحتی قابل تعمیر بود.
کوبلواگن در سال 1938 طراحی و در سال 1940 به تولید انبوه رسید. وزن سبک این خودرو (700کیلوگرم) و نیز قرار گرفتن موتور در عقب رانندگی را با این خودرو حتی در جادهای ناهموار ساده میکرد. در سیستم خنک کننده این خودرو از آب استفاده نمیشد. موتور کوبلواگن 4سیلندر بود و 23/5 اسب بخار قدرت داشت. این خودرو تا 80 کیلومتر بر ساعت سرعت میرفت و میتوانست تا 450 کیوگرم هم بار حمل کند.
با شروع جنگ کوبلواگن به طور عمده به عنوان یک خودرو مفید مورد استفاده قرار گرفت. پس از چندی پروفسور فردیناند پورش به فکر ساخت نوع دوزیست (Amphibious) از خودرو کوبل واگن افتاد و آنرا شویمواگن (SCHWIMMWAGEN) نامید. شاسی این خودرو کاملاً ضد آب بودو موتوری پرّهدار در قسمت عقب آن نصب شده بود که هدایت آن را در آب آسان میکرد. در دو سمت خودرو مکانی هم برای نصب پارو طراحی شد. سرعت 80 کیلومتر در ساعت در خشکی برای شویمواگن هم قابل دسترسی بود و این خودرو می توانست سرعت خود در آب را به 10 کیلومتر بر ساعت برساند. در طی سالهای جنگ دوم جهانی بیش از 14000 نسخه از این خودرو تولید شد و در ماموریتهای شناسایی و ارتباطی اعتماد افسران و سربازان حزب نازی را به خود جذب کرد.
یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۷
زندگینامه حسامالسلطنه، تصنیفساز دوره مشروطه
راجع به این شاهزاده قاجار و موسیقیدان دوره مشروطه مقالهای در ویکیپدیا فارسی نوشتهام که بخشی از آن را اینجا میبینید.
حسام السلطنه مراد در سال ۱۲۶۰ هجری شمسی در تهران متولد شد. مادرش ابتهاجالسلطنه در تار شاگرد آقا حسینقلی بود. حسامالسلطنه به موسیقی علاقهمند شد و ساز ویلن را در باغ ییلاقی پدرش در کاشانک از اعظمالسلطان فرا گرفت. تدریجاً با موسیقی بیشتر آشنا شد و با سازهای پیانو و سهتار آشنایی پیدا کرد. وی سپس با اهالی موسیقی آشنایی یافت و ارتباط نزدیکی با عارف قزوینی، درویشخان، ملکالشعرا بهار، سیدحسین طاهرزاده و میرزا غلامرضا شیرازی، نوازنده تار پیدا کرد. او تصانیف زیبایی در دوران مشروطه ساخت که دارای مضامین سیاسی،اجتماعی و انتقادی بودند.
وی در سال ۱۳۴۰ هجری شمسی در سن ۸۰ سالگی بدرود حیات گفت.
حسام السلطنه با همکاری محمدتقی بهار تصانیف بسیار زیبایی در دوران مشروطه ساخت که شاید زیباترین آنها تصنیف شکسته دل در آواز ابوعطا بود. شعر اولیه این تصنیف با مطلع " ای شکسته دل عاشقی ز سر بدر کن" را ملک الشعرا در فضایی سیاسی و در اوج هیجانات اجتماعی سروده بود و در میان کلام آن کلماتی نظیر وزیر، دلار، خیانت، رِی، سیه کاری و ... مبین حس و حال سیاسی آن بود که آنرا کمی از لطایف هنری دور می کرد. با گذشت زمان ملک الشعرا شعر دیگری برای این تصنیف سرود که مطلعش این گونه بود: "ای کبوتر از آشیان کرانه کردی" و لطایف شعری زیبایی در آن گنجاند که به تصنیف ای کبوتر مشهور شد.
وی با همکاری ملک الشعرا تصانیف دیگری نیز در شوشتری و دشتی ساخت.
همچنین تصنیفی در دستگاه ماهور با نام ((عشق تو آتش)) توسط استاد عبدالله دوامی از او روایت شده است.
متن کامل این مقاله به همراه نمونههای نتنگاری و شنیداری از تصانیف حسامالسلطنه را اینجا ببینید.
سهشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷
با اینکه از خواب یک ساعته کج و کوله روی صندلی ماشین که پشت دانشگاه پارک بود بیدار شده بودم و دیده بودم که از درز کوچک لای پنجره آب بارون ریخته تو و با اینکه با یک تریک حرفهای از اندک غفلت پلیس گریخته و با اضطراب وارد طرح زوج و فرد شده بودم و با این که شهر خراب شده ما همیشه شلوغ است و مامنی برای آرامش نیست... اما دیشب باز هم کافه 78 و صندلی ضدسیگاریهای بغل شومینه استراحتگاه راحت من شد.
حسی به راحتی شنیدن اُپرای لاکمه... و کی هست بهتر از همین لئو دلیبه که من قصد داشته باشم لطافت و راحتی یک ساعت از دم غروب را به آن تشبیه کنم. و ناگهان یادم آمد...
گفتگوهای روزهای ازدست رفته را. خاطرات خاطرات خاطرات. فصلهایی، یکی گرم و یکی سرد که آمدهاند و رفته اند و تو گاه میپرسی آیا دیگر نیستند؟ و من میگویم آیا هرگز بودهاند؟
در کنار دستم یک ماشین حساب، که سخت ترین عملیات ریاضی را هم با اندکی بهرهگیری از ذهن تصنعیاش حل میکند. از او بپرس تعداد دوستان ِرفته را و تعداد آنان که در راهند تا به ایشان خوشآمد بگویی.
زندگی هر انسان، یک تجربه تکرار نشدنی. و من زندگی میکنم برای فتح یک قله، هرچند نه خیلی بلند اما سرسبز و با چشماندازی بکر. برای خسته کردن خودم و لذت آرامش بعد ِ خستگی، برای خلق یک کلمه نو، برای لمس دستی پرلطافت و حس عطری پرخاطره.
زندهام برای آنکه چیزی از خود باقی گذاشته باشم. اگر میپرسی چهچیز میگویم ردپایی در جنگل، درختی در کوه، چهارکلمه دستنوشته، آوایی در سهگاه، بوسهای بر خاک سر قله و یک خاطره در ذهنی که هیچگاه مرا از یاد نخواهد برد.
و در این اندیشهها غرق، سوپ سیبزمینی ام را آرام مزهمزه میکنم. حس میکنم برای درست کردن سوپ سیبزمینی یا شاید هم پوره اول باید سیبزمینی را پوست گرفت و بعد آبپز کرد. اینجوری ممکمه طعم خاک نتونه به داخل سوپ نفوذ کنه. وقتی سوپ را چشیدم طعم پوست سیبزمینی را زبانم حس نکرد، و خامهای که سوپ در خودش داشت، و ادویه خوشبویش... سر برگرداندم و به آشپز لبخند زدم. برای دوست داشتن یک انسان دنبال بهانه نگرد.
و بعد. کیف بر دوش از سه پله پایین میروم.آسفالت شهر تهران. بارانی نمنم و طرح زوج و فرد که دیگر تمام شده.
***
سوپ سیبزمینی رو چهجوری درست کنم؟!
مواد لازم:
سیب زمینی= 500گرم
هویج= 2عدد
کرفس= 3 شاخه(نریختی هم نریختی)
جعفری= 100گرم
تره فرنگی= یک عدد(نریختی هم نریختی)
خامه= 100گرم(حتماً بریز)
روغن مایع= یک استکان
آبلیمو= 4/1 پیمانه
نمک و فلفل= از هر کدام 2/1 قاشق چایخوری
پنیر گودا=200 گرم
جوز هندی= یکعدد
طرز تهیه:
کرفس، هویج، سیب زمینی، جعفری و تره فرنگی را خرد می کنیم. روغن را در قابلمه ریخته و هویج، کرفس، تره فرنگی و سیب زمینی را به آن اضافه می کنیم و روی حرارت کمی تفت می دهیم. سپس به این مواد آب افزوده و می گذاریم تا کاملاً بپزند. در صورت تمایل پس از پختن می توانید مواد را کاملاً له کنیم. سپس جعفری، آبلیمو، نمک، فلفل و خامه را به مواد اضافه کرده و مجدداً سوپ را روی حرارت قرار می دهیم. کمی از جوز هندی را روی موادمان رنده می کنیم؛ پنیر گودا را خرد کرده و در ظرفی که می خواهیم سوپ را سرو کنیم میریزیم، سپس سوپ را روی پنیر ریخته و با جعفری آنرا تزئین می کنیم.
منبع : ashpazonline
چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۷
در حکایت آواز پرشکوه اقبال و نسخه بازسازی بهرامخان سارنگ
شهریار میگفت: وقتی اقبال میآمد خانه ما مرا مینشاند روی زانویش و میخواند. پدرم میگفت پنجره را باز کنید مردم صدای اقبال را بشنوند. اقبال میخواند و مردم میشنیدند...
بعله دیگر اینجوری است حکایت ابوالحسن خان اقبال آذر یا همان که شاه به او لقب داد اقبال السلطان...
حقیقتاً شاید نباشد کسی مثل این آواز خان بزرگ دوره قاجار که چنین حنجرهای داشته باشد و بتواند برای عده کثیری بدون امکانات صدا کنسرت اجرا کند، اما میدانیم که اقبال کنسرتهایش را بدون میکروفون اجرا میکرد.
و حدود شاید یک ماه پیش بود که اولین قسمت اجرای دسته شمشال در فرهنگسرای نیاوران اختصاص به بازسازی اجرای آواز ابوعطا به روایت استاد اقبال آذر داشت و آوازخان هم کسی نبود جز بهرامخان سارنگ. آن هم بدون میکروفون و به سبک اقبال.
اجرا به حالتی متفاوت و غیر متعارف بود. آواز خان روی سن به حالت ایستاده میخواند و هر از چندگاهی قدمی برمیداشت. در جایی که در اجرای اصلی اثر ضربی ابوعطا توسط تار استاد علی اکبر خان شهنازی اجرا می شود دسته شمشال بدون حضور روی سن به اجرای تصنیف مهدی خان آبدارباشی پرداخت. بهرام خان سارنگ در این بین روی سن قدم میزد و با سر اجرای گروه همخوان را تایید میکرد. این حرکت اشاره به عدم اجرای تصانیف توسط اجرا کنندگان آواز داشت. کسانی نظیر اقبال، طاهرزاده و دیگران از اجرای تصنیف خودداری میکردند و آن را دون شان خود میدانستند.
پس از پایان تصنیف آواز به گوشه حجاز و سپس اوج میرود که بهرام سارنگ بااجرایی زیبا حق مطلب را ادا کرد. تحریرها کاملاً شبیه تحریرهای اقبال بود و از نظر اجرای کلام هیچ دستی در نحوه خواندن اقبال برده نشده بود.
اینجا با هم اجرای اصلی آواز ابوعطا به روایت استاد اقبال آذر به همراه تار استاد علی اکبر خان شهنازی و کمانچه ابراهیم منصوری را میشنویم.
شعری که اقبال در این اجرا میخواند را هم در زیر آوردهام:
درآمد:
برخیز بده جام چه جای سخن است
که امشب دهن تنگ تو روزی من است
سَیَخی:
مارا ز رخ خویش می ِ گلگون ده
کاین توبه من چو زلف تو پرشکن است
حجاز:
چندان بخورم شراب کز بوی شراب
کاید ز تراب چون روم زیر تراب
اوج:
گر بر سر خاک من رسد مخموری
از بوی شراب من شود مست و خراب
عکس اقبال آذر: صفحه آوازهای اقبال آذر، موسسه فرهنگی هنری ماهور
عکس بهرام سارنگ: وبسایت مرکز موسیقی بتهوون
شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷
چند کلمه کوتاه از کتاب امتحان نهایی اثر خولیو کورتاسار
اندیشید... آدم با چه چیزهای کوچکی میتواند شاد شود. حتی بدون بوسهای. چیزهای بس کوچک. فنجان چای تهیه شده با حداقل آداب و تشریفات، حشرهای خوابیده روی کتاب، رایحهای دیرینه. آری تقریباً با هیچ...
آندره گفت: شاید آنچه ما بیماری قلمداد میکنیم صرفاً کیفرهایی باشند. تصور میکنم آن پیرمرد یعنی فروید هم منظورش همین بود. به نظرت نمیرسد که احتمالاً مردان تاس گلویشان پیش دلیله(1) ناخودآکاه گیر کرده باشد؟ یا مبتلایان به التهاب مفاصل به این ور و آن ور چرخیده اند تا به چیزی نگاه کنند که نباید میکردند؟
گوش میداد بی آنکه بشنود... در سکوتی آرام به نرمی یک قاشق فرنی...
------------------------------------------------------------------------------------------------
1- Delilah زن روسپی با موهای بلند که شمشون عاشق او بود (به نقل از اسفار عهد عتیق) اینجا کنایه از زنی با موهای بلند است
پینوشت: هنوز پنجاه صفحه هم از کتاب را نخواندهام
چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۷
او نغمهای از لطایف زیبای انسانی را با لوت اش بازگو میکند. نـــصــيـــر شـــمــة نوازنده عراقی عود و لوت روزی مرا محو نوازندگی و حس بلندش در اجرا کرد. رد پای نوازندگی و تئوری موسیقی نـــصــيـــر شـــمــة را که بگیریم و به عقب برگردیم به فارابی بزرگ میرسیم. فیلسوف ایرانی که تئوریهایش در هارمونی و موسیقی شناخته شده است و عرب ها میگویندش الفارابی.
نـــصــيـــر شـــمــة گاهی با لوت اش همچون گیتار برخورد میکند. نواخته هایش گیرا و پر از حس است.
قطعه بــغداد كــمــا أحــبــهــا که ترجمه کردهام بغدادی که میپرستم چند روزی است مرا مجذوب کرده است. میشنوم و باز میشنوم.
برای شنیدن آهنگ روی دکمه Play کلیک کنید
دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷
نوشتار جدیدی در ویکیپدیا ایجاد کرده ام، تحقیق و ترجمهای است به همراه کمی ظریف کاری های اینترنت و وب راجع به زندگی نامه خاسینتو بناونته مارتینز (Jacinto Benavente y Martínez) بزرگترین نمایش نامه نویس اسپانیایی قرن بیستم.
بد از آب در نیومده!
شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷
کافه دوست داشتنی خیابان جمهوری، که فضایی بود آرام و دلچسب، مخصوصاً چهارشنبه هایش با منوی موسیقی، چند روز پیش سوخت و از بین رفت.
فضای کافه آرامش بخش ِ من بود و از کسالت و بدی و خمودگی تهران به آنجا فرار میکردم،
با آن طراحی داخلی روستیک و زیبا، و آن آدمهایی که به گرمی خوش آمد میگفتند و تو مینشستی و احیاناً چای مینوشیدی، موسیقی گوش میدادی، روزنامه میخواندی و لذت میبردی ... و خب... حالا دیگر نیست.
حریق گستردهای دامان سینما جمهوری را گرفت و به تبع آن کافه آنتراکت که در طبقه دوم واقع شده بود را هم با خود سوزاند. کافه دوست داشتنی من سوخت و حالا به این فکر می کنم که دیگر کجای این شهر میتواند مامن آرامشی باشد که تمام شلوغی و همهمه هفته ام را به امید یک ساعت آرامش آنجا بگذرانم...
یادش به خیر
عکسها از Tehran Avenue و خبرگذاری مهر
دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷
و حالا امروز که بنده این جا نشسته ام کتاب گور به گور همان طوری که دریابندری گفته بود مدخلی شده است برای من تا به دنیای پر رمز و راز داستان های فاکنر نفوذ کنم.
داستان گور به گور حول و حوش مرگ پیچ و تاب می خورد. زنی در تابوتی خوابیده است، برای ابد. وصیت می کند که مرا در سرزمین مادری ام به خاک بسپارید. و حالا کجا؟ می دانید تا آنجا چقدر راه است؟ آنهم برای خانواده پرجمعیت باندرن که آه ندارد با ناله سودا کند. جسد بو گرفته و مرگ هایی که در پی این وصیت مصیبت بار پیش می آید تراژدی داستان را پر ملات می کند. اما...
اما در داستان های فاکنر زندگی موج می زند و ما با هر کلمه خواندن می فهمیم که زندگی می گذرد چه ما باشیم و نباشیم و البته تلخ و شیرینش را هم به پای ما نوشته اند. خواندن رمان های فاکنر گرچه کمی سخت است ولی ما را با تجربیاتی غنی آشنا می سازد تا زندگی را به مفهوم اصلی اش بشناسیم.مثل فیلم های تارکوفسکی!
همین دیروز که از مباحث تکراری درس تئوری الاستیسیته در دانشگاه خسته شده بودم از کم سو بودن چشم جناب دکتر استاد محترم استفاده نموده مابقی کتاب حریم اثر فاکنر را هم تمام کردم. رمان بی نظیری که سراسر در جنوب امریکا و در سرزمین خیالی یوکناپاتافا در حاشیه رود میسیسیپی گذشت و پاراگراف آخر خود را در پارک لوگزامبورگ بزرگترین پارک پاریس سر کرد و تمام شد.
با این حساب تا به حال سه کتاب از فاکنر به نام های گور به گور، برخیز ای موسی و حریم را خوانده ام که بی شک از بهترین کتاب های عمرم بوده اند. مقصد بعدی شاهکار بزرگ فاکنر یعنی خشم و هیاهو است.
یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۷
خب گاهی هم میشینم سر کلاس سهتار و با استادم مسعود شعاری گپ میزنیم. فی الواقع شاید سرجمع 5 دقیقه ولی خب کلی تبادل موسیقی و ایده و سلیقه این وسط انجام می شود. این هفته بحث عود در گرفت و آن موقع بود که من حمزه الدین معروف را شناختم. استاد بزرگ عود نوازی عرب که به قول مسعود شعاری باید ببینید که چه عرب اصیلی است با دستار و دشداشه و عود می زند و می خواند و طفلک چند سالی بیشتر نیست که مرده. حالا که آلبومی از جوانی های این اعجوبه به نام Al Oud را گوش می کنم آهنگی به نام Childhood به شدت مرا دچار احساسات می کند. حمزه الدین در اوج جوانی در دهه 30 میلادی آنچنان از ته دل می خواند و می نوازد که تو مجذوب می شوی و همراهش می روی و البته ... خودمانیم رفیق ... نفس کم می آوری!
حالا باید شنید و تحسین کرد هنر این مرد را...
پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷
دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷
بحثی درباره یک رمان بلند اثر روژه مارتن دوگار
چند هفتهای گذشته که این رمان غول پیکر را به پایان رسانده ام. شهریار میگفت بعد از خواندن دیوان حافظ هر کلامی در نظرش کم ارزش می آمده است و حالا وصف حال من و خانواده تیبو هم همین گونه شده! گرچه بعد از آن خداحافظ گری کوپر اثر رومن گاری، مثل آب برای شکلات اثر لورا اسکوئیل و وعدهگاهِ شیرِ بلفور اثر موریس ژنووا را تمام کردم اما قیاس بین آنها و خانواده تیبو مثال فیل و فنجان است! بحث انتهایی داستان هم که توسط آلبر کامو نوشته شده بسیار جالب است؛ فکرش را بکنید مارتن دوگار پس از نوشتن دوجلد از کتاب یعنی حدود 1600 صفحه تغییرات اساسی در فکر اولیه خود ایجاد می کند و جلد بعدی را با نام تابستان 1914 تماماً به وقایع آغازین جنگ اول جهانی و شکل گیری اندیشه های سوسیالیستی و فراگیری آن در اروپا اختصاص می دهد. با همه اینها ظرائف و لطایف زندگی هم در این رمان موج می زند. عشق و نفرت، روابط پدر و فرزندی، دوستی ها و غم و شادی باعث ارتباط حسی عمیقی بین خواننده و رمان نویس می شود. بعضی جاها آنقدر از خواندن این رمان سرشار شدم که اشک ریختم و بعضی جاها آنقدر ذوق کردم که نصفه شب چراغ روشن کردم و نت برداشتم. فی الحال باید بگویم که خواندن حدود 3000 صفحه این کتاب بیش از 2 ماه طول نکشید و حالا اگر نتیجه را می خواهید این است که انسان دیگری شده ام و زندگی را طور دیگری می بینم...
آنچه در ادامه می آید قسمتی از شرح مختصری است که درباره خانواده تیبو در بخش فارسی دانشنامه آزاد ویکیپدیا نوشته ام:
مقدمه
رمان بلندی است که توسط روژه مارتن دوگار، (۱۹۵۸-۱۸۸۱) نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات نوشته شدهاست. این رمان از سویی به بررسی وقایع اروپا در سالهای ابتدایی قرن بیستم و سالهای جنگ اول جهانی میپردازد و از سویی دیگر همگام با آن شرح وقایع خانواده ثروتمند و فرهیخته فرانسوی یعنی خانواده تیبو را توصیف میکند. فرزند کوچک این خانواده، ژاک تیبو با روح سرکش و رام نشدنی اش سرنوشت خود را در دنیای پیرامونش میجوید و خانواده را ترک میگوید. او در تعامل با اندیشههای سوسیالیستی اش به تضاد با خوشبختی و زندگی ایده آل در کنار کسی که دوستش دارد میرسد.
عدهای از هواخواهان رمان نویسی کلاسیک این رمان را بزرگترین رمان قرن بیستم میدانند.
درباره کتاب
این رمان به صورت هشت کتاب منتشر شد که عناوین آنها به شرح زیر است:
- دفترچه خاکستری
- ندامتگاه
- فصل گرم
- طبابت
- سورلینا
- مرگ پدر
- تابستان ۱۹۱۴
- سرانجام
این کتاب در ایران توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده و به چاپ چهارم رسیدهاست. ترجمه کتاب توسط ابوالحسن نجفی انجام شده و به صورت چهار مجلد ارائه شدهاست.
تصویرسازیهای کتاب توسط قباد شیوا انجام شدهاست و موخرهای به قلم آلبر کامو به ترجمه منوچهر بدیعی در انتهای کتاب آورده شدهاست.
نقد و بررسی
این کتاب که برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۳۷ میباشد را یکی از بزرگترین رمانهای قرن دانستهاند. بررسی دقیق و موشکافانه وقایع فرانسه پیش از جنگ جهانی جلد سوم و چهارم کتاب را تا حد یک سند تاریخی ارزشمند جلوه میکنند. اکثر اشخاصی که نامشان در جلد هفتم کتاب (تابستان ۱۹۱۴) آمدهاست اشخاص حقیقی میباشند.
روژه مارتن دوگار خود در مراسم دریافت جایزه نوبل میگوید: ((رمان نویس واقعی کسی است که میخواهد همواره در شناخت انسان پیش تر برود و در هریک از شخصیتهایی که میآفریند زندگی فردی را آشکار کند، یعنی نشان دهد که هر موجود انسانی نمونه ایست که هرگز تکرار نخواهد شد. اگر اثر رمان نویس بخت جاودانگی داشته باشد به یمن کمیت و کیفیت زندگیهای منحصر به فردی است که توانستهاست به صحنه بیاورد. ولی این به تنهایی کافی نیست. رمان نویس باید زندگی کلی را نیز حس کند، باید اثرش نشان دهنده جهان بینی خاص او باشد. هر یک از آفریدههای زمان نویس واقعی همواره بیش و کم در اندیشه هستی و ماورای هستی است و شرح زندگانی هریک از این موجودات، بیش از آنکه تحقیقی درباره انسان باشد، پرسش اضطراب آمیزی درباره معنای زندگی است.))
بدون شک نویسنده همانگونه که در بالا ذکر میکند رمان خانواده تیبو را در دو جبهه یاد شده به ظرافت و مهارت پیش میبرد. نخست زندگی شخصی خانواده تیبو، از بزرگ خاندان یعنی اسکار تیبو و سپس فرزند اول او یعنی آنتوان و به طور گسترده زندگی شخصی قهرمان داستان یعنی ژاک تیبو. در رویکردی دیگر دوگار وقایع اروپای قبل از جنگ اول جهانی و اروپای درگیر جنگ را به شکلی حیرت آور از نظر استاد تاریخی نقل میکند. اشراف نویسنده به وقایع رخدادهای اروپا و شناختن افراد دولتی و حزبی و حتی ژورنالیستی بسیار گستردهاست. هنر دوگار آنجا نمایان میشود که او این دو جبهه را با هم میآمیزد.
ممکن است طرفداران ((رمان نو)) به این رمان بی اعتنایی کنند و آن را در سبک رمانهای نوشته شده به شیوه کهنه بدانند اما این نکته نباید از نظر پنهان بماند که د آغاز رمان نویسی مدرن دو راه بیشتر پیش پای رمان نویس نبودهاست: یکی راه تالستوی و دیگری راه داستایوفسکی. اولی راه تصویر نمودن دنیا به شیوه رئالیستی و حقیقی و دوم تصویر کردن دنیا از منظر چشم درون و جدال آن با واقعیتهای دنیای خارج. دوگار آشکارا به راه تالستوی رفتهاست.
هوشنگ گلشیری در اظهار نظر راجع به این رمان میگوید: ((کتاب به دست نشسته پشت میزی یا لم داده توی صندلی راحتی، یکی از زیبا ترین مناظر جهان است. صفحه به صفحه میخوانیم و ورق میزنیم، فارق از چند و چون این زندگی روزمره و به دور از صداهای گوش خراش این جهان، در زندگانی موجود در کتاب غرق میشویم و چون سر بر میآوریم خود را و جهان را بهتر و عمیق تر شناختهایم.
خانواده تیبو اثر روژه مارتن دوگار به ترجمه ابوالحسن نجفی لذتی چنین را فراهم میکند. ماهی و اگر به خست ورق بزنید، چند ماهی خلوتتان را پر خواهد کرد و جاصل شاید این باشد که با زندگانی خانوادهای در آغاز این قرن آشنا شوید و با این قرن که ما در پایان آنیم.
راستی زیباست وقتی پشت میزی مینشینید و یا در صندلی راحتی لم میدهید و کتابی را صفحه به صفحه ورق میزنید، به ویژه اگر کتابی باشد مثل خانواده تیبو که اگر فقط چند صفحه از آن را بخوانید، با دریغ زمین خواهید گذاشت و فردا در این التهاب خواهید بود که کی باز به دستش میگیرید و ورق میزنید.))
سهشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۷
نگاهی به آلبوم پنجره امید
ویژه بزرگداشت یکصدمین سال نهضت مشروطه
آواز: محسن کرامتی
دستگاه سهگاه و آواز ابوعطا
آثاری از علیاکبر شیدا، عارف قزوینی، درویشخان، حسامالسلطنه، علیاکبرخان شهنازی
موسسه فرهنگی هنری ماهور
اثر ارزشمند هنرمند گرامی معاصر جناب محسن کرامتی در بازخوانی تصانیفی از دوران مشروطیت کاریست بسیار ارزنده و جالب توجه. آقای کرامتی به همراه گروه شان که متشکل از سازهای سنتور،نی، تار و تمبک هستند به شیوه ای بدون عیب و نقص این تصانیف قدیمی را بازسازی و اجرا نموده اند.
در این اثر از اجراهای تصانیفی که قبل تر نیز توسط خودشان یا دیگران اجرا شده اند نظیر تصنیف ((از خون جوانان وطن لاله دمیده)) صرف نظر شده است. آنچه جای قدردانی بی شمار دارد اجرا و زنده ساختن تصانیفی از علی اکبر شیدا که متاسفانه نت نگاری مناسبی هم از تصانیف او موجود نیست می باشد. شیدا تصنیف ساز شوریده زمان مشروطه بوده است که تصانیف زیبایش به جز معدودی فرصت حفظ و حراست نیافته اند و در گذر روزهای تاریخ این مملکت از بین رفته اند.
سه تصنیف از شیدا در این اثر آمده است که تصنیف ((غم عشق)) قبلاً توسط استاد شجریان و فرزندشان همایون به همراه استادان علیزاده و کلهر در آلبوم بی تو به سر نمی شود به عنوان قطعه بیز اجرا شده بود. در مقام مقایسه از دید نگارنده اجرای گروه استاد شجریان بهتر از اجرای استاد کرامتی است هرچند ریتم آرام تر تصنیف در اجرای استاد کرامتی به حال و هوای تصنیف را بیشتر بروز می دهد. این تصنیف از غم عشق عاشقی که روز و شب در فراق معشوق می گرید سخن می گوید.
از غم عشق تو ای صنم
روز و شب ناله ها می کنم
وز قد و قامتت هر زمان
صد قیامت به پا می کنم
دستُ بر زلف تو چون زنم ای صنم
روز خود را سیه می کنم
عمر خود را تبه می کنم
...
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد حبیبم
...
و الی آخر...
تصنیف های اجرا شده از عارف همگی نو و بدیع هستند علی الخصوص تصنیف زیبای ابوعطا با مطلع دل هوس سبزه و صحرا ندارد. گله ای که از کار استاد کرامتی دارم اینست که چرا با وجود اینکه این آلبوم برای بزرگداشت نهضت مشروطه منتشر شده است اما از خواندن بند های دیگر این تصانیف که عارف معمولاً از احوالات مشروطه در آنها سخن می گفته صرف نظر کرده اند. به عنوان نمونه عارف در بند سوم تصنیف ((دل هوس..)) می سراید:
یوسف مشروطه ز چه برکشیدیم...
آهُ که چون گرگ خود او را دریدیم
یا در بند بعد:
چند ز پلتیک اجانب به خوابید
تا کی از دست عدو در عذابید
این اشعار سیاسی معمولاً در ادامه بند اول تصانیف عارف می آمده که ارتباط بین وصف گل و بلبل و عاشق و معشوق به این اشعار برقرار می شده است. این کم کاری با توجه به مدت زمان کوتاه این آلبوم -کمتر از 30 دقیقه- عجیب به نظر می رسد.
ضمناً می توان از استاد کرامتی در بازخوانی تصنیف ((نسیم سحر)) اثر استاد شهنازی قدردانی کرد. این تصنیف زیبا را قبلاً استاد از دهان استاد تعریف همراه با گروه شیدا و نیز با کلام علیرضا قربانی با ساز داریوش طلایی نیز شنیده بودم که انصافاً اجرای استاد کرامتی را برتر از هر دو ارزیابی می کنم.
اجرای تصنیفی ناشناخته از حسام السلطنه که بسیار زیبا هم هست از دیگر کارهای ارزشمند استاد کرامتی در این اثر است.
کاش در این مجموعه ارزشمند که بسیار کوتاه است آثاری از تصانیف دیگر دوره مشروطه هر چند به تکرا نیز کنجانده می شد. قطعاً جای تصانیفی نظیر مرغ سحر، از خون جوانان وطن و... در این اثر بسیار خالیست.
شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۷
عکس های سفر هفته پیش به شمال شرق ایران
کنار تنه درخت زیبایی در جنگل های گرگان نشسته بودم
میوه وحشی، حیف اسمش را نمی دانم
با رفقا در بلندترین نقطه قلعه مازیار یا همان قلعه مارون
دورنمای قلعه مارون
سمی یا غیر سمی؟
مرغ مگس خوار، تونستم بهش خیلی نزدیک بشم، احساس بی نظیری بود
زن ترکمن در دوشنبه بازار بندر ترکمن
مرغ ماهیخوار بین بندر ترکمن و جزیره آشوراده
جنگل های رنگارنگ نهارخوران
جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۸۷
می نویسم و باکیم نیست
چند وقتی میگذرد از زمانی که فعالیت وبلاگ اسطرلاب و نیز وبسایت عجایب المخلوقات و غرایب
الموجودات متوقف شده است و به طَبَع آن من هم که نویسنده اصلی این سایت بودم هم نمی نوشتم. وارونه اگر نگاه کنیم من نمی نوشتم که وبسایت مذکور تعطیل شد. حالا نَقل این این حرف ها بیجاست. اشکال از من بود و از اینکه روحیاتم با نوشتن سازگار نبود و خلاصه اینکه اگر هم چیزکی از بغلش بیرون میآمد به زور نوشته بودم.
و حالا تازه از سفر برگشته و تازه نفس می خواهم که دوره رخوت را رو به پایان ببرم و نوشتن را از نو شروع کنم. نوشته ها درباب فرهنگ و هنر خواهد بود با دیدی فرامکانی و فرازمانی. شاید رویکرد به موسیقی عمیق تر و گسترده تر باشد ولی خالصانه میگویم که عشقم به کتاب و تئاتر و هنر نمایش و نیز رقص و نقاشی و خطاطی و مابقی هنرهای ارجمند را هم بی محابا به ظهور می کشانم.
سعی خواهم کرد اسطرلابی سمعی بصری تر داشته باشم، در حد توان البته. به نوشتارهای موسیقایی لینک مرتبط به فایل شنیداری را ضمیمه خواهم کرد و هرچه از دنیای دیدنیها به دستم رسد دریغ نخواهم کرد.
نقشینه بالایی وبلاگ را هم عوض کردهام. این کار با استفاده از بریدههای نخستین آلبوم موسیقی استاد ارجمند جناب داریوش طلایی با نام Le Tar انجام گرفت که منقش به تصویر دوره جوانی ایشان به همراه پیر تنبک جناب جمشید شمیرانی است. این نقشینه هر از چند گاهی منباب تفنن عوض خواهد شد.
در بخش فتوبلاگ هم از عکسهای پراکنده ای که میگیرم قرار خواهم داد هرچند دوربین چندان خوبی در دست و بالم نیست تا مگر شاید الطاف خداوندی مرحمتش شامل حال ما شود و از جمع SLR ها یکی هم به ما برسد و اگر چند تایی هم Wide و Tele هم اضاف شود که دیگر نور علی نور...
برای همه شما عزیزانم آرزوهای زیادی دارم.
یکی اینکه همیشه سلامت باشید
دوم اینکه در زندگی به رضایت و آرامش برسید
سوم اینکه دوستان زیادی داشته باشید و تنها نباشید
و چهارم اینکه سفر کنید و سفر کنید و سفر کنید...
و راستی سفرنامه هم مینویسم
احسان شارعی
5 مهر سال 87 شمسی
تهران
پینوشت شنیداری: پیشکش شما، گوشه گشایش از ردیف آوازی استاد محمود کریمی به مناسبت بازگشایی دوباره اسطرلاب
برای شنیدن آهنگ روی دکمه Play کلیک کنید