یادداشتهای روزانه نگار از کافه آنتراکت

یادش بخیر چهارشنبههایی که اون مثل هر هفته واسه من چای هندی رو با قوری خوش رنگ روی میز کافه آنتراکت میگذاشت و من میگفتم "متشکرم". اون دیگه نیست چون حالا میدونم که کافه آنتراکت تو آتیش سوخته و نمیدونم که اون، یعنی نگار چی کار میکنه. روزنوشتههاش رو که هر روز توی کافه مینوشته توی Tehran Avenue پیدا کردم و خوندم. قشنگ بود. امیدوارم نگار هرآیینی هر جا هست شاد باشه.
***
[::] آفتاب تابستون از زاویه غربی روی میزای کافه میتابه و رنگ نارنجی گُلای ریزی که همین امروز صبح روی میزا گذاشته بودم رو درخشانتر میکنه. کافه پنجرههای دلبازی داره. وقتایی که مشتری نیست میرم و خونههای اونور پنجره رو با شیرونیهای قرمز حلبیشون نگاه میکنم. یادم باشه خاک گلدونا رو عوض کنم. ادامه در Tehran Avenue بخوانید

یادش بخیر چهارشنبههایی که اون مثل هر هفته واسه من چای هندی رو با قوری خوش رنگ روی میز کافه آنتراکت میگذاشت و من میگفتم "متشکرم". اون دیگه نیست چون حالا میدونم که کافه آنتراکت تو آتیش سوخته و نمیدونم که اون، یعنی نگار چی کار میکنه. روزنوشتههاش رو که هر روز توی کافه مینوشته توی Tehran Avenue پیدا کردم و خوندم. قشنگ بود. امیدوارم نگار هرآیینی هر جا هست شاد باشه.
***
[::] آفتاب تابستون از زاویه غربی روی میزای کافه میتابه و رنگ نارنجی گُلای ریزی که همین امروز صبح روی میزا گذاشته بودم رو درخشانتر میکنه. کافه پنجرههای دلبازی داره. وقتایی که مشتری نیست میرم و خونههای اونور پنجره رو با شیرونیهای قرمز حلبیشون نگاه میکنم. یادم باشه خاک گلدونا رو عوض کنم. ادامه در Tehran Avenue بخوانید
نظرات