در صبح مرطوب جنگل انگار درختان نفس میکشیدند سوار شد و از خانه سرازیر شد به سمت چهارراهی که نبش آن اداره بود. صبح که میرفت خواب آلوده بود و روی دوچرخه که مینشست باد سرد به صورتش میخورد. خواب از سرش که منگ آن بود ربوده میشد و انگار از گوشهایش بیرون میریخت. چون مسیر رفت سرپایین بود کافی بود ترمز را محض اطمینان نگه دارد و دوچرخه خودش مسیر اداره را بلد بود. به اداره که میرسید شالی را که دور سرش پیچیده بود باز میکرد و برای لخظاتی صورتش در هجوم سوز زمستانی قرار میگرفت. یک بار هنوز اولهای یخبندان روی یخ سر خورده بود و پخش زمین شده بود. یکی دو نفری کمکش کرده بودند که زخمش دستش را تمیز کند و گِل شلوارش را پاک کند. سر کار که میرسید گوشهایش سوت میزد. کتش را که درمیآورد انگار پس مانده سوز و سرمای صبح از درزهایش فرار میکرد. به اداره که میرسید دیگر مال خودش نبود. باید کار میکرد. چای تلخ و بدمزه اداره سرش را به درد میآورد و دلش را آشوب میکرد اما لااقل جلوی خوابآلودگیاش را میگرفت. چشم در چشم همکارانش نمیشد. از گفت و گوهای اجباری اجتناب میکرد و با کسی گرم نمیگرفت. ساعت 5 برایش ا...
پستها
نمایش پستها از 2009
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
طلسمت میکنم! اهواز، موتور هزار، ویدئوکلوپ، بارسلون، تنبلیهای سعیدزاده، قهوهخونه عمو حسن، کارون پراید، شیرینی برای آقای صرّاف، کیانپارس، برق گرفتگی خفیف در پست شمالغرب، جاده ماهشهر-بندر امام، کوتعبدالله، گاومیش و آخر از همه دیوانهای به اسم Scrimin' Jay Hawkins که سوغاتیهای من بود از این شهر جنوب غرب. دیوانه به مفهوم واقعی کلمه. موسیقی که قبلاً یک اجرای Hard Rock از آن را که توسط Marylin Manson اجرا شده بود شنیده بودم و حالا اجرایی نزدیک به موسیقی Jazz به سبکی کاملاً محیرالعقول و خوانندهای درک ناشدنی. دیوانهام کرده بود. عربده کشیدن و قهقهههایش فقط مخصوص سیاهی از نوع خودش بود. هیچ Sense خاصی روی صحنه نداشت. نه نسبت به نوازندگانی که برایش مینواختند و نه نسبت به تماشاچیانی که تشویقش میکردند. از طلسمی سخن میگفت که روی معشوقش گذاشته بود. طلسمت میکنم چون مال منی. و ناگهان شروع میکند به زبانی مندرآوردی حرف زدن، شکوه و گلایه کردن و کم مانده گریه کند. عاشقش شدم.
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد کنسرت گروه گوشه با یاد پرویز مشکاتیان با مقدمه کوتاهی آغاز کرد. از روزهای خوشش با استادش گفت. مشکاتیانی که دیگر نیست. "سفر کرد و ز ما یاد نکرد". سپس یک دقیقه سکوت و آنگاه اولین مضراب روی سنتور.... سیامک آقایی اجرای شب اولش به یاد پرویز مشکاتیان را با تکنوازی آغاز کرد. قطعاتی ضربی و یا غیر ریتمیک در دستگاه شور و آوازهای وابستهاش نظیر ابوعطا و کردبیات و ... اجرایش رنگ و بوی اجراهای سالهای جوانی مشکاتیان را داشت. بعضی قطعات را هم از خود او نواخت. ضرب آهنگش زیبا بود و جملاتش لحن داشت. گاه با ابهت مینواخت و گاه لطیف. اجرایش در بین جملات کمی سکوت بیشتری میطلبید تا شنونده آنها را بهتر درک کند. هر چه که بود غم در خود داشت و شرح حال فراق میگفت. *** در بخش دوم اجرای کنسرت "یاد باد" به یا پرویز مشکاتیان، سالار عقیلی و پدرام خاورزمانی هم با سیامک آقای همراه شدند تا شنونده رپرتوار جالبی در دستگاه نوا باشیم. پیش درآمد نوا که برداشتی بدون کلام از تصنیف "مدامم مست" بود آغاز گر برنامه شد. سپس ساز و آواز نوا، اجرا را به سمت تصنیف مدامم ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
عشق لرزه، خزیده کنج تالار چهارسو حس کردم که سایش روح دو انسان، ناخواسته چگونه موجب لرزشی وحشتناک میشود. تنشی که دو روح را همچون لبه زبر سوهان بر هم میساید و آنگاه که لغزش لایههای روح پایان یافت دیگر چه بسا که برای بازگشت به عشق از دست رفته دیر باشد. "عشق لرزه" گویای این واقعیت بود که در این جهان فرصت بسیار اندک است. جهانی که به چاه فاضلاب تشبیه شده است مکانیست برای ما که ناپاکیم و ناچار به عاشق شدن، دوست داشتن و مهر ورزیدن. فرصت آن قدر کوتاه است که حاصل یک عمر زندگی در کوتاه کلامی از دست میرود و یا آنچه در افقی روشن در پیش چشم است ناگاه در غرش صاعقههای غرور نیست میشود. با "عشق لرزه" میشد تفکر کرد. دیدن صحنههای زیبایش وقتی که چهارزانو کف تالار چهارسو نشسته باشی و از خاک صحنه سهمی هم تو ببری دو چندان لذت بخش است. و نویسنده - اریک امانوئل اشمیت- به هر جایی سرک میکشد تا از زبان هر دلی سخنی گفته باشد: مرد و زنی، پیر و جوانی، سالم و مریضی. پس از اتمام اجرا روی سنگفرش خیابان انقلاب از جلوی شیرینی فروشی فرانسه که گذشتم هنوز غرق فکر بودم. از بازی شگفت انگیر بهن...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
گُلی را فراموش کردهام که بر چهرهام میتابید آلبومی جدید به نام "دور تا نزدیک" حاصل همکاری هوشنگ کامکار و احمدرضا احمدی وارد بازار موسیقی شده است. برای بار دوم که این اثر زیبا را شنیدم پیچیدگیها و نازکآراییهایی را که در نگاه اول در آن نمیتوان یافت حس کردم. چهار قطعه موسیقی ایرانی در قالب یک اجرای ارکسترال با تنوع و پیچیدگی خاص اما شنیدنی در تنظیم و مدولاسیون. این پیچیدگی خصوصاً در قطعه آخر مجموعه بسیار خودنمایی میکرد. شعر، روندی سیر گونه در این آلبوم یافته است. شعری از سالهای آغازین تاریخ شعری ما در قرن شش هجری و در مرحله گذار از سبک شعر خراسانی به سبک شعر عراقی، آغازگر مجموعه است. قصیده معروف خاقانی که آنرا در باب حیرت و تحسین و البته تاسفاش درباره ایوان مدائن سرود. قطعه با همراهی پر رنگ ادوات ضربی و عود در فواصل شوشتری روایت میشود. تلفیق جالبی میان شعر و موسیقی برقرار شده است. عود که توسط ارسلان کامکار نواخته میشود نقشی فراتر از یک ساز را در این قطعه یافته است. صداییست که تصویرسازی کهنهای را از محیطی که شعر در آن شکل گرفته نشان میدهد. صدای احمدرضا احمدی که شعر را...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
هنر کاغذ و تا پیرامون ریاضی و هنر هیچ گاه نتوانستم و نخواهم توانست که با مداد روی کاغذ آن طور بلغزم که طرح زیبایی آفریده شود. طرح زیبا که چه عرض کنم عرضه کشیدن یک طرح چشم نواز و حتی طرحی در حد آنکه دل انسان را آشوب نکند را هم ندارم. اما توانستم کمی به پیچیدگیهای ریاضی وار رییتم در موسیقی پی ببرم. در حقیقت میان همه بی حد و مرزیها و راحت انگاریهای هنرمندان، ذهنم همه چیز را صاف و یا اینکه تعریف شده میدید. دلم میخواست نقاشها هندسه تحلیلی بدانند و حتی پیشنهاد هم کرده بودم به بعضیهایشان که البته بهم خندیده بودند. کسی دلش نمیخواست قوس بدن یک زن روی تابلوی رنگ روغنش تابعی لگاریتمی داشته باشد. اما من در مقوله ریتمهای ادواری در موسیقی ایران و هند عجیب با توانهای 2 خو گرفته بودم تا جایی که هر موسیقی را که میشنیدم بیاختیار شروع به شمردن ضربهایش میکردم. ریتمها گاهی برایم پیچیده میشد. مثل تصنیف "شیدایی" پرویز مشکاتیان که ریتم تنبک فرهنگفر در آغازش میخواند تَتَن تَتَن تَن تَن تَنَنَن، تَتَن تَتَن تَن تَن تَنَنَن... و من پاک گیچ شده بودم برای شمردن این ریتم. حالا روی صحبتم ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
خال امیرالبحر و چشم ِدرآمدۀ جلاد درباره روحوضی "باغ شکرپاره" ایستادن در صف بلیط فروشی تئاتر شهر لذت عجیبی داره. اصولاً وقت تلف کردن در حاشیه ساختمان گرد تئاتر شهر کار خیلی جالبیه. حالا این وقت تلف کردن میتونه انتظار توی صف بلیط باشه، انتظار برای رسیدن رفقا باشه یا انتظار برای شروع نمایش. گاهی میشه بلیط خرید، بعد رفت تا "فرانسه" و سرپا یک قهوه خورد و برگشت. یا میشه رفت به دفتر انتشارات نیلوفر و چندتا کتاب خرید و در برگشت بلیط خرید. اصلاً میشه همه این حاشیهها رو کنار گذاشت و رفت تئاتر دید! اونم تئاتری مثل... باغ شکرپاره. *** شخصیتهای اصلی تئاتر بسیار تعریف شده و شفافاند. از هَژار و سلطان مراد گرفته تا امیرالبحر و جلّاد. وقتی را که یک رمان نویس در صفحات طولانی برای معرفی شخصیتهایش طی میکند، قطبالدین صادقی آن قدر کوتاه کرد که در اندک زمانی همه کاراکترهایش را به ما بشناساند. امثال داروغه و فرمانده قشون و حتی قزلرخان، خواجه حرمسرا را. و حالا باید نشست و نمایش خندهآور روحوضی را دید و خندید. دو چیز که در بدو امر توجه را جلب میکند، یکی گریم غلو شده بازیگران و دیگ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
تئوری زمانی احسان* مردی ایستاده بود کنار خیابان روی پله ورودی مغازهاش و با موبایل حرف میزد. مغازهای که شیرآلات و کاسه توالت فروش یومیهاش را تشکیل میدادو نهایت ظرافت در اجناسش کاسه دستشویی شیشهای بود که آب را مثل آبشار کوچکی روی دست آدم میریخت. مرد چهارانگشتش را باز کرده بود و دستش را فرو کرده بود وسط موهای فرفری پسر کوچولویی که انگار فرزندش بود و کلّه بچه را نوازش میکرد یا شاید میخاراند، آره میخاراند. کودک با لپهای گنده و دهان باز جای نامعلومی را نگاه میکرد و دستش را بیخیال و بدون شرم توی شلوارش کرده بود. مرد، بیتفاوت به خاراندن ادامه میداد و این خاراندن انگار جزء وظیفهاش شده باشد گویا هیچ موقع قصد متوقف کردنش را نداشت. تلفن را با یک خداحافظی که از اطمینان در رفع مشکلی خبر میداد قطع کرد و نگاهی به بچه انداخت. عصبانی شد و دستش را از لای موهای او بیرون نکشیده محکم پس کلّه بچه کوبید. عربدهاش تا سر خیابان به هوا رفت، همه ناگهان برگشتند و چون دیدند بچهاست خیالشان راحت شد که موضوع مهمی نیست. از مقابل مغازه که گذشتم داستان نیمهکاره ماند. *** زنی پسرش را بین دو پایش نشانده ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
روشن گلافروز، روی گلیم طرح قوچان داستان طاهر و زهره روی چشمش میگذاشت روایتی که از گذشته داشت و عرق میریخت و ساز میزد و میخواند، از کسی یاد گرفته بود حتماً. روشن گلافروز را میگویم که یگانه "بخشی" به جا مانده از روزگاران قبل از این در این میان ماست. بخشی لفظ خراسانی است و ترکمنها "باغشی" میگویندش. بخشیها خواننده و نوازنده دوتار هستند، داستانهای زیادی از بر دارند و شیوه روایتگری میدانند، دوتارشان را خود میسازند ترانه هم میسرایند. همه این هنرها را خداوند به بخشیها بخشیده است. روشن گلافروز را قبل از اینکه به برنامه دوقدم مانده به صبح دعوتش کنند خوب میشناختم. بخشیزادهای که نُه مرتبه نسل اندر نسل پدرانش بخشی بودهاند. پدربزرگش علیاکبر بخشی بود و پدر حَمرا گلافروز که روشن روایتهایش ارث رسیده از آنها و ماقبل آنهاست. ساکن روستای کوچک ملّاباقر در شمال خراسان است و به سبک ترکمنها آواز میخواند گرچه به فارسی روایت میگوید. دیدهام که چه عرقی میریزد و داستان طاهر و زهره را با عشق تعریف میکند، تو گویی من شیفته شنیدن هر کلمه از پی دیگری از دهان روشن باشم...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
به بهانه 25 تیر 1288، سالروز فرار محمدعلیمیرزا به روسیه ننگ پادشاهی محمدعلیمیرزا، آغاز تا پایان در بین شاهان ایران در طول تاریخ هیچ کس برایم منفور تر از محمدعلی میرزا قاجار نیست. کسی که ننگم میآید شاه بخوانمش. او شخصی بود که پس از امضای فرمان مشروطه توسط پدرش مظفرالدینشاه قاجار در 14 مرداد 1285 از سر مخالفت با مشروطیت درآمد. شاید فکر میکرد که خواهد توانست همچون پدربزرگش ناصرالدینشاه نیم قرن حکومت کند و از لطایف شاهی لذت ببرد اما ابهت او را نداشت و در مقابل نادانی ناصرالدین شاه او صدبرابر بیشتر نادان بود و البته خزانهاش هم به اندازه پدربزرگش پر نبود. جثه و بنیه هم نداشت و سرش تاب نیاورد که تاج سنگین شاهنشاهی ایران را تحمل کند. گردنش درد گرفت و لرزید و مجبور شدند در مراسم تاجگذاری فورا تاج را از روی سرش بردارند. و باز باید بگویم آنقدر از میان تهی بود که هیچ راه چارهای جز از قایم شدن پشت لوای روسیه تزاری نداشت و این همه از ترس جانش بود. اما بیشک لکه ننگ بزرگ در زندگی محمدعلی میرزا که مثال مهر بر پیشانی جنبش آزادیخواهی ایرانیان حک شده بمباران کردن مجلس شورای ملی در دوم تیر 1287 ت...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
از این غبار باید که بگریزم حال و روز تهران امروز ما مثل بوئنوس آیرسی است که خولیو کورتاسار در رمان امتحان نهایی توصیف میکند. بوئنوس آیرس را مهی غلیظ و بدبو و تهران ما را هم غباری کثیف فرا گرفته است. و در هریک از این دو جامعه در انبوهی از سایشهای ابناء بشر به هم ناگاه با شباهتی یکسان مدرسه و دانشگاه و اداره تعطیل میشود و شهر به خوابی عمیق فرو میرود، فرجامی کابوس وار... و هم در عالم ِرمان کورتاسار و هم در عین ِواقعیت ِتهران خودم امیدی به پاک شدن چهره شهر از مه بدبو و غبار کثیف ندارم. آنجا در شهر زیبای بوئنوس آیرس، خوان و کلارا در آخرین لحظه با شگفتی خیال انگیز رئالیسم جادویی کورتاسار سوار بر کشتی یا قایق بینام و نشانی دریای ناآشنا را شب هنگام درمینوردند و از مه بدبوی شهر که نماد همه ناخواستههایشان است میگریزند. گریزی پنهانی و پراسترس حال آنکه کسی در تعقیبشان نیست تا از رفتن بازشان دارد. فراری که در لحظه شکل میگیرد و آنان برای همیشه از شهر پرخاطرهشان میگریزند. من هم باید همین روزها بگریزم.
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
مرغ مینا، رسم عاشقی در مدح شعر مرغ مینا تنها مرغی است که به تقلید از انسان سخن میگوید. و رابعه بنت کعب هم تنها زن شاعر ایرانی در دوره شعر کهن است. مرغ مینای شعر کهن پارسی. روایت بهترین جای سالن نشسته بودم. ردیف اول و دقیقاً صندلی وسط سالن. قرار بود نمایش "مرغ مینا" اثر محمد ابراهیمیان و به کارگردانی تاجبخش فنائیان را ببینم. نمایش به بازخوانی همزمان دو روایت قرن سوم و چهارم هجری یکی مربوط به داستان رابعه و بکتاش و دیگری واقعه رودکی و دربار امیرنصر سامانی میپرداخت. رابعه دختر کعب فرمانروای بلخ نخستین شاعر زن ایرانی است. او دختر زیباروی بلخی است که عاشق غلام برادرش حارث به نام بکتاش میشود. حارث این عشق را برنمیتابد و بکتاش را شایسته همسری رابعه نمیداند. قصه این عشق به تلخی و با ریخته شدن خون این سه تن به فرجامی ناخوش میرسد. رودکی نظاره گر این ماجرای خونین است. نویسنده در کنار این ماجرای عاشقانه به روایت اتفاقات عصر امیرنصر سامانی هم میپردازد. امیرنصر فرمانروایی عادل و شجاع و هنردوست است. رودکی هم در نزد او جایگاهی ویژه دارد. با توطئه چینی از سوی قاضی القضات متحجر بخارا سر...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
در قلب ماه گفتمان موسیقایی گیتار و کورا بر ساحل رود نیجر، هتلی به نام Hotel Mandé در شهر بامادا در کشور مالی پذیرای دو هنرمند برجسته آفریقاست. Ali Farka Touré و Toumani Diabaté در استودیویی متحرک که در یکی از اطاقهای این هتل برپا شده مشغول ضبط هستند. علی مبتلا به سرطان است و دوست ندارد مالی را برای ضبط موسیقی هم که شده ترک کند. آنها به گفته خودشان راحت و روان نواختهاند. بی هیچ مشکلی. نتیجه چه بود؟ آلبومی به نام "در قلب ماه". علی فارکا در حال ضبط در استودیو موقت *** مجله معروف Rolling Stones علی فارکا توره را در رده هفتاد و ششم از بین صد گیتاریست برجسته تمام دوران قرار داد. بیشک او بهترین نوازنده آفریقاست که به سبک محلی مالی و بیشتر از آن بلوز مینوازد. گاهی علی فارکا را "جان لی هوکر" آفریقا لقب میدهند. او با گیتارش جادو میکند. در سال 1994 بود که Ry Cooder گیتاریست معروف آمریکایی علی را با خود به امریکا برد. حاصل کار آنها آلبوم Talking Tmbuktu شد که برایشان جایزه Grammy Award را به ارمغان آورد. در آلبوم "در قلب ماه" علی فارکا کمتر میخواند و با آکوردها...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
آبدوغخیار و کلّهگنجشکی روی میز آشپزخانه "کلّه گنجشکی" داریم و "آبدوغخیار". دو غذای سنتی ایران که یکی به صورت سرد سرو میشود و دیگری به صورت گرم. روزهای تابستان که فرا برسد خوردن آبدوغخیار همراه با یخ و نان حسابی به آدم میچسبد. کلّهگنجشکی هم از غذاهای خیلی خوشمزه سنتی ایران است. مخلوط گوشت چرخ شده همراه با سیب زمینی با رب گوجهفرنگی خیلی خوشمزه میشود. میز را چیدهام. کمی سلیقه هم به خرج دادهام و از ظرفهای چیبی گلدار استفاده کردهام. از کدام غذا شروع کنم؟! آبدوغخیار مواد لازم: خیار ماست سبزیجات تازه معطر مثل ریحان، نعناع، گشنیز، ترخون، شوید، مرزه ... پیازچه مغز گردو خرد شده کشمش سیاه نان لواش نمک و فلفل یخ طرز تهیه: خیار را خیلی ریز خرد و یا رنده کنید و داخل ظرف بریزید. سبزیجات تازه و پیازچه را هم خرد کنید و با کشمش و گردو به آن اضافه کنید. با اضافه کردن ماست و یخ منتظر بمانید تا ضمن خنک شدن غذا ماست هم رقیق شود. با افزودن نمک و فلفل طعم آبدوغخیار را بچشید. حالا میتوانید آبدوغخیار را با نان لواش بخورید که اگر خشک باشد بهتر هم هست. کلّه گنجشکی مواد...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها

اندکی چابکی نیست... برای گرفتن لحظهها فردا باز از خودم میپرسم زندگی برای چیست؟ اما باز به سراغ هر چیز که دم دستم قرار بگیرد میروم و کوتاه نمیآیم. واقعیت که نگاه کنی روزها همینجور دارند میگذرند. موقعی بود که اراده می کردم "اینجا" و "حالا" و "الان" را درک کنم... و میتوانستم. ولی حالا که در لحظهای سعی می کنم "اکنون" را درک کنم باز لحظهها از دستم میگریزند و پرش میکند روی لحظه بعدی. و لحظههای پیدرپی بسیار سریع در گذر اند... و همراه آنها وقایع... و حالا تازه یاد گرفتهام که هدف تعیین کنم. آن هم نه بلند مدت، نهایتاً هدفی دو سه ساله و حالا حس و حال رسیدن به این هدفها هم خیلی از سالهای قبل کمتر است.... و به تنهایی فکر می کنم. روزهایی که به کار می گذرند و شبهایی که اکثراً به شعر، و جملگی لحظات پر کثرت تنهایی ِ من. یک مدت که بگذرد دیگر برایم عادت خواهد شد. شاید الان هم شده باشد. عادتی که تبدیل به یک تابو خواهد شد که اگر خودت هم بخواهی بشکنیش نمیشکند. از هر کس فقط با یک نگاه میگذری. از هر اتفاق و از هر خواسته با یک نگاه می گذری. شعری که میخ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها

Shakti ، رویای بانویی که به جهان انرژی میدهد و بر آن فرمان میراند درباره گروه جز هندی Shakti با سرعتی خارقالعادهای مینوازند. ریتمهای پیچیدهای که به سرعت هم تغییر میکنند. نه 2 تایی و 4تایی و 6 تایی بلکه به انواع و اقسام ریتمهای پیچیده میرسند. دقیقاً همان چیزی که مشخصه موسیقی ریتمیک هند باستان است. 9 تایی، 15 تایی، 20 تایی و هرچیز که فکرش را بکنیم. و در این میان بداههنوازیهایی شکل میگیرد. مشخصه بزرگ این بداهه نوازیها نزدیکی آنها به ماهیت موسیقی جز است. ریتمیک و غیر ریتمیک ندارد. آنچه شنیده میشود زیبا و به مفهوم واقعی کلمه موسیقی است که توسط دو استاد مسلم موسیقی جهان، John McLaughlin و Zakir Hussain طراحی شده است. اسمش هست: Shakti. *** دهه 70 بود. John McLaughlin نوازنده چیرهدست و معروف گیتار مثل دیگر همعصرانش به جاز و بیش از آن راک میپرداخت. اما او عاشق موسیقی هند شده بود. با ویلنیستی به نام L.Shankar آشنا شد و از او درسهایی گرفت. کمی بعد ایده تشکیل گروه Shakti با همراهی Zakir Hussain به ذهنش خطور کرد و آنرا با Shankar در میان گذاشت. مدتی بعد در سیتار افتخاری شاگردی ر...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها

عطر اقاقیا از شکوفههای تنت نشر چشمه پوستر بزرگی به مناسبت انتشار کتاب سهگانه اشعار احمدرضا احمدی با نام "همه شعرهای من" چاپ و پشت ویترین مرکزی فروشگاه نصب کرده. شاعری که دوست نادر ابراهیمی بود و برای من هم همیشه خاطرههای خوش در خاطرم میآفرید... یاد روزی افتادم که زبان شعرش میگفت: از دیروز عصر که به خانهام مهمان بودید عطرهای زیادی به جا مانده ... عطر کاج عطر اقاقیا عطر بهارنارنج ... نمیدانم کدام از آن ِ توست ... گمانم اقاقیا ... قطعهای به نام "از شکوفههای تنت"
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها

روز زیبای ماهریز گزارشی از رونمایی "ترانههای جنوب" اثر سهیل نفیسی خیلی وقت نیست که درست اون ور خیابون، طبقه زیر همکف اسکان نشر ماهریز فروشگاه باز کرده. این ور خیابون هم دانشگاه ماست، دانشگاه صنعتی خواجهنصیر. اینطوریه که فاصله علم و هنر شده از این طرف خیابون ولیعصر تا اون طرفش! فروشگاه نشر ماهریز خیلی قشنگ و هنرمندانه طراحی شده. چند وقتی بود که دلم میخواست از طراحی داخلی این فروشگاه عکاسی کنم و این فرصت موقعی دستم اومد که قرار بود آلبوم جدید سهیل نفیسی با نام "ترانههای جنوب" در همین فروشگاه رونمایی بشه. ساعت 6 اونجا بودم. ایمان صفایی گرافیست ماهریز گفت که نفیسی توی راهه. سر و کله علی صمدپور نوازنده کوزه و تار و بعد علیاکبر مرادی نوازنده تنبور هم پیدا شد. نادر طبسیان مدیر نشر ماهریز مشغول پذیرایی و هماهنگی بود و بالاخره سهیل نفیسی اومد، برای طرفدارنش دست تکون داد، صفحههاش رو براشون امضا کرد و به همهشون لبخند زد. *** شیرینیهای خوبی هم خریده بودآقای طبسیان. از همین شیرینی فروش طبقه زیر همکف اسکان به اسم "کوک". یکی از شیرینیها طعم تند زنجبیل داره و خوش...