ماکت جدیدم: German Schwimmwagen Type 166 بالاخره ساخت آخرین ماکت من از سری ماکتهای جنگ جهانی دوم به پایان رسید. این ماکت متعلق به یک خودرو آلمانی از نوع Sd.Kfz. بود. لفظ Sd.Kfz. که مخفف کلمه Sonderkraftfahrzeug است در ارتش نازی به "خودروهای ساخته شده برای اهداف خاص" اطلاق میشد. این خودروها طیف وسیعی داشتند که یکی از آنها به نام Schwimmwagen Type 166 نوعی خودرو دوزیست بود که قابلیت حرکت در خشکی و دریا را داشت. ماکتی که من از این خودرو ساختم متعلق به شرکت ژاپنی Tamiya و در مقیاس 1/48 است. این خودرو توسط فردیناند پورش طراحی و در دهه 40 میلادی در اوج درگیریهای جنگ جهانی دوم توسط کمپانی فولکس واگن ساخته شد. تازه دست به کار شدم، همه وسایل روی میز پهن شدهاند. شاسی خودرو، کنارش یکی از چرخها، موچین اینجا کاربرد زیبایی ندارد. چرخها آماده اتصال از بغل از روبهرو، به نمره، آیینه بغل، لاستیک زاپاس و میل گاردان دقت کنید فرمان، دنده، ترمز دستی و گیج عقربههای سرعت و روغن و بنزین پروانه انتهایی، موقع ورود به آب به کمک ریسمان کشیده و راه میافتد، طبیعتاً موتور با گازوئیل میسوزد مقایسه...
پستها
نمایش پستها از آوریل, ۲۰۰۹
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها

خال ، داستان پسرکشی در روزهای بیکاری عید داستان کوتاهی از شولخوف خواندم به نام " خال ". داستان به مانند همه داستانهای شولوخوف یک داستان قزاقی بود و وقایعش در میان قزاقان حاشیه رود دُن اتفاق میافتاد. این داستان را بین یکی از شمارههای کتاب هفته چاپ دهه چهل شمسی پیدا کردم که مرتضی ممیز تصویرسازیهای زیبایی برایش انجام داده بود. از آنجا که قطعاً افراد خیلی کمی به این کتاب و این داستان دسترسی دارند کمی راجع به شرح داستان و نقد و بررسیهایش مینویسم (رونوشت از مقالهام در ویکیپدیا فارسی). قصه از این قرار بود: نیکولکا کاشهوی فرمانده اسواران قزاق است. او قزاق جوانی است که علاوه بر شجاعت و دلیری، خال بزرگی به اندازه یک تخم کفتر روی قوزک پای چپ را از پدر به ارث برده است. پدر نیکولکا در جبهه جنگ با آلمانیها ناپدید شدهبود و دیگر هرگز باز نگشته بود. روزی قاصدی به خانه نیکولکا میآید و به او اطلاع میدهد که به عنوان فرمانده اسواران قزاق باید به مقابله با باند خلافکاری که دهکدههای اطراف را تصرف کرده است بشتابد. خبر به وسیله پاکت نامهای حاوی سه قید فوریت به دست نیکولکا رسید. در سو...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها

رَمل ، فتوبلاگ احسان شارعی رَمل ، اسمی است که به پیروی و همخوانی با نام اُسطرلاب برای فتوبلاگم برگزیدم. شاید هیچ وجه تسمیهای وجود نداشته باشد اما برای من چه وبلاگ اسطرلاب که سنش به شش رسیده و چه فتوبلاگ رَمل که نوزاد است حکم دستافزار و وسیلهای برای نقب زدن از درون خودم به داناییها و داشتههی ناخودآگاهم بوده است و یا به عبارتی مروری شخصی بر زندگی و احوالم که آن را با دوستان و مخاطبانم به به اشتراک میگذارم. و حالا رمل ِمن، جایی است که عکسهایم درونش قرار میگیرند، عکسهایی که ارزش هنری ناقابلی داشتهباشند و یا حسی عمیق در آنها نهفته باشد. امیدوارم دوستش داشته باشید.
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
فاکنر، زندگی و کتاب ها از کیهان هفته، شماره 44 به تاریخ یکشنبه، 18 شهریور 1341 شهرستان نور را که رد کردم رسیدم به رویان. از آنجا جادهای بود که پشت به دریا صاف به سمت جنوب می رفت. چهار کیلومتر که رفتم رسیدم به "کاسگر محله" و آدرس میگفت که باید به راست بپیچم. 2 کیلومتر جلوتر در کوچهای فرعی ویلایی بود که دورتادورش جنگل بود و گنبد امامزاده ای در شرقش توی چشم میزد. از کوههای پر درخت ابر پایین میریخت و با موجی که باد میانگیخت صورتم نمدار میشد. سقف ویلا از چوب بود و بوی دلخواهم را در هوا پخش میکرد. شومینه با دو کنده چوب میسوخت و پردهها با نقش گلهای نارنجی رنگ زیبا مینمود. اما از همه مهمتر... قفسهای بود از کتاب، پر از "کتاب هفته"، "کیهان هفته" و "کتاب جمعه"، همگی چاپ دهه چهل شمسی. کتاب-نشریاتی به سردبیری اشخاصی چون م. به آذین و احمد شاملو. در یکی از شمارههای کیهان هفته مقالهای درباره ویلیام فاکنر پیدا کردم. در یکی دیگر از شمارههای کتاب هفته داستان کوتاهی از شولوخوف به نام "خال" خواندم که یک داستان قزاقی بود بود و شباهت عجیبی ...