شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۳

ویژه نامه مشروطیت-گفتار پایانی
وقایع نگاری انقلاب مشروطه

از ستار خان تا سردار، از باقر خان تا سالار، از استبداد تا آزادی

حقیقت مطلب آنست که جنگ در تبریز را استبداد طلبان شروع کردند ، نه آزادی خواهان. محمد علی شاه که در نقشه های خویش توجه ویژه ای به تبریز داشت، دستور داد تا جنگ در تبریز همزمان با بمباران در طهران آغاز شود. برای بر شمردن وقایع جنگ در تبریز ابتدا به بیان وضعیت شهری تبریز در آن زمان و چگونگی استراتژی جنگی می پردازیم. رودی که از میان شهر تبریز می گذرد مهرانرود نام دارد. در شمال این رود محله های دوچی، سرخاب، ششکلان و باغمیشه واقع است که همگی این محله ها در اختیار و تسلط استبداد طلبان بود. در جنوب رود ؛ آنچه باقی می ماند محلات آزادی خواهِ مخالف محمد علی شاه است که این حد فاصل محل اکثر جنگ ها شد. از محلات شمال مهرانرود تنها محله امیرخیز از آن آزادی خواهان بود که همان طور که می دانیم زادگاه ستار خان در این محله واقع شده است.
با شروع جنگ ، استبداد طلبان در قسمت شمالی رود سنگر گرفتند و به رهبری شجاع نظام حمله را آغاز کردند. در قسمت جنوب و بخش های بازاری شهر، باقر خان رهبری را بدست گرفت و ستار خان نیز ستار خان و یارانش به دفاع مشغول بودند. این جنگ که همزمان با بمباران طهران آغاز شده بود ، تا شب ادامه یافت و استبداد طلبان کاری از پیش نبردند و با تاریکی هوا شلیک گلوله ها پایان یافت. پس از آن با رسیدن تلگراف هایی از طهران مبنی بر شکست آزادی خواهان در طهران و بمباران موفقیت آمیز مجلس در این شهر، موجی از نا امیدی آزادی خواهان تبریز را فرا گرفت. کسانی از نمایندگان انجمن ها خود را به سفارت خانه ها و کنسولگری ها رساندند و عده ای هم نظیر علی مسیو، حاج مهدی کوزه کنانی و دیگران بر ادامه مقاومت پافشاری کردند.
در روز های بعد جنگ ادامه یافت و این در حالی بود که بعضی از روحانیون طرفدار شاه در انجمن اسلامیه تبریز از استبداد طلبان حمایت می کردند و آزادی خواهان را ((بابی)) می نامیدند. در این میان خانه های محل کارزار از سکنه خالی شده بود و دو جبهه کاملاً مشخص در شهر بوجود آمده بود. از سوی آزادی خواهان دلاوری های بسیاری شکل می گرفت که به رقم کمی نفرات باعث استقامت در برابر استبداد طلبان می شد.
از سوی شاه، رحیم خان مامور پایان دادن بر غائله تبریز شد. در گفتار های پیش از کشت و کشتار های رحیم خان و پسرش بیوک خان در آذربایجان یاد کردیم. حال می توان دریافت که علت آزاد سازی رحیم خان از بند چه بوده است. او اینک مامور مقابله با آزادی خواهان تبریز بود و پسر خود بیوک خان را که در دزدی و راهزنی مشهور بود به تبریز فرستاد. رحیم خان ، مسئله تبریز را کوچک انگاشته بود، تا حدی که خود حاضر به رفتن برای جنگ نشد و به فرستادن بیوک خان کفایت کرد. در روز نهم تیر ماه، بیوک خان به همراه سوارانش عازم جنگ شد. باقر خان و یارانش به مقابله او شتافتند و با ایجاد سنگر هایی در خیابان، منتظر شدند تا بیوک خان و یارانش به تیر رس برسند. آنگاه با یک شلیک توپ عده زیادی از آنها را کشتند و با تعقیب کردن آنها که در حال فرار بودند، بسیاری دیگر را هلاک کردند. بیوک خان که شکست خورده بود، خود را به باغمیشه رسانید و دست به غارت زد. این گونه غارت کردن برای او عادت شده بود، به طوریکه به محله باغمیشه که یکی از محله های طرفدار شاه بود نیز حمله کرد و دست به غارت زد.
در این زمان ، حاجی مخبر السلطنه، نویسنده کتاب ارزشمند خاطرات و خطرات، والی تبریز بود ودشمنی خاصی با آزادی خواهان نداشت. محمد علی شاه با تلگرافی وی را از والی گری آذربایجان معاف کرد و عین الدوله را که دشمن بنام مشروطه بود به والیگری آنجا منصوب نمود. قطعاً برای رسیدن عین الدوله به تبریز وقت زیادی لازم بود، چرا که وی به علت مشکلاتی که با محمد علی شاه در هنگام ولیعهدی داشت، مناصب حکومتی را کنار گذاشته بود و در خراسان سکنی داشت. بدین ترتیب ، عین الدوله از راه آبی و از طریق دریای خزر عازم بنادر غربی کشور شد تا هر چه زود تر خود را به آذربایجان برساند. اما تا رسیدن او،جنگ میان آزادی خواهان و استبداد طلبان ادامه داشت. علی رغم دلاور مردی های تبریزیان، دشمن استبدادی هر روز بر امکانات خود می افزود و کار مقاومت ، بسیار سخت به نظر می رسید. علاوه بر آن مشروطیت از سراسر ایران به جز تبریز بر چیده شده بود و استبداد قاجار دوباره همه ایران را در چنگ خود گرفته بود. این عوامل، هر روز بر ناامیدی مجاهدان آزادی خواه تبریز دامن می زد. بدین ترتیب و با رسیدن خبر آمدن رحیم خان با لشگری انبوه، اندک امید های مجاهدان نیز به یاس تبدیل شد . بدین ترتیب مجاهدان تفنگ های خود را بر زمین گذاشتند و آماده شدند که با ورود رحیم خان از او زینهار بطلبند. مردم از ترس جان و مالشان بر سر خانه ها بیرق های سفید زدند تا در امان باشند.
بدین ترتیب به جز ستار خان و باقر خان و تنی چند از یارانشان، کسی برای مقابله با استبداد باقی نماند. اما پافشاری و مقاومت پهلوانانه ستار خان و باقر خان ورق را برگرداند و مشروطیت را - که در نظر همگان فنا شده بود - از نو پیروز گردانیدند. احمد کسروی در جملاتی کوتاه، عظمت واقعه را به شکل زیبایی به تصویر می کشد: (( از ایران آذربایجان ماند، از آذربایجان تبریز، از تبریز کوی امیر خیز و از کوی امیر خیز یک کوچه که در آن ستار خان مقاومت می کرد، اما بعد، آن کوچه به کوی و آن کوی بهئشهر و شهر به ولایت و ولایت به کشور بدل شد.)) آری. دلاور مردی های این دو برادر را تاریخ همیشه در یاد خود نگه خواهد داشت.
روزها به صلحی خفت بار می گذشت که سرانجام ستار خان بعد از تصمیم گیری در خانه حاج مهدی کوزه کنانی ، به همراه یاران کم تعدادش به خیابان ها رفتند و با تفنگ ، یکایک بیرق های سفید را از سر در خانه ها انداختند. مردم هم که از قصد او برای مقاومت و آزادی خواهی آگاه شدند با او همراه شدند تا در راه آزادی تلاش دیگری بکنند. سپس ستار خان برای باقر خان پیامی فرستاد و او را به مبارزه مجدد فرا خواند.
بدین ترتیب ، دو برادر ، غیرتمندانه و قدرتمندانه مبارزه را از سر گرفتند. سر انجام با گرد آوری نیروها ، مجاهدان تصمیم به حمله به محل اقامت رحیم خان گرفتند و در یک حمله غافلگیر کننده ، رحیمخان را که از همه جا بی خبر بود از تبریز بیرون کردند. رحیمخان بلافاصله مراتب را به دربار اطلاع داد و خود نیز سازماندهی را از سر گرفته ، یورش گسترده ای را به شهر آغاز کرد. در این حملات پر دامنه ، هدف اصلی استبداد طلبان کوی امیرخیز و کشتن ستار خان بود. اینک تابستان چند روزی است که آغاز شده و مجاهدان و استبداد طلبان مشغول نزاع اند و از هر دو سو آتش سنگین توپ و فشنگ مبادله می شود. در روز شنبه، دهم مرداد ماه ستار خان پیش دستی می کند و حمله را آغاز می کند و در روز دو شنبه از سوی استبداد طلبان آتش سنگین بر سر آزادی خواهان ریخته می شود و آنان به طمع تاراج رو به سمت بازار می آورند که با مقاومت مجاهدان از جمله حسین باغبان که یکی از رهبران مجاهدان بود ناکام می شوند.
آتش جنگ همچنان می سوزاند و ستار خان و باقر خان دلیرانه مقاومت می کردند. مسئله ای که بر قدرت مجاهدان افزود، پیوستن گروهی از قفقازی ها به سرکردگی مشهدی حاجی بود که بسیار دلیر بودند و مهمتر از همه در ساختن نارنجک و بمب دست ساز تبحر داشتند.
در روز هفدهم مرداد میان مجاهدان و استبداد طلبان جنگ سختی رخ داد. در این روز رحیم خان و شجاع نظام و دیگران با نقشه قبلی جنگ سازماندهی شده ای را آغاز کردند. آنها ابتدا گروهی را به خیابانها فرستادند تا از کمک رسانی باقر خان جلوگیری شود. سپس با دسته ای عظیم به جنگ ستار خان در امیرخیز شتافتند. لشگر استبداد طلبان حدوداً شش هزار نفر تخمین زده می شد و اینها برای دور زدن دشمن، وارد خانه ای می شدند و با خراب کردن دیوار های خانه های متوالی خود را از عقب یا پهلو به دشمن می رساندند. در این هنگام مجاهدان از چهار سو محاصره شده بودند. ستار خان دستور داد تا به کمک توپ به سمت دشمن حمله شود ولی چون کار به جاهای باریک رسیده بود، بسیاری از مجاهدان توپ را واگذاردند و فرار کردند. امیر خیزیان نیز کار را پایان یافته فرض کردند و اقدام به فرار کردند. در این هنگامه حولناک که ستار خان به جز تعداد معدودی کسی را همراه خود نداشت، با دلیری های مثال زدنی خویش و علی رغم آنکه تیر هم خورده بود، مقاومت را ادامه داد و تسلیم نشد. در این میان حسن باغبان با دسته خود به محل حادثه رسید وبه ستارخان پیوست. او و دیگران از پشت شروع به تیراندازی به نیروهای دولتی کردند تا شاید از سنگینی آتشی که بر ستارخان و یارانش می بارید بکاهند. بدین ترتیب با دلاوری های مجاهدان و علی رغم نفرات بسیار کمشان، توانستند که نیروهای دولتی را عقب بنشانند. این ها حماسه هایی بود که در آنروز از بزرگ مردانِ آزادی خواه ایران و رستمی چون ستارخان پدیدار شد و نام او را جاودانه ساخت. اسطوره های دلاورمردی ، علم مبارزه خود را بر علیه استبداد شاه بر پا نگه داشتند و لحظه ای در زیر فشار سر خم نکردند.

با گذشت این جنگ ها و شکست استبداد طلبان، ایشان فقدان یک رهبری بزرگ را حس کردند. شخصی مانند عین الدوله یا صمد خان لازم بود تا به فوج عظیم نیروهای دولتی هماهنگی ببخشد، هرچند که حضور این افراد هم مایه پیروزی بر سردار و سالار ملی نشد.
در این هنگام عین الدوله به شهر تبریز نزدیک شده است و استبداد طلبان آرزو های خود را در به چنگ آوردن ستار خان و باقر خان ، در گرو رسیدن به او می بینند. عین الدوله و سپهدار با ورود خود به آذربایجان دری تازه به تحولات جنگ تبریز می گشایند. عین الدوله که همواره دشمن بزرگ مشروطه شناخته شده است ، با گرفتن عنوان فرمانفرمای کل آذربایجان به جنگ سردار و سالار می رود. همچنین سپهدار ( نصر السلطنه) به خاطر عدم کفایت شجاع نظام به سمت رییس نظام آذربایجان می رسد. بدین ترتیب ایلات موافق شاه به برگزاری مراسم استقبال و خوش آمد گویی پرداختند.
مسئله ای که موجب دلگرمی بسیار آزادی خواهان تبریز شد و میل آنان را به پیروزی صد چندان کرد، حمایت علمای نجف از نهضت مشروطیت و آزادی خواهی بود. این فتواها که حامی مشروطه خواهان بود، در بسیاری از جاها آنها را از اتهام بابی گری مبری ساخت. علمای سه گانه و در راس آنان آیت الله محمد کاظم خراسانی ، همواره حمایت خود را از مشروطیت ابراز داشته بودند و هیچ گاه دست از حمایت آن برنداشتند. بدین ترتیب و با حمایت های گسترده از تبریز و نیز اتحاد و همبستگی مردم تبریز، شور و علاقه وافری برای بازیافتن آزادی ایجاد شد. در همین روزها بود که روزنامه ای به نام (( ناله ملت )) در تبریز انتشار خود را آغاز کرد. همچنین بیمارستانی برای رسیدگی به وضعیت زخمی شدگان برپا شد و پزشکان در آن مشغول کار شدند. سازنادهی بسیار خوبی در تبریز انجام می پذیرفت و کارها به نحو احسن پیش می رفت.
بدین ترتیب آمادگی مجاهدان افزایش یافت. در این میان و در اواخر مرداد اهالی کوی باغمیشه و نیز اهراب به ستارخان پیوستند. در شب پنجشنبه، 29 مرداد ماه استبداد طلبان شبانه به مجاهدان حمله بردند ولی موفق به انجام کار مفیدی نشدند. این حملات هر از چند گاهی انجام می شد و مجاهدان به آنها جواب می دادند. ولی چون حملات پر دامنه نبود ستار خان دستور داد که نیاز به پاسخ گویی نیست ، چرا که به جز اتلاف مهمات چیز دیگری عاید ما نخواهد شد.
پس از گذشت مدتی از شروع جنگ تبریز مذاکراتی هم بین عین الدوله و آزادی خواهان انجام گرفت که هیچ گاه مسائل را به سوی صلح و برقراری آرامش پیش نبرد. در روز های ششم و دهم و یازدهم شهریور باز هم جنگهایی رخ داد که بیشتر در شب انجام می گرفت. در این میان استبداد طلبان در انتظار رسیدن سپاه ماکو بودند تا بر قدرت خود بیفزایند. روزهای سختی برای آزادی خواهان در پیش بود. در شب یکشنبه پانزدهم شهریور ماه، جنگ سخت تری شروع شد که تا آنروز به مانند آن دیده نشده بود. پس از گذشت یک ساعت و نیم از شب از همه سوی شهر تیر اندازی به سوی آزادی خواهان آغاز کردید و آنها را زیر حملات شدید قرار داد. عین الدوله قصد داشت تا کار را یکسره نماید و مجاهدان را شکست دهد. در این جنگ بارها سنگرهای طرفین توسط طرف مقابل تصرف شد و باز پس گرفته شد. باران گلوله و توپ بر شهر می بارید و بمب ها پیاپی می ترکید در این میان حال اهالی شهر از پیران و زنان و کودکان معلوم است. دلاوری های مجاهدان ، اجازه پیشروی بیش از حد به استبداد طلبان نداد و آنها را عقب راند.
بدین ترتیب عین الدوله کاری از پیش نبرد و تمام امید خود را به سپاه ماکو بست. سپاه به تبریز نزدیک شده بود و ترس بر اندام بسیاری انداخته بود. این سپاه شوم در راه رسیدن خود به تبریز و نیز در خود این شهر قساوت را از حد گذرانده بود و قصدی جز تصرف شهر نداشت.
سپاه ماکو
سپاه ماکو، امید بزرگ نیروهای دولتی به سرکردگی عین الدوله بود. عین الدوله در تبریز بی صبرانه انتظار می کشید تا با رسیدن سپاه ماکو به تبریز کار مجاهدان را یکسره کند و با تلگراف خبر پیروزی را به طهران و به حضور محمد علی شاه مخابره نماید. سپاه ماکو به سمت تبریز می شتافت و در سر راهش به هر آبادی که می رسید تاراج می کرد وآتش می زد و می سوزاند و باز پیش می آمد تا به آبادی بعدی برسد. با نزدیک شدن سپاه ماکو رعب و وحشت میان چندی از مجاهدان آزادی خواه راه یافت. بدین ترتیب ستار خان، تجدید قوا و سازماندهی مجدد را اجتناب ناپذیر یافت. سپاه ماکو نزدیک می شد...
سپاه ماکو به تبریز رسید. از همه سو تفنگ ها و توپ ها به سمت امیرخیز نشانه رفته بود و این ستار خان بود که با قدرت در امیر خیز مقاومت می کرد. سپاه ماکو از طرف باقر خان و دیگر نیروهای خیابانی تحت فشار بود تا امیرخیز سقوط نکند. بدین ترتیب نیروهای دولتی که تعدادشان بیش از دو برابر مجاهدان بود از همه سو آزادد خواهان را تحت فشار قرار دادند. اما غیرت نیروهای آزادی خواه به رهبری ستارخان و باقر خان بیش از این حرف ها بود. سپاه ماکو سیلی سختی از نیروهای مجاهدین خورد و کشته های بسیاری داد. مجاهدان با این پیروزی بزرگ به پیروزی نهایی امیدوار شدند، چرا که تا کنون نه رحیمخان و بیوک خان و نه امیر نظام و نه عین الدوله و سپاه ماکو... هیچ یک نتوانسته بودند که بر آزادی خواهان چیرگی یابند.
در روز جمعه، چهارم آبانماه، نیروهای دولتی بار دیگر به شهر حمله ور شدند تا مگر بر نیروهای ستارخان پیروز شوند ولی به واسطه غیرتمندی مجاهدان پیروزی باز هم نصیب ایشان شد. با گذشت مدتی چند، مشروطه خواهان ابتکار عمل را بیشتر بدست گرفتند. عین الوله مقر خود را از شهر دور تر برد و آزادی خواهان فرصت یافتند تا به انجام کارهایی از قبیل برپا کردن اداره ها ... بپردازند. ضمناً با انتشار خبر پیروزی های پیاپی نیروهای ستارخان موجی از شادی در سراسر ایران به پا شد بطوریکه مردم طهران و دیگر شهر ها هم به جنبش برخواستند. با تمام این اوصاف جنگ به هیچ عنوان پایان یافته نبود و تبریز انتظار روزهای سختی را می کشید.
با گذشت این وقایع و پس از دور شدن سران دولتی از تبریز، اتفاق جالبی رخ داد. شجاع نظام که از رهبران استبداد طلبان بود در جلفا نشسته و راه آذوقه را به تبریز بسته بود. حیدر عمو اوغلی به همراهی عده ای از گرجیان بمبی می سازد و در جعبه ای جاسازی می نماید و برای شجاع نظام می فرستد. جعبه به وسیله پست به دست شجاع نظام رسید. شجاع نظام جعبه را گرفت و به پسرش شجاع لشگر داد تا آنرا باز کند. شجاع لشگر از پدر خواست تا جعبه را بیرون ببرند و باز نمایند اما شجاع نظام جواب او را با ریشخند داد. شجاع لشگر در جعبه را باز کرد و ضامن بمب به کار افتاد و منفجر شد و با این اتفاق شجاع نظام و پسرش کشته شدند. این از حیله هایی بود که حیدر عمو اوغلی برای از پیش رو برداشتن مخافان مشروطیت به کار برد.
آزادی خواهان پیروزی های خود را تداوم بخشیدند و توانستند علاوه بر تبریز به خوی و سلماس و مراغه نیز دست درازی کنند. محمد علی شاه که شکست را نزدیک می دید آخرین تیر ترکش خود را بیرون آورد. او صمد خان بود.

صمد خان فردی قصی القلب بود و شدت عمل زیادی در کارها نشان می داد. در اولین اقدام، وی دستور داد تا میرزا محمد حسن مقدس را که از آزادی خواهان بود با کندن ریش به آب حوض بیاندازند. پیرمرد بیچاره در سرمای زمستان به آب حوض یخ بسته افتاد و جان باخت. صمد خان به همان اندازه که کینه جو و خونخوار بود، عاشق پول و ثروت نیز بود.
در این میان دو گروه آزادی خواهان به رهبری ستار خان و استبداد طلبان به رهبری صمد خان و عین الدوله خود را آماده جنگ های بعد می کردند. در این میان در طهران اتفاقاتی رخ می داد...
محمد علی شاه که وعده بازگشایی مجلس را بعد از بمباران آن داده بود جلسه ای در دربار تشکیل داد که در این جلسه افرادی نظیر شیخ فضل الله نوری و دیگران با مخالف دین شمردن مجلس و مشروطیت از شاه خواستند تا از آن چشمپوشی کند. شاه نیز با کمال رضایت آنرا پذیرفت. بدین ترتیب دیگر هیچ گونه دلخوشی به بازگشایی مجلس برای آزادی خواهان نبود. بعد از این جریان شخصی به نام کریم دواتگر تصمیم به قتل شیخ فضل االله گرفت و با ششلول به سمت او تیر اندازی کرد اما شیخ فضل الله از این واقعه جان سالم به در برد، هر چند که وی سالهای پایانی عمر خود را تجربه می کرد.
بار دیگر به تبریز برگردیم، جایی که با روی کار آمدن صمد خان جنگ های بسیار سخت تری در انتظار آزادی خواهان بود. روز پنجشنبه 24 دیماه، صمد خان بار دیگر آتش جنگ را برفروخت. از جنگ های سخت ِ رخ داده می توان به جنگ شانزدهم بهمن اشاره کرد. آزادی خواهان که قساوت قلب و خونخواری صمد خان را دیدند تصمیم گرفتند داستان بمب را برای صمد خان نیز تکرار کنند. بدین ترتیب بمبی دورن جعبه قرار دادند و برای صمد خان فرستادند ولی وی از ماجرا آگاه شد و در جعبه را نگشود.
جنگ ها ادامه می یافت. آزادی خواهان جنگ های شانزدهم بهمن و جنگ الوار و جنگ ششم اسفند را پشت سر گذاشتند و فقط کسانی که بعینه شاهد رخداد ها بودند می دانند که در این اوقات بر مردم تبریز و ولایات اطراف چه گذشته است. صمد خان که برای پیروزی از هیچ کاری اجتناب نمی کرد، اینک در آستانه شکست کامل بود. از طرفی دیگر شهر ها نیز به جنبش برخواسته و آماده ملحق شدن به آزادی خواهان تبریز بودند. با رخ دادن جنگ های بعد، صمد خان که جان خود را در خطر می دید فرار را بر قرار ترجیح داد. مردم تبریز به شور و شادی برخواستند و پایان جنگ یازده ماهه را جشن گرفتند. نیروهای آزادی خواه دیگر شهر ها به رهبری افرادی چون سردار اسعد بختیاری و یپرم خان و دیگران با آزادی خواهان تبریز یکی شدند و آهنگ طهران کردند. در طهران، گرمای تابستان، محمد علی میرزا را کلافه کرده بود. نیروهای آزادی خواه به طهران رسیدند و قوای دولتی را شکست دادند. محمد علی شاه آخرین روزهای سلطنتش را می دید. با جانشینی احمد میرزا به جای پدرش و نیز به دار آویخته شدن شیخ فضل الله نوری و وقایع دیگر، ازادی خواهان بازگشت مشروطه را به ایران جشن گرفتند، هرچند که جزای افرادی همچون عین الدوله، شخص محمد علش شاه، رضا خان سواد کوهی ( رضا شاه) و بسیاری دیگر به حق داده نشد. صفحات تاریخ ایران باز هم ورق می خورد...
***
ستار خان و باقر خان با شکوه و جلالی مثال زدنی به طهران آمدند. یکی سردار لقب گرفت و دیگری سالار. در پشت چشمان اشک آلود سردار و سالار، رویاهای زیبایی می گذشت. دو برادر به یاد بزرگان از دست رفته افتادند... سید حسن شریفزاده، مستر باسکروویل، ثقه الاسلام و تمام کسانی که در راه مشروطه جان باختند... دو برادر در پس رویاهایشان آینده ای مترقی برای ایران دیدند... ایرانی که اولین تجربه دموکراسی خود را کسب می کرد... دو برادر جلوی دوربین عکاسی نشستند و در حالیکه در نگاههایشان شوق پیشرفت موج میزد، عکس یادگاری گرفتند. افسوس که این نگاههای مشتاق دیری نپایید و ایران باز به دست استبداد تباه شد...

پایان

احسان شارعی

هیچ نظری موجود نیست: