اپرای عاشورا، تعزیه عروسکی
اپرا تلفیق تئاتر و رقص و موسیقی است یا به عبارتی نمایش داستان سرایی موزیکال. حیطه کاری بهروز غریبپور در امر تئاتر به دو بخش نمایش با حضور بازیگران و نیز نمایش عروسکی خیمهشببازی تقسیم پذیر است. از کارهای عروسکی غریبپور قبلاً اپرای عروسکی رستم و سهراب را دیده بودم. آهنگسازی این اپرا بر عهده لوریس چکناواریان بود. شاید تنها نکته منفی این اپرا لهجه ارمنی خوانندگان بود که اشعار شاهنامه را با لهجه ارمنی میخواندند. در اپرای عاشورا این نقیصه به نحو تحسین برانگیزی رفع شده بود. موسیقی اپرای عاشورا توسط بهزاد عبدی و به همراهی خوانندگان مطرح ایرانی شکل گرفته است که ارکستر ناسیونال کیف هم به رهبری ولادیمیر سیرنکو آنان را یاری کرده است. مصطفی محمودی خواننده فارسی و کردی گروه موسیقی نور در نقش محتشم کاشانی رُل اصلی آوازه خوانان را ایفا کرد. علی خدایی از خوانندگان مکتبخانه میرزا عبدالله و خواننده اثر صبح سحر با صدای زیبایش در نقش امام حسین خواند و محمد معتمدی خواننده اصلی گروه شیدا آوازهخوان نقش حُر در اپرای عاشورا بود.
موسیقی اثر برخاسته از دستگاههای موسیقی ایرانی بود و استفاده بجا از این فواصل موسیقایی بر عظمت اجرای اپرا بسیار افزود.
روح حاکم بر اثر یک روح معنوی و دینی بود. عروسکگردانیها با استادی انجام میشد و من که در شب پایانی جشنواره تئاتر فجر بیننده این اجرا بودم واقعاً شگفت زده شدم. عروسکیهایی با نخهای زیاد که میرقصیدند، دایره مینواختند، بر اسب سوار و پیاده میشدند، میجنگیدند، زانو میزدند، میلرزیدند، گریه میکردند، آواز میخواندند و ...
گروهی که بهروز غریبپور گرد آورده است امروز یک گروه حرفهای و قوی است به نام گروه "آران". این گروه در ساخت عروسک و دکور، عروسک گردانی، تغییر صحنه، نور، افکت و باقی قضایای مربوط به خیمهشببازی تبحر ویژه یافته است که وحود چنین گروهی باعث افتخار است.
در شبی که من اپرای عروسکی عاشورا را دیدم جمعی از موسیقیدانان نظیر مصطفی محمودی و پیام جهانمانی نوازنده تار هم در سالن حضور داشتند. مصطفی محمودی که خود خواننده اصلی اجرا در نقش محتشم کاشانی بود به علت نبود جا برای نشستن نمایش را به حالت ایستاده دید.
به غریبپور و گروه آران تبریک میگوییم و باز هم در انتظار اجراهای عروسکی بهتر از او و گروهش هستیم.
شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۷
رقص و شادمانی به سبک کوبایی در کافه Buena Vista + پادکست
در دهه 1940 میلادی کافه ای در هاوانا پایتخت کوبا وجود داشت که بهترین محل برای رقصیدن، دود کردن یک سیگار برگ و صرف یک نوشیدنی گرم یا سرد بود. این کافه معمولاً محل ملاقات موزیسین هایی بود که در اونجا برنامه اجرا می کردند. این کافه رو به خاطر مردمی بودنش Buena Vista Social Club نامیده بودند. اما عمر این کافه دیری نپایید و در اواخر دهه چهل میلادی تعطیل شد. این تعطیلی قریب به پنجاه سال طول کشید تا در 1990 یک اتفاق ویژه موجب شود که نام این کافه این بار در سطح جهان بر سر زبان ها بیافتد.
ادامه مطلب به همراه پادکست شنیداری مرتبط در وبسایت پندار.نت.
بخوانید
بشنوید
در دهه 1940 میلادی کافه ای در هاوانا پایتخت کوبا وجود داشت که بهترین محل برای رقصیدن، دود کردن یک سیگار برگ و صرف یک نوشیدنی گرم یا سرد بود. این کافه معمولاً محل ملاقات موزیسین هایی بود که در اونجا برنامه اجرا می کردند. این کافه رو به خاطر مردمی بودنش Buena Vista Social Club نامیده بودند. اما عمر این کافه دیری نپایید و در اواخر دهه چهل میلادی تعطیل شد. این تعطیلی قریب به پنجاه سال طول کشید تا در 1990 یک اتفاق ویژه موجب شود که نام این کافه این بار در سطح جهان بر سر زبان ها بیافتد.
ادامه مطلب به همراه پادکست شنیداری مرتبط در وبسایت پندار.نت.
بخوانید
بشنوید
پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۷
باغ آلبالو، درست وسط صحنه بودم!
شگفت انگیز بود! تجربهای جدید با نمایشنامهای از چخوف به نام باغ آلبالو. در حالیکه انتظار داشتم وارد سالن نمایش شوم و پردهها کنار روند و نمایش شروع شود حضور مرد آکاردئون به دست و زن و مرد راهنما کاملاً غافلگیرم کرد. در حقیقت این زن و مرد که یکی ایرانی و دیگری انگلیسی بودند از طرف بنگاه املاکی در روسیه مامور فروش باغ آلبالو بودند. و من فهمیدم که الان در خانه نمایش اداره تئاتر نایستادهام بلکه در باغ آلبالو هستم! مرد و زن راهنما دست من را میگرفتند و جاهای مختلف این باغ و امارت پرشکوهاش را به من نشان میدادند. و شگفت اینکه اعظای این خانواده متمول اما ورشکسته روس چندان توجهی به بدهیهایشان نداشتند و با بیخیالی محض از روزهای پایانی اقامتشان در باغ آلبالو لذت میبردند. گویی باورشان نمیشد که باغ آلبالو تا چند روز دیگر به مزایده بانک خواهد رفت.
صحنه اول در اطاق نشیمن شکل گرفت. صحنه بعدی در حیاط اجرا شد و صحنه پایانی هم در اطاق پذیرایی. در بین این صحنهها اتفاقات جالبی هم در راهرو ها و آشپرخانه میافتاد.
بازی مادام راونسکایا مالک باغ توسط Maureen Brayan و نیز بازی پیرمرد خدمتکار به نام فیرز که نقشش را Robert Rowe بازی میکرد بسیار درخشان بود. نقش برادر مادام راونسکایا را آتیلا پسیانی بازی کرد که بازیاش قابل قبول بود. ستاره پسیانی هم نقش آنیا را با حسی بالا ایفا کرد. تروفیموف با اجرای بابک حمیدیان درست همان چیزی بود که باید میبود: یک دانشجوی روس فقیر و دارای احساسات وطن پرستانه و رمانتیک. لوپاخین با بازی David Fensom کمی از یک دهقان زاده تازه به دوران رسیده دور بود. او حتی کمی ناواضح هم حرف میزد.
در نهایت خانواده راونسکایا زمانی فهمید که دیگر مالک باغ نیست که لوپاخین روی تمام اثاثیه باغ پارچه سفید کشید و چراغها را خاموش کرد. و دردناک تر از همه صدای اره و قطع شدن درختان قدیمی آلبالو بود چرا که لوپاخین قصد داشت زمین باغ را تقطیع کند.
در این بین پیرمرد خدمتکار یعنی فیرز هم گویی جزئی از اثاث خانه بود. او روی یکی از مبلها دراز کشید و لوپاخین روی او هم پارچه سفید انداخت.
چخوف به شکلی نمادین روسیه عصر خودش را به باغ آلبالو تشبیه کرد. آنجا که آنیا گفت تمام روسیه باغ ماست چخوف حرف آخرش را زد. امید در دل خانواده راونسکایا با حرفهای آنیا زنده نشد و درست زمانی که همه ساکنین باغ را ترک کردند پیرمرد خدمتکار از زیر پارچه سفید بیرون آمد. نگاهی به اطراف انداخت و در تاریکی شمعی روشن کرد. کمی بد و بیراه گفت و چون هنگام بلند شدن کمرش درد گرفت سر جایش نشست، شمع را فوت کرد و همراه با باغ آلبالو مُرد.
شگفت انگیز بود! تجربهای جدید با نمایشنامهای از چخوف به نام باغ آلبالو. در حالیکه انتظار داشتم وارد سالن نمایش شوم و پردهها کنار روند و نمایش شروع شود حضور مرد آکاردئون به دست و زن و مرد راهنما کاملاً غافلگیرم کرد. در حقیقت این زن و مرد که یکی ایرانی و دیگری انگلیسی بودند از طرف بنگاه املاکی در روسیه مامور فروش باغ آلبالو بودند. و من فهمیدم که الان در خانه نمایش اداره تئاتر نایستادهام بلکه در باغ آلبالو هستم! مرد و زن راهنما دست من را میگرفتند و جاهای مختلف این باغ و امارت پرشکوهاش را به من نشان میدادند. و شگفت اینکه اعظای این خانواده متمول اما ورشکسته روس چندان توجهی به بدهیهایشان نداشتند و با بیخیالی محض از روزهای پایانی اقامتشان در باغ آلبالو لذت میبردند. گویی باورشان نمیشد که باغ آلبالو تا چند روز دیگر به مزایده بانک خواهد رفت.
صحنه اول در اطاق نشیمن شکل گرفت. صحنه بعدی در حیاط اجرا شد و صحنه پایانی هم در اطاق پذیرایی. در بین این صحنهها اتفاقات جالبی هم در راهرو ها و آشپرخانه میافتاد.
بازی مادام راونسکایا مالک باغ توسط Maureen Brayan و نیز بازی پیرمرد خدمتکار به نام فیرز که نقشش را Robert Rowe بازی میکرد بسیار درخشان بود. نقش برادر مادام راونسکایا را آتیلا پسیانی بازی کرد که بازیاش قابل قبول بود. ستاره پسیانی هم نقش آنیا را با حسی بالا ایفا کرد. تروفیموف با اجرای بابک حمیدیان درست همان چیزی بود که باید میبود: یک دانشجوی روس فقیر و دارای احساسات وطن پرستانه و رمانتیک. لوپاخین با بازی David Fensom کمی از یک دهقان زاده تازه به دوران رسیده دور بود. او حتی کمی ناواضح هم حرف میزد.
در نهایت خانواده راونسکایا زمانی فهمید که دیگر مالک باغ نیست که لوپاخین روی تمام اثاثیه باغ پارچه سفید کشید و چراغها را خاموش کرد. و دردناک تر از همه صدای اره و قطع شدن درختان قدیمی آلبالو بود چرا که لوپاخین قصد داشت زمین باغ را تقطیع کند.
در این بین پیرمرد خدمتکار یعنی فیرز هم گویی جزئی از اثاث خانه بود. او روی یکی از مبلها دراز کشید و لوپاخین روی او هم پارچه سفید انداخت.
چخوف به شکلی نمادین روسیه عصر خودش را به باغ آلبالو تشبیه کرد. آنجا که آنیا گفت تمام روسیه باغ ماست چخوف حرف آخرش را زد. امید در دل خانواده راونسکایا با حرفهای آنیا زنده نشد و درست زمانی که همه ساکنین باغ را ترک کردند پیرمرد خدمتکار از زیر پارچه سفید بیرون آمد. نگاهی به اطراف انداخت و در تاریکی شمعی روشن کرد. کمی بد و بیراه گفت و چون هنگام بلند شدن کمرش درد گرفت سر جایش نشست، شمع را فوت کرد و همراه با باغ آلبالو مُرد.
دوشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۷
هفتخوان رستم، چو ایران نباشد تن من مباد
حالا که چهار نمایش در تالار چهارسو دیده بودم دیگر تالار وحدت حکم بهشت برایم داشت. فضای بزرگ و باز و آرام! و دیدن نمایش هفتخوان رستم از بالکن دوم لذت ویژهای داشت که نظیرش را فقط در نمایش لیلی و مجنون اثر همین کارگردان تجربه کرده بودم. شگفت اینکه با توجه به محدودیت اجرا - فقط 2 اجرا- سالن باز هم پر نبود.
نمایش به شیوه روایتی شاهنامه با تصویر سازی کیهان خداوندی و داستان آفرینش آغاز شد. گذار سیمرغ بر جهان، رویش و زایش و کوهی بلند و سفید به نام دماوند. و آنگاه انسان...
***
رامشگر مازندرانی که برای توصیف دیار مازندران به بارگاه کیکاووس آمده بود نقش خود را با شور و شوق بازی کرد اما ایرادی به کار پری صابری وارد بود و آن اینکه چرا رامشگر مازنی رقص چوب میکرد؟ حال آنکه رقص چوب متعلق به دیار خراسان است! بهتر بود طراحی رقص رامشگر بر اساس موسیقی رقصهای مازندرانی یا لااقل رقصهای گیل و طالشی انجام میشد. ضمناً در بخشی از اجرا نور پروژکتور آبی رنگ در پشت صحنه به شدت چشم را آزار میداد و نیز ای کاش اشارهای هم به سربریدن دیو سفید توسط رستم و ساختن کلاهخود از سر دیو میشد اما پس از رهایی از چنگ دیوها رستم بازهم با کلاهخود آهنی روی صحنه آمد.
درباره متن اثر استفاده از کلام موزون شاهنامه دریافت خط سیر داستان را برای مخاطب عامی کمی مشکل میکرد در حالیکه در بخشهای نقالی کلام نقال کاملاً عامی و مطبوع سمع مخاطب بود. به نظرم بهتر بود تلفیقی از متون شعری شاهنامه و کلام وزین فارسی برای آغاز داستان از آفرینش تا راهی شدن رستم و خداحفظی از رودابه استفاده میشد.
در باقی قضایا آنچه دیده میشد صرفاً هنرنمانی بازیگران و بازیگردانی کارگردان بود. در این میان باید به ایفای نقش عالی رخش و نیز تسلط میخکوب کننده نقال اشاره کنم. نبردها خوب و عالی طراحی شده بود و همگی با حرکات موزون دلچسب و مناسبی همراه بودند. ضمناً موسیقی زنده اثر و سازبندی خاص - استفاده از قانون، کمانچه، دیوان و ضربیهای متنوع- گوشنواز بود. آواز دشتی در لحظات غمگین روایت تاثرانگیز دردهای انسانی بود.
روایت پری صابری رنج کشیهای انسان در زمان اسارت کاووس شاه را به درستی به کل جهان عمومیت داد. آنجاست که قطحی و بدبختی و بی خانمانی ریشه دوانده است. و حال این رستم است که با گذار از هفت خوان بر رنج و سختی ایرانیان - و در اینجا به طور عام جهانیان- پایان میبخشد.
سرود میهنی در پایان اجرا حس ناسیونالیستی تماشاگران را بیشتر زنده کرد و پایان بخش خوب این اجرا بود.
حالا که چهار نمایش در تالار چهارسو دیده بودم دیگر تالار وحدت حکم بهشت برایم داشت. فضای بزرگ و باز و آرام! و دیدن نمایش هفتخوان رستم از بالکن دوم لذت ویژهای داشت که نظیرش را فقط در نمایش لیلی و مجنون اثر همین کارگردان تجربه کرده بودم. شگفت اینکه با توجه به محدودیت اجرا - فقط 2 اجرا- سالن باز هم پر نبود.
نمایش به شیوه روایتی شاهنامه با تصویر سازی کیهان خداوندی و داستان آفرینش آغاز شد. گذار سیمرغ بر جهان، رویش و زایش و کوهی بلند و سفید به نام دماوند. و آنگاه انسان...
***
رامشگر مازندرانی که برای توصیف دیار مازندران به بارگاه کیکاووس آمده بود نقش خود را با شور و شوق بازی کرد اما ایرادی به کار پری صابری وارد بود و آن اینکه چرا رامشگر مازنی رقص چوب میکرد؟ حال آنکه رقص چوب متعلق به دیار خراسان است! بهتر بود طراحی رقص رامشگر بر اساس موسیقی رقصهای مازندرانی یا لااقل رقصهای گیل و طالشی انجام میشد. ضمناً در بخشی از اجرا نور پروژکتور آبی رنگ در پشت صحنه به شدت چشم را آزار میداد و نیز ای کاش اشارهای هم به سربریدن دیو سفید توسط رستم و ساختن کلاهخود از سر دیو میشد اما پس از رهایی از چنگ دیوها رستم بازهم با کلاهخود آهنی روی صحنه آمد.
درباره متن اثر استفاده از کلام موزون شاهنامه دریافت خط سیر داستان را برای مخاطب عامی کمی مشکل میکرد در حالیکه در بخشهای نقالی کلام نقال کاملاً عامی و مطبوع سمع مخاطب بود. به نظرم بهتر بود تلفیقی از متون شعری شاهنامه و کلام وزین فارسی برای آغاز داستان از آفرینش تا راهی شدن رستم و خداحفظی از رودابه استفاده میشد.
در باقی قضایا آنچه دیده میشد صرفاً هنرنمانی بازیگران و بازیگردانی کارگردان بود. در این میان باید به ایفای نقش عالی رخش و نیز تسلط میخکوب کننده نقال اشاره کنم. نبردها خوب و عالی طراحی شده بود و همگی با حرکات موزون دلچسب و مناسبی همراه بودند. ضمناً موسیقی زنده اثر و سازبندی خاص - استفاده از قانون، کمانچه، دیوان و ضربیهای متنوع- گوشنواز بود. آواز دشتی در لحظات غمگین روایت تاثرانگیز دردهای انسانی بود.
روایت پری صابری رنج کشیهای انسان در زمان اسارت کاووس شاه را به درستی به کل جهان عمومیت داد. آنجاست که قطحی و بدبختی و بی خانمانی ریشه دوانده است. و حال این رستم است که با گذار از هفت خوان بر رنج و سختی ایرانیان - و در اینجا به طور عام جهانیان- پایان میبخشد.
سرود میهنی در پایان اجرا حس ناسیونالیستی تماشاگران را بیشتر زنده کرد و پایان بخش خوب این اجرا بود.
خشکسالی و دروغ با طعم آنارشی یا چی شد که در تالار چهارسو شکست
فکر نمیکردم وضعیت حتی بدتر از اجرای پر سر و صدای مانیفست چو باشد اما بود. صف طولانی جلوی در تالار چهارسو شکل گرفته بود و برعکس روزهای قبل در تالار هم قفل بود. جمعیت انبوهتر و فشرده تر شد و درست زمانی که نیم ساعت از موعد شروع نمایش گذشت و خبری از چرخش لولاهای در نشد خشم بعضیها جوشید و ضربات مشت و لگد بر پیکره تالار چهارسو فرود آمد و در و نرده محافظ شکست.
گویا نمایش بدون حضور بسیاری از ما که بلیط به دست بودیم شروع شده بود و اینکه چه کسی توی سالن داشت اجرا را میدید من نمیدانم. با دخالت نیروی انتظامی جمعیت کمی آرام شد و کسانی که برای تماشای اجرای تالار سایه آمده بودند وارد سالن شدند و به ما هم وعده داده شد که اجرای "خشکسالی و دروغ" اثر محمد یعقوبی را در سانس دوم خواهیم دید. با کنترل بلیط وارد شدیم و در محل ورودی چهارسو صف درازی تشکیل شد و این در حالی بود که بیشتر از یک ساعت و نیم به شروع سانس دوم اجرا مانده بود. در این فاصله چون تنها بودم موزیک گوش دادم. "سیاحت نامه" اثر گروه کنستانتینوپل. با نزدیک شدن شروع اجرا جمعیت به هم فشرده تر شد و درحالیکه ساعت 9 شده بود با فشار غیرقابل تحمل جمعیت به داخل سالن هل داده شدم. قبل از ما تعداد زیادی مهمان ویژه و خبرنگار وارد شده بودند و بیشتر صندلیهای سالن کوچک چهارسو پُر بود. بازهم ردیف آخر نصیبم شد. فشردگی جمعیت به حدی بود که سازهای که صندلیها روی آن قرار داشت واقعاً تکان میخورد و مخصوصاً ما که در ردیف آخر بودیم و در بیشترین ارتفاع قرار داشتیم و پشتمان هم خالی بود جرات تکیه دادن نداشتیم. با نیم ساعت تاخیر شروع شد. خشکسالی و دروغ. یک تئاتر اجتماعی.
***
چند سال پیش اولین کاری که محمد یعقوبی روی سن میبرد را دیده بودم. نمایشی به اسم "تنها راه ممکن". یعقوبی در این اجرا نویسندهای به نام مهران صوفی را معرفی میکرد و گوشههایی از آثار او را به روی صحنه میبرد. و حالا امروز یعقوبی با تاثیر گیری از همان نویسنده به نوشتن نمایشهای اجتماعی میپردازد. خشکسالی و دروغ متنی ساده و قوی داشت و با دست گذاشتن روی سوالات پر شماری که ذهن زوجهای ایرانی را به خود مشغول میکند سعی در کنکاش در مسائل زناشویی داشت.
صدای زن: چرا مرد ها دروغ میگویند؟
صدای مرد: چرا زن ها دوست دارند دروغ بشنوند؟
بازی چهار بازیگر این نمایش بسیار قوی بود و نمیشد هیچ کدام را بر دیگری ترجیح داد. دیالوگ ها ساده و شنیدنی و در بسیاری از جاها با طنزی قوی همراه بود که بعضاً تشویق تماشاچی را هم همراه خود داشت. صحنه هم با کمک فرنیچر خانههای کوچک امروزی به شکلی ساده چیده شده بود که بسیار خوب عوض میشد و از حالت خانه به محل کار تغییر وضع میداد.
در کل این سادگی دوست داشتنی بدل به سلاحی قوی برای محمد یعقوبی شده بود که به دور از هر گونه ایده روشنفکری و بیش از حد آرتیستی دست روی چالشهای زندگی زناشویی بگذارد و به طرح آنها بپردازد.
یعقوبی در صحنه پایانی از اجرایش نتیجه گیری کرد و این شجاعت او را میرساند. آنجا که در بحث پیش آمده بین امید و آلّا، یعقوبی حق را به امید داد روی لزوم اعتماد و رای بر برائت طرفین روی هم تاکید کرد. این مسئله به هیچ روی مربوط به حمایت از جنس مرد یا زن نبود حال آنکه اگر در موردی مشابه زن محق بود یعقوبی این حق را به جنس زن میداد.
اجرای نمایشهایی از این دست به ما میگوید که در این قحطی نمایشنامههای وطنی باید نوشت و نوشت و نوشت و اصالتی در نمایشنامه نویسی ایرانی بوجود آورد. کاری که یعقوبی در آن پیشقدم شده است.
فکر نمیکردم وضعیت حتی بدتر از اجرای پر سر و صدای مانیفست چو باشد اما بود. صف طولانی جلوی در تالار چهارسو شکل گرفته بود و برعکس روزهای قبل در تالار هم قفل بود. جمعیت انبوهتر و فشرده تر شد و درست زمانی که نیم ساعت از موعد شروع نمایش گذشت و خبری از چرخش لولاهای در نشد خشم بعضیها جوشید و ضربات مشت و لگد بر پیکره تالار چهارسو فرود آمد و در و نرده محافظ شکست.
گویا نمایش بدون حضور بسیاری از ما که بلیط به دست بودیم شروع شده بود و اینکه چه کسی توی سالن داشت اجرا را میدید من نمیدانم. با دخالت نیروی انتظامی جمعیت کمی آرام شد و کسانی که برای تماشای اجرای تالار سایه آمده بودند وارد سالن شدند و به ما هم وعده داده شد که اجرای "خشکسالی و دروغ" اثر محمد یعقوبی را در سانس دوم خواهیم دید. با کنترل بلیط وارد شدیم و در محل ورودی چهارسو صف درازی تشکیل شد و این در حالی بود که بیشتر از یک ساعت و نیم به شروع سانس دوم اجرا مانده بود. در این فاصله چون تنها بودم موزیک گوش دادم. "سیاحت نامه" اثر گروه کنستانتینوپل. با نزدیک شدن شروع اجرا جمعیت به هم فشرده تر شد و درحالیکه ساعت 9 شده بود با فشار غیرقابل تحمل جمعیت به داخل سالن هل داده شدم. قبل از ما تعداد زیادی مهمان ویژه و خبرنگار وارد شده بودند و بیشتر صندلیهای سالن کوچک چهارسو پُر بود. بازهم ردیف آخر نصیبم شد. فشردگی جمعیت به حدی بود که سازهای که صندلیها روی آن قرار داشت واقعاً تکان میخورد و مخصوصاً ما که در ردیف آخر بودیم و در بیشترین ارتفاع قرار داشتیم و پشتمان هم خالی بود جرات تکیه دادن نداشتیم. با نیم ساعت تاخیر شروع شد. خشکسالی و دروغ. یک تئاتر اجتماعی.
***
چند سال پیش اولین کاری که محمد یعقوبی روی سن میبرد را دیده بودم. نمایشی به اسم "تنها راه ممکن". یعقوبی در این اجرا نویسندهای به نام مهران صوفی را معرفی میکرد و گوشههایی از آثار او را به روی صحنه میبرد. و حالا امروز یعقوبی با تاثیر گیری از همان نویسنده به نوشتن نمایشهای اجتماعی میپردازد. خشکسالی و دروغ متنی ساده و قوی داشت و با دست گذاشتن روی سوالات پر شماری که ذهن زوجهای ایرانی را به خود مشغول میکند سعی در کنکاش در مسائل زناشویی داشت.
صدای زن: چرا مرد ها دروغ میگویند؟
صدای مرد: چرا زن ها دوست دارند دروغ بشنوند؟
بازی چهار بازیگر این نمایش بسیار قوی بود و نمیشد هیچ کدام را بر دیگری ترجیح داد. دیالوگ ها ساده و شنیدنی و در بسیاری از جاها با طنزی قوی همراه بود که بعضاً تشویق تماشاچی را هم همراه خود داشت. صحنه هم با کمک فرنیچر خانههای کوچک امروزی به شکلی ساده چیده شده بود که بسیار خوب عوض میشد و از حالت خانه به محل کار تغییر وضع میداد.
در کل این سادگی دوست داشتنی بدل به سلاحی قوی برای محمد یعقوبی شده بود که به دور از هر گونه ایده روشنفکری و بیش از حد آرتیستی دست روی چالشهای زندگی زناشویی بگذارد و به طرح آنها بپردازد.
یعقوبی در صحنه پایانی از اجرایش نتیجه گیری کرد و این شجاعت او را میرساند. آنجا که در بحث پیش آمده بین امید و آلّا، یعقوبی حق را به امید داد روی لزوم اعتماد و رای بر برائت طرفین روی هم تاکید کرد. این مسئله به هیچ روی مربوط به حمایت از جنس مرد یا زن نبود حال آنکه اگر در موردی مشابه زن محق بود یعقوبی این حق را به جنس زن میداد.
اجرای نمایشهایی از این دست به ما میگوید که در این قحطی نمایشنامههای وطنی باید نوشت و نوشت و نوشت و اصالتی در نمایشنامه نویسی ایرانی بوجود آورد. کاری که یعقوبی در آن پیشقدم شده است.
یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۷
متابولیک، انبوه تعریف نشدههای انسانی
در شرایطی که به افتخار حضور میهمانان خارجی، جناب پسیانی نریشن فارسی نمایش متابولیک را به زبان انگلیسی بدل کرده بود به دیدن متابولیک رفتم. طبق معمول صف درازی مقابل در چهارسو شکل گرفت و پس از گذشت زمان صف دوم که ویژه خبرنگاران و مهمانان ویژه خارجی بود هم تشکیل شد. به این ترتیب با ورود این قشر از تماشاگران دیگر چندان جای خالی در سالن موجود نبود. به زحمت در ردیف آخر نشستم. آتیلا پسیانی اعلام کرد که متن فارسی ترجمه گفتارهای نمایش در اختیار مخاطبان ایرانی قرار گرفته است اما تاکید کرد که همه باید موبایلهایشان را خاموش کنند. حتی سایلنت را هم ممنوع کرد. به این ترتیب معلوم نشد در تاریکی محض سالن این ترجمه فارسی گفتارها را به کمک کدامین نور باید خواند. احتمالاً جمال نورانی بغلدستیهای خودمان! اما از قضای روزگار متن گفتارها از عبارات بسیار ساده و ابتدایی زبان انگلیسی تشکیل شده بود و با چنان لهجه سلیسی هم ادا میشد که معلومات انگلیسی دبیرستانی هم برای فهم آنها کافی بود.
نمایش شروع شد. فضایی وهم انگیز بر سراسر اجرا حکمفرما بود که به اعتقاد من به شیوهای خاص به رنجکشی بشریت میپرداخت. این شیوه خاص در بعضی جاها تاریخی بود نظیر کشته شدن خلبان بر اثر منفجر شدن هواپیمایش و در بعضی جاها هم روایی و شخصی نظیر گفت و گوهای زن و مرد در روابط زناشویی و یا خدمتکاری که خودکشی کرد. و در این تصویرسازیها به خاطر ابتکار و زیبایی قابل تایید باید به آقای پسیانی تبریک گفت. آنجا که روی لباس سفید خلبان صحنههای پرواز و اصابت موشک دیده میشود و با انفجار هواپیما خلبان هم میمیرد و یا آنجا که خاطرات سقوط از هواپیما با ماکتهای چتر نجات کوچکی که روی سن پرتاب میشوند برای خلبان متجلی میشود.
برداشت از مفهوم کلی نمایش کار بسیار دشواری بود و اتفاقاً این خاصیت اصلی هنر مدرن است که قضاوت و دریافت را بر عهده مخاطب میگذارد و امکان برداشتهای گوناگون را میسر میکند. و با این انبوه اعمال تعریف نشده انسانی که روی صحنه میدیدیم طیف وسیعی از برداشتها از تئاتر متابولیک میسر است که در نقدهایی هم که بر آن نوشته شده مشهود بود.
صداگذاری اثر بسیار تاثیر گذار بود و جلوههای نوری و صحنه چینی بسیار خلاقانه بود. با این همه با اینکه معتقدم باید رنجهای بشریت در طول تاریخ را درک کرد اما دلم میخواست نمایش شادتری میدیدم.
در شرایطی که به افتخار حضور میهمانان خارجی، جناب پسیانی نریشن فارسی نمایش متابولیک را به زبان انگلیسی بدل کرده بود به دیدن متابولیک رفتم. طبق معمول صف درازی مقابل در چهارسو شکل گرفت و پس از گذشت زمان صف دوم که ویژه خبرنگاران و مهمانان ویژه خارجی بود هم تشکیل شد. به این ترتیب با ورود این قشر از تماشاگران دیگر چندان جای خالی در سالن موجود نبود. به زحمت در ردیف آخر نشستم. آتیلا پسیانی اعلام کرد که متن فارسی ترجمه گفتارهای نمایش در اختیار مخاطبان ایرانی قرار گرفته است اما تاکید کرد که همه باید موبایلهایشان را خاموش کنند. حتی سایلنت را هم ممنوع کرد. به این ترتیب معلوم نشد در تاریکی محض سالن این ترجمه فارسی گفتارها را به کمک کدامین نور باید خواند. احتمالاً جمال نورانی بغلدستیهای خودمان! اما از قضای روزگار متن گفتارها از عبارات بسیار ساده و ابتدایی زبان انگلیسی تشکیل شده بود و با چنان لهجه سلیسی هم ادا میشد که معلومات انگلیسی دبیرستانی هم برای فهم آنها کافی بود.
نمایش شروع شد. فضایی وهم انگیز بر سراسر اجرا حکمفرما بود که به اعتقاد من به شیوهای خاص به رنجکشی بشریت میپرداخت. این شیوه خاص در بعضی جاها تاریخی بود نظیر کشته شدن خلبان بر اثر منفجر شدن هواپیمایش و در بعضی جاها هم روایی و شخصی نظیر گفت و گوهای زن و مرد در روابط زناشویی و یا خدمتکاری که خودکشی کرد. و در این تصویرسازیها به خاطر ابتکار و زیبایی قابل تایید باید به آقای پسیانی تبریک گفت. آنجا که روی لباس سفید خلبان صحنههای پرواز و اصابت موشک دیده میشود و با انفجار هواپیما خلبان هم میمیرد و یا آنجا که خاطرات سقوط از هواپیما با ماکتهای چتر نجات کوچکی که روی سن پرتاب میشوند برای خلبان متجلی میشود.
برداشت از مفهوم کلی نمایش کار بسیار دشواری بود و اتفاقاً این خاصیت اصلی هنر مدرن است که قضاوت و دریافت را بر عهده مخاطب میگذارد و امکان برداشتهای گوناگون را میسر میکند. و با این انبوه اعمال تعریف نشده انسانی که روی صحنه میدیدیم طیف وسیعی از برداشتها از تئاتر متابولیک میسر است که در نقدهایی هم که بر آن نوشته شده مشهود بود.
صداگذاری اثر بسیار تاثیر گذار بود و جلوههای نوری و صحنه چینی بسیار خلاقانه بود. با این همه با اینکه معتقدم باید رنجهای بشریت در طول تاریخ را درک کرد اما دلم میخواست نمایش شادتری میدیدم.
شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۷
مانیفست چو، وقایع نگاری شکلگیری یک عقده
جزء آخریها بودم که موفق شدم خودمو به داخل سالن چهارسو برسونم. و به محض ورود افشین هاشمی با قنداق تنفنگ هلم داد که یه جایی بشینم یا به قولی بتمرگم. خلاصه نمایش شروع شد. و خب... حالا که نمایش رو در حالت نشسته با پای خواب رفته و به حالت فشرده دیدم میگم که خوب بود و تاثیر گذار. و با این شرایط که اینطور بوده پس قطعاً در شرایط عادی بهتر هم هست! شش نفر بازیگر این نمایش با هماهنگی خاصی بازی کردند و هیجان و شور و شوق زیادی هم داشتند. همگی تا حد بسیار خوبی به انگلیسی مسلط بودند- مخصوصاً ترانه علیدوستی- و به نظرم هرکدام برای نقشی که ایفا کردند مناسب بودند. و در پشت سر همه بازیگران تصویری بود به مثابه یک پدرخوانده، شاید هم ناظر کبیر که با ابهت هر چه تمام تر سخنرانیهای نمادین میکرد. احمد آقالو بود با همان چهرهای که میمیک بینظیر دارد و صدایی که همیشه گیراست. و البته همیشه هم گیرا خواهد بود.
در باره بحث مفهومی تئاتر شاید ابتدا کمی سختگیرانه و سیاسی قضاوت کردم اما با گذشت زمان صحه گذاشتم که رحمانیان -کارگردان- صحنه را آنگونه که بوده بازسازی و شفافسازی کرده است. دلتنگی و بدرفتاری موجب این فاجعه شد یا عدم تطبیق فرهنگی؟ قضاوتی در این کار به چشم نمیآمد و فیالواقع قضاوت بر عهده مخاطب بود. اما مانیفست چو با همه خوشمزگیها و خلاقیتها و شور و شوقش روایت اندوهناک جوانی است به نام "چو" که عقدههایش او را از درون میترکاند و دریغا که دامان دیگران را هم میگیرد. چو بیش ز سی نفر از دانشجویان و اساتید ویرجینیا تک را کشت و با خود به گور برد. چه اندوهبار و تلخ. کاشکی آخرین باشد.
و بعد از یک اجرای پر سر و صدا و شلوغ در تئاتر شهر... خسته نباشید به محمد رحمانیان و جمیع عناصر ذکور و اناث متعلقه...
جزء آخریها بودم که موفق شدم خودمو به داخل سالن چهارسو برسونم. و به محض ورود افشین هاشمی با قنداق تنفنگ هلم داد که یه جایی بشینم یا به قولی بتمرگم. خلاصه نمایش شروع شد. و خب... حالا که نمایش رو در حالت نشسته با پای خواب رفته و به حالت فشرده دیدم میگم که خوب بود و تاثیر گذار. و با این شرایط که اینطور بوده پس قطعاً در شرایط عادی بهتر هم هست! شش نفر بازیگر این نمایش با هماهنگی خاصی بازی کردند و هیجان و شور و شوق زیادی هم داشتند. همگی تا حد بسیار خوبی به انگلیسی مسلط بودند- مخصوصاً ترانه علیدوستی- و به نظرم هرکدام برای نقشی که ایفا کردند مناسب بودند. و در پشت سر همه بازیگران تصویری بود به مثابه یک پدرخوانده، شاید هم ناظر کبیر که با ابهت هر چه تمام تر سخنرانیهای نمادین میکرد. احمد آقالو بود با همان چهرهای که میمیک بینظیر دارد و صدایی که همیشه گیراست. و البته همیشه هم گیرا خواهد بود.
در باره بحث مفهومی تئاتر شاید ابتدا کمی سختگیرانه و سیاسی قضاوت کردم اما با گذشت زمان صحه گذاشتم که رحمانیان -کارگردان- صحنه را آنگونه که بوده بازسازی و شفافسازی کرده است. دلتنگی و بدرفتاری موجب این فاجعه شد یا عدم تطبیق فرهنگی؟ قضاوتی در این کار به چشم نمیآمد و فیالواقع قضاوت بر عهده مخاطب بود. اما مانیفست چو با همه خوشمزگیها و خلاقیتها و شور و شوقش روایت اندوهناک جوانی است به نام "چو" که عقدههایش او را از درون میترکاند و دریغا که دامان دیگران را هم میگیرد. چو بیش ز سی نفر از دانشجویان و اساتید ویرجینیا تک را کشت و با خود به گور برد. چه اندوهبار و تلخ. کاشکی آخرین باشد.
و بعد از یک اجرای پر سر و صدا و شلوغ در تئاتر شهر... خسته نباشید به محمد رحمانیان و جمیع عناصر ذکور و اناث متعلقه...
قسطنطنیه، دوراهی فرهنگی شرق و غرب + پادکست
مقاله تازهام درباره معرفی موسیقی مدیترانه و گروه کنستانتینوپل امروز در پندار.نت منتشر شد. این مقاله از طریق لینکهای زیر قابل دسترسی است:
متن مقاله
پادکست شنیداری
مقاله تازهام درباره معرفی موسیقی مدیترانه و گروه کنستانتینوپل امروز در پندار.نت منتشر شد. این مقاله از طریق لینکهای زیر قابل دسترسی است:
متن مقاله
پادکست شنیداری
پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۷
زمین و چرخ، خلاقیت داستانسرایی
جشنواره تئاتر امسال برای من با نمایش "زمین و چرخ" شروع شد. کار عروسکی زهرا صبری. و چه انتخاب خوبی!
نمایش کلاً بر مبنای داستانهای مثنوی مولوی بود. داستانهای پیر چنگی، طوطی و بازرگان، طاووسی که پرهایش را میکند و از همه مهمتر... موسی و شبان.
سالن کارگاه نمایش خیلی کوچک بود طوری که تقریباً همه وسط صحنه بودند. عروسکها خیلی زیبا طراحی و ساخته شده بود و عروسکگردانی هم خیلی خوب بود. کارهای ابتکاری خانم صبری با پارچه هم خیلی جالب بود. جایی که شبان همراه با گوسفندانش دشت را طی میکرد و یا آنجا که مادر موسی فرزندش را به نیل میسپرد و یا آنجا که پیر چنگی چنگ میزد و رقاصان میرقصیدند.
باز هم میگویم آفرین! این بار برای موسیقی این اثر که بسیار تاثیر گذار بود و جدای از این تئاتر هم شنیدنی بود. از سازهای متنوعی به همراه آواز استفاده شده بود و ریتمها بسیار عالی بود.
و آفرین به روحیه زنی به نام زهرا خیالی صبری. که تئاترش چنین لطافتی داشت که از لطافت درونی خودش خبر میداد، آنگاه که با ما تماشاچیها همکلام شد که: ((لازم نیست موبایلها رو خاموش کنید. فقط سایلنت باشه کافیه چون ممکنه کسی کار واجب داشته باشه!))
جشنواره تئاتر امسال برای من با نمایش "زمین و چرخ" شروع شد. کار عروسکی زهرا صبری. و چه انتخاب خوبی!
نمایش کلاً بر مبنای داستانهای مثنوی مولوی بود. داستانهای پیر چنگی، طوطی و بازرگان، طاووسی که پرهایش را میکند و از همه مهمتر... موسی و شبان.
سالن کارگاه نمایش خیلی کوچک بود طوری که تقریباً همه وسط صحنه بودند. عروسکها خیلی زیبا طراحی و ساخته شده بود و عروسکگردانی هم خیلی خوب بود. کارهای ابتکاری خانم صبری با پارچه هم خیلی جالب بود. جایی که شبان همراه با گوسفندانش دشت را طی میکرد و یا آنجا که مادر موسی فرزندش را به نیل میسپرد و یا آنجا که پیر چنگی چنگ میزد و رقاصان میرقصیدند.
باز هم میگویم آفرین! این بار برای موسیقی این اثر که بسیار تاثیر گذار بود و جدای از این تئاتر هم شنیدنی بود. از سازهای متنوعی به همراه آواز استفاده شده بود و ریتمها بسیار عالی بود.
و آفرین به روحیه زنی به نام زهرا خیالی صبری. که تئاترش چنین لطافتی داشت که از لطافت درونی خودش خبر میداد، آنگاه که با ما تماشاچیها همکلام شد که: ((لازم نیست موبایلها رو خاموش کنید. فقط سایلنت باشه کافیه چون ممکنه کسی کار واجب داشته باشه!))
چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۷
7:30 الی 1:45
ساعت 7 صبح. موبایل زنگ زد. بلند شدم و هیچی نخوردم. زدم بیرون و از کوچهای که خونه آرش توشه و شاید هیچ کوچهای تو تهران بالاتر از این کوچه وجود نداشته باشه پیاده گز کردم تا بعدِ 19 دقیقه رسیدم به گلاب دره و سوار تاکسی تجریش شدم. از تجریش با اتوبوس رسیدم به ایستگاه میرداماد و از میرداماد هم با مترو تا ایستگاه دروازه دولت و بعد هم یه تاکسی تا چهارراه ولی عصر. این جا تئاتر شهره و امروز پیش فروش بلیطهای جشنواره تئاتر فجر. ساعت 8:30 شده و من نفر هفتاد و سوم هستم که در صف بلیط قرار میگیرم! همه برنامه دارن. من ندارم. میگن تو اطلاعات برنامه جشنواره رو میدن. ساختمان گرد را دور میزنم تا میرسم به اطلاعات و برنامه رو میگیرم. برمیگردم تو صف. با خودم حساب میکنم تا ساعت 10 که پیش فروش شروع میشه قریب 1 ساعت مونده و اگر طول هر آهنگ به طور متوسط 5 دقیقه باشه من باید 12 تا آهنگ گوش بدم تا پیش فروش شروع بشه. بعد تا نوبتم بشه احتمالاً بیشتر هم میشه. بگیر 18 تا آهنگ. پس هدفون موبایل رفت توی گوشم و آلبوم موسیقی متن فیلم The Darjeeling Limited پخش شد. سرمای دم صبح تئاتر شهر و گرسنگی ناشی از صبحانه و حس هندی موسیقی فیلم عجیب غریب بود.
اون جلو که ورودی تالار سایه و تالار چهارو اونجاست یه کم شلوغ شده. میگن هرکی شماره نداره از صف بیاد بیرون. یه عده افتادن به صرافت اینکه به صف نظم بدن. دیگه باید دست به کار شد. جای موزیک گوش دادن نیست. کلی آدما رو به زور از صف میاندازن بیرون. حالا صف یه کم مرتب شد. حالا شروع میکنم با اطرافیا صحبت کردن. یه پسری هست با ریش پرفسوری. گویا میخواد نزدیک 120000 تومان بلیط بخره. حالا که فهمیده واسه بعضی نمایشها فقط 1 بلیط میدن حالش گرفته شده. راهکار خیلی زود کشف میشه. من بلیطهایی که تو میخوای برات میخرم تو هم بلیطهایی که من میخوام برام بخر! حالا از هر نمایش 2 بلیط داریم. حالا اگه یکی دیگه هم پیدا بشه و همین بازی رو با ما اجرا کنه از هر نمایش 3 تا بلیط داریم!چهارمی چهارتا! ما ایرانیها واقعاً باهوشایم!
با حفظ نظم صف توسط افراد داوطلب یاد صبحانه نخورده میافتم. دختری با کاپشن قرمز پشتم ایستاده. جامو بهش میسپرم و تیز میرم سر خیابون ابوریحان شیرینی فروشی "فرانسه". یک فروند نسکافه با شیر به همراه یک دونات میخورم. حالا که ساعت شده 12 برمیگردم تئاتر شهر. یه نفر دیگه هم توی صف هست که دانشجوی سال آخر تئاتره. با صحبت کردن با اون کلی برنامه بلیطهایی که می خوام بخرم عوض میشه.
کماکان سرپا واستادیم تا بریم داخل. بالاخره نوبت من رسید. اینارو خریدم(به ترتیب روز اجرا):
"زمین و چرخ"
به توصیه پسرک دانشجوی تئاتر بود که از اجرای صحنه خیلی تعریف کرد
"مانیفست چو"
کلی سر و صدا کرده و بلیط اش هم نایاب بود
"متابولیک"
کار آتیلا پسیانی با دیالوگ ناچیز یا احیاناً بدون دیالوگ
"خشکسالی و دروغ"
کار محمد یعقوبی، یه بار تئاتری دیدم ازش به اسم "تنها راه ممکن" که عالی بود
"هفتخوان رستم"
کار پری صابری، اجرایی تمیز و دلنشین خواهد داشت
"باغ آلبالو"
اثر چخوف با اجرای یک گروه از انگلستان
"اپرای عاشورا"
کار بهروز غریبپور. خاطره خوبی از کارای عروسکیاش دارم.
نمایش "خدای کشتار" نوشته "یاسمینا رضا" تموم شد. ضمن اینکه حدس زدم نمایش "شکار روباه" کار دکتر علی رفیعی بعد از جشنواره روی صحنه بیاد. پس اونم نگرفتم.
حالا بلیط بدست از اون پایین اومدم بیرون. ساعت شده 1:30. باید نهار بخورم. صاف میرم سمت چهارراه کالج جایی که توی یه کافه کوچیک رضوانه نشسته با چارمیز دوستداشتنیاش. "پِستوی ریحان" غذایی است که انتخاب میکنم. گذرم زیاد نیفتاده بود و حالا از دفعه پیش رستوران رضوانه قشنگ تر شده و به جای چهارتا میز شش تا میز داره.
ساعت 1:45. اینم تا ظهر امروز
ساعت 7 صبح. موبایل زنگ زد. بلند شدم و هیچی نخوردم. زدم بیرون و از کوچهای که خونه آرش توشه و شاید هیچ کوچهای تو تهران بالاتر از این کوچه وجود نداشته باشه پیاده گز کردم تا بعدِ 19 دقیقه رسیدم به گلاب دره و سوار تاکسی تجریش شدم. از تجریش با اتوبوس رسیدم به ایستگاه میرداماد و از میرداماد هم با مترو تا ایستگاه دروازه دولت و بعد هم یه تاکسی تا چهارراه ولی عصر. این جا تئاتر شهره و امروز پیش فروش بلیطهای جشنواره تئاتر فجر. ساعت 8:30 شده و من نفر هفتاد و سوم هستم که در صف بلیط قرار میگیرم! همه برنامه دارن. من ندارم. میگن تو اطلاعات برنامه جشنواره رو میدن. ساختمان گرد را دور میزنم تا میرسم به اطلاعات و برنامه رو میگیرم. برمیگردم تو صف. با خودم حساب میکنم تا ساعت 10 که پیش فروش شروع میشه قریب 1 ساعت مونده و اگر طول هر آهنگ به طور متوسط 5 دقیقه باشه من باید 12 تا آهنگ گوش بدم تا پیش فروش شروع بشه. بعد تا نوبتم بشه احتمالاً بیشتر هم میشه. بگیر 18 تا آهنگ. پس هدفون موبایل رفت توی گوشم و آلبوم موسیقی متن فیلم The Darjeeling Limited پخش شد. سرمای دم صبح تئاتر شهر و گرسنگی ناشی از صبحانه و حس هندی موسیقی فیلم عجیب غریب بود.
اون جلو که ورودی تالار سایه و تالار چهارو اونجاست یه کم شلوغ شده. میگن هرکی شماره نداره از صف بیاد بیرون. یه عده افتادن به صرافت اینکه به صف نظم بدن. دیگه باید دست به کار شد. جای موزیک گوش دادن نیست. کلی آدما رو به زور از صف میاندازن بیرون. حالا صف یه کم مرتب شد. حالا شروع میکنم با اطرافیا صحبت کردن. یه پسری هست با ریش پرفسوری. گویا میخواد نزدیک 120000 تومان بلیط بخره. حالا که فهمیده واسه بعضی نمایشها فقط 1 بلیط میدن حالش گرفته شده. راهکار خیلی زود کشف میشه. من بلیطهایی که تو میخوای برات میخرم تو هم بلیطهایی که من میخوام برام بخر! حالا از هر نمایش 2 بلیط داریم. حالا اگه یکی دیگه هم پیدا بشه و همین بازی رو با ما اجرا کنه از هر نمایش 3 تا بلیط داریم!چهارمی چهارتا! ما ایرانیها واقعاً باهوشایم!
با حفظ نظم صف توسط افراد داوطلب یاد صبحانه نخورده میافتم. دختری با کاپشن قرمز پشتم ایستاده. جامو بهش میسپرم و تیز میرم سر خیابون ابوریحان شیرینی فروشی "فرانسه". یک فروند نسکافه با شیر به همراه یک دونات میخورم. حالا که ساعت شده 12 برمیگردم تئاتر شهر. یه نفر دیگه هم توی صف هست که دانشجوی سال آخر تئاتره. با صحبت کردن با اون کلی برنامه بلیطهایی که می خوام بخرم عوض میشه.
کماکان سرپا واستادیم تا بریم داخل. بالاخره نوبت من رسید. اینارو خریدم(به ترتیب روز اجرا):
"زمین و چرخ"
به توصیه پسرک دانشجوی تئاتر بود که از اجرای صحنه خیلی تعریف کرد
"مانیفست چو"
کلی سر و صدا کرده و بلیط اش هم نایاب بود
"متابولیک"
کار آتیلا پسیانی با دیالوگ ناچیز یا احیاناً بدون دیالوگ
"خشکسالی و دروغ"
کار محمد یعقوبی، یه بار تئاتری دیدم ازش به اسم "تنها راه ممکن" که عالی بود
"هفتخوان رستم"
کار پری صابری، اجرایی تمیز و دلنشین خواهد داشت
"باغ آلبالو"
اثر چخوف با اجرای یک گروه از انگلستان
"اپرای عاشورا"
کار بهروز غریبپور. خاطره خوبی از کارای عروسکیاش دارم.
نمایش "خدای کشتار" نوشته "یاسمینا رضا" تموم شد. ضمن اینکه حدس زدم نمایش "شکار روباه" کار دکتر علی رفیعی بعد از جشنواره روی صحنه بیاد. پس اونم نگرفتم.
حالا بلیط بدست از اون پایین اومدم بیرون. ساعت شده 1:30. باید نهار بخورم. صاف میرم سمت چهارراه کالج جایی که توی یه کافه کوچیک رضوانه نشسته با چارمیز دوستداشتنیاش. "پِستوی ریحان" غذایی است که انتخاب میکنم. گذرم زیاد نیفتاده بود و حالا از دفعه پیش رستوران رضوانه قشنگ تر شده و به جای چهارتا میز شش تا میز داره.
ساعت 1:45. اینم تا ظهر امروز
یکشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۷
1945، سفرهای بی بازگشت میتسوبیشی زیرو
هواپیمای جنگنده میتوبیشی زیرو (Mitsubishi Zero Fighter) موثرترین هواپیمای جنگنده ژاپن در طول جنگ جهانی دوم بود. هواپیماهایی که با پیمودن طول اقیانوس از ژاپن خود را به پرل هاربر رساندند و این در حالی بود که سوختی برای بازگشت نداشتند. خلبانان از جان گذشته ژاپنی هواپیمای تحت کنترلشان را با تمام قدرت به ناوهای آمریکایی میکوبیدند. چیزی که آمریکا انتظارش را نداشت همین خودکشی یا "کامیکازا"ی ژاپنیها بود.
***
هواپیمای ماکت جنگنده میتسوبیشی زیرو را صدرا به مناسب تولد 23 سالگی برایم خریده بود. ماکتی با ابعاد بزرگ (مقیاس 1 به 24) همراه با جزئیات دیوانه کننده. تسمهها و پروانهها همگی با ذکر جزئیات در کیت موجود بود و به علت جنبه آموزشی داشتن تمام قطعات پنهان نظیر اجزاء داخل کابین و موتور هم در کیت موجود بود. هواپیما دارای جزئیات ریزی در کاکپیت بود نظیر گیجهای سرعت،روغن،دما... ، دسته هدایت هواپیما، کمربند ایمنی خلبان، جلیقه نجات و غیره. رنگ زدن تمام این جزئیات بسیار وقت گیر بود و ضمناً بدنه هواپیما به واسطه مقیاس بزرگ ماکت رنگ زیادی برد که برای یکدست شدن چندین بار هم تجدید شد.
عکسهایی از ماکت آماده شدهام ایجاست. با تشکر ویژه از رفیق شفیق، صدرا، با هم عکسها رو ببینیم:
جنگنده میتسوبیشی زیرو
چرخ هواپیما باز شده است، به بمب دقت کنید
بال انتهایی
مسلسل بال چپ
آنتن و دم
ملخ
نوشتههای روی بدنه
احسان،تیشرت بیتلز به تن کرده و در کنار نقاشی پل گوگن ژست گرفته خوشحالی خود را از داشتن ماکت جنگنده میتسوبیشی زیرو ساخت شرکت چینی Trumpeter ابراز میکند
هواپیمای جنگنده میتوبیشی زیرو (Mitsubishi Zero Fighter) موثرترین هواپیمای جنگنده ژاپن در طول جنگ جهانی دوم بود. هواپیماهایی که با پیمودن طول اقیانوس از ژاپن خود را به پرل هاربر رساندند و این در حالی بود که سوختی برای بازگشت نداشتند. خلبانان از جان گذشته ژاپنی هواپیمای تحت کنترلشان را با تمام قدرت به ناوهای آمریکایی میکوبیدند. چیزی که آمریکا انتظارش را نداشت همین خودکشی یا "کامیکازا"ی ژاپنیها بود.
***
هواپیمای ماکت جنگنده میتسوبیشی زیرو را صدرا به مناسب تولد 23 سالگی برایم خریده بود. ماکتی با ابعاد بزرگ (مقیاس 1 به 24) همراه با جزئیات دیوانه کننده. تسمهها و پروانهها همگی با ذکر جزئیات در کیت موجود بود و به علت جنبه آموزشی داشتن تمام قطعات پنهان نظیر اجزاء داخل کابین و موتور هم در کیت موجود بود. هواپیما دارای جزئیات ریزی در کاکپیت بود نظیر گیجهای سرعت،روغن،دما... ، دسته هدایت هواپیما، کمربند ایمنی خلبان، جلیقه نجات و غیره. رنگ زدن تمام این جزئیات بسیار وقت گیر بود و ضمناً بدنه هواپیما به واسطه مقیاس بزرگ ماکت رنگ زیادی برد که برای یکدست شدن چندین بار هم تجدید شد.
عکسهایی از ماکت آماده شدهام ایجاست. با تشکر ویژه از رفیق شفیق، صدرا، با هم عکسها رو ببینیم:
جنگنده میتسوبیشی زیرو
چرخ هواپیما باز شده است، به بمب دقت کنید
بال انتهایی
مسلسل بال چپ
آنتن و دم
ملخ
نوشتههای روی بدنه
احسان،تیشرت بیتلز به تن کرده و در کنار نقاشی پل گوگن ژست گرفته خوشحالی خود را از داشتن ماکت جنگنده میتسوبیشی زیرو ساخت شرکت چینی Trumpeter ابراز میکند
پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷
پیوند شعر و موسیقی + پادکست
برنامه هفتگی موسیقی شماره 4 در پندار.نت آماده شد. با صدای من در باره "پیوند شعر و موسیقی"
پیوند شعر و موسیقی
موسیقی، تحفه ایست نو که از روزگار کهن برای ما به ارث رسیده است. پیوند دائمی میان شعر و موسیقی این دو مقوله را از به دو مقوله جدانشدنی تبدیل کرده است. در مباحث امروزی تر ارتباطاتی میان موسیقی و معماری نظیر یافتن وجوه مشترک نظیر دستگاه و گوشه در هر دو مقوله کشف و ارائه شده است. و یا در مرتبط سازی موسیقی و ریاضیات شباهت های شگفت انگیزی یافت می شود که ما را به تحیر وا می دارد و تا آنجا پیش می رود که موسیقیدان جهانی ما، کیهان کلهر، آشنایی با ریاضیات را از ملزومات فراگیری موسیقی می داند. اما بحث شعر و موسیقی بحثی به مراتب گسترده تر، عینی تر و جذاب تر است.
برای مشخص کردن وزن در موسیقی از "اتانین" و برای مشخص کردن وزن در شعر از "عروض" استفاده می کنیم.
اتانین بر اساس کشش نت ها تعریف می شوند و به کمک آنها می توان هر ریتم از موسیقی را بدون توجه به ملودی اش خواند. چهار نمونه از اتانین کشش ها به شکل زیر است:
نت سیاه: تن (TAN)
چنگ نقطه دار:تی (TEE)
چنگ: ت ِ (TE)
دولاچنگ: تَ (TA)
مثلاً نت زیر را که دارای ریتم است اینطور می خوانیم (کاری با ملودی نداریم و فقط به ریتم توجه می کنیم): تی تَ ت ِ + تِ تِ تِ.
از طرف دیگر عروض پایه و اساس وزن شعر کلاسیک فارسی است که کشش هجاها را مشخص می کند. مثلاً وزن رباعی به صورت زیر است:
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
مِفعالُ مَفاعلُن مَفاعیلن فَع
حالا به تلفیق اتانین و عروض دقت کنید. بین اتانین و عروض برابری دقیقی وجود دارد که چند مثال به عنوان نمونه آورده شده است. مقایسه کنید:
فاعلاتن=تن ت تن تن
فاعلن=تن ت تن
مفاعیلن=ت تن تن تن
مستفعلن= تن تن ت تن
حالا که از نظر تئوری بنیادی چنین مشابهتی وجود دارد پس باید در عمل هم به پیوندی یگانه بین شعر و موسیقی برسیم، و جالب اینجاست که چنین پیوندی به شکل شفاف وجود دارد!
مثنوی که از غالب های مطرح شعر فارسی است، در عین حال ریتم شناخته شده ای در ردیف موسیقی سنتی هم هست که در اکثر دستگاه ها و آواز ها وجود دارد. همگی ما خاطرات سحرهای ماه رمضان ونوای زیبای رادیو در آواز افشاری را به یاد داریم که مثنوی زیر را می خواند:
ای وصالت آرزوی عاشقان
وی خیالت پیش روی عاشقان
هر کجا کردم نظر بالا و پست
جلوه ای از روی زیبای تو هست
خرقه پوشان محو رخسار تو اند
باده نوشان مست دیدار تو اند
هم بود در هر دلی موای تو
هم بود بر هر سری سودای تو
حرفی از اسرار عشقم یاد ده
هم بسوزان هم مرا بر باد ده
وزن مثنوی در مثنوی مولوی به دو شکل زیر آمده است:
1- فاعلاتن + فاعلاتن + فاعلان
جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت
2- فاعلاتن + فاعلاتن + فاعلن
هـر که او از هـم زبانی شــد جدا
آنچه که در ردیف ما تحت عنوان گوشه مثنوی آمده است ادای ریتمیک همین غالب شعری به صورت ملودیک است که با اتانین بصورت زیر خوانده می شود.
تن ت َ تن تن + تن ت َ تن تن + تن ت َ تن
دوبیتی گونه دیگری از قالب شعر فارسی است. دوبیتی های باباطاهر بر اساس وزن عروضی زیر است:
مفاعیلن+ مفاعیلن+ مفاعیل
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
دستگاه شور دارای هجاهایی است که بیشتر بر اساس وزن دوبیتی هستند نظیر درآمد دوم شور در ردیف سازی که بر وزن دوبیتی است. همچنین گوشه ای به نام دوبیتی در ردیف میرزا عبدالله در دستگاه شور وجود دارد.
بدین ترتیب وزن گوشه دوبیتی در ردیف به شکل زیر است:
ت َ تن تن تن+ تَ تن تن تن+ ت َ تن تن
که با وزن عروضی دو بیتی مطابقت کامل دارد. در بعضی جاها هم این گوشه را با وزن کوتاه تری نواخته اند که مفاعیلن فقط یک بار در آن می آید. یعنی:
مفاعیلن+ مفاعیل = تَ تن تن تن+ ت َ تن تن
در جای جای الحان موسیقی ما برابری های لطیفی میان شعر و موسیقی شکل می گیرد. به عنوان آخرین مثال به ریتم کرشمه اشاره می کنم که باز هم در اکثر دستگاه ها و آواز ها موجود است. به مطابقت میان ریتم کرشمه و غزل سعدی توجه کنید:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
مفاعلن+ فعلاتن+ مفاعلن+ فعلات
تَ تن تَ تن+ تَ تَ تن تن+ تَ تن تَ تن+ تَ تَ تَ
که دقیقاً برابر با ریتم کرشمه در ردیف (تَ تن تَ تن+ تَ تَ تن تن) است که دو بار تکرار شود.
***
بحث فوق مخلص کوتاهی بود از گوشه آنچه "پیوند شعر و موسیقی" نامیده می شود و فقط از جهت آشنایی اولیه و مقدماتی و نیز ایجاد علاقه به آن اشاره شد. موسیقیدان بزرگ معاصر، استاد حسین دهلوی کتابی با عنوان "پیوند شعر و موسیقی" تالیف نموده اند و هم اینک در آموزشگاهشان به تدریس این مقوله مشغول اند که علاقمندان می توانند از کتاب فوق الذکر استفاده کرده و یا از محضر استاد دهلوی بهره گیرند.
منابع صوتی و مکتوب:
1- ادبیات فارسی 1، رشته علوم انسانی، دوره پیش دانشگاهی
2- پیوند شعر و موسیقی، حسین دهلوی
3- ردیف میرزا عبدالله، نت نگاری آموزش تحلیلی، داریوش طلایی
4- ردیف میرزا عبدالله، اجرای تار حسین علیزاده، موسسه فرهنگی هنری ماهور
5- همیشه در میان، کنسرت شور کلن، محمد رضا لطفی، موسسه فرهنگی هنری آوای شیدا
6- دستور مقدماتی سه تار، حسین علیزاده، موسسه فرهنگی هنری ماهور
7- ردیف آوازی موسیقی سنتی، استاد محمود کریمی، موسسه فرهنگی هنری ماهور
8- گل بهشت، اجرای گروه دستان و پریسا
9- کرد بیات، جلال ذوالفنون، موسسه موسیقی جهان
10- گزیده صد سال آواز، موسسه فرهنگی هنری ماهور
11- کنسرتی دیگر، شهرام ناظری، داریوش طلایی، موسسه فرهنگی هنری ماهور
برنامه هفتگی موسیقی شماره 4 در پندار.نت آماده شد. با صدای من در باره "پیوند شعر و موسیقی"
پیوند شعر و موسیقی
موسیقی، تحفه ایست نو که از روزگار کهن برای ما به ارث رسیده است. پیوند دائمی میان شعر و موسیقی این دو مقوله را از به دو مقوله جدانشدنی تبدیل کرده است. در مباحث امروزی تر ارتباطاتی میان موسیقی و معماری نظیر یافتن وجوه مشترک نظیر دستگاه و گوشه در هر دو مقوله کشف و ارائه شده است. و یا در مرتبط سازی موسیقی و ریاضیات شباهت های شگفت انگیزی یافت می شود که ما را به تحیر وا می دارد و تا آنجا پیش می رود که موسیقیدان جهانی ما، کیهان کلهر، آشنایی با ریاضیات را از ملزومات فراگیری موسیقی می داند. اما بحث شعر و موسیقی بحثی به مراتب گسترده تر، عینی تر و جذاب تر است.
برای مشخص کردن وزن در موسیقی از "اتانین" و برای مشخص کردن وزن در شعر از "عروض" استفاده می کنیم.
اتانین بر اساس کشش نت ها تعریف می شوند و به کمک آنها می توان هر ریتم از موسیقی را بدون توجه به ملودی اش خواند. چهار نمونه از اتانین کشش ها به شکل زیر است:
نت سیاه: تن (TAN)
چنگ نقطه دار:تی (TEE)
چنگ: ت ِ (TE)
دولاچنگ: تَ (TA)
مثلاً نت زیر را که دارای ریتم است اینطور می خوانیم (کاری با ملودی نداریم و فقط به ریتم توجه می کنیم): تی تَ ت ِ + تِ تِ تِ.
از طرف دیگر عروض پایه و اساس وزن شعر کلاسیک فارسی است که کشش هجاها را مشخص می کند. مثلاً وزن رباعی به صورت زیر است:
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
مِفعالُ مَفاعلُن مَفاعیلن فَع
حالا به تلفیق اتانین و عروض دقت کنید. بین اتانین و عروض برابری دقیقی وجود دارد که چند مثال به عنوان نمونه آورده شده است. مقایسه کنید:
فاعلاتن=تن ت تن تن
فاعلن=تن ت تن
مفاعیلن=ت تن تن تن
مستفعلن= تن تن ت تن
حالا که از نظر تئوری بنیادی چنین مشابهتی وجود دارد پس باید در عمل هم به پیوندی یگانه بین شعر و موسیقی برسیم، و جالب اینجاست که چنین پیوندی به شکل شفاف وجود دارد!
مثنوی که از غالب های مطرح شعر فارسی است، در عین حال ریتم شناخته شده ای در ردیف موسیقی سنتی هم هست که در اکثر دستگاه ها و آواز ها وجود دارد. همگی ما خاطرات سحرهای ماه رمضان ونوای زیبای رادیو در آواز افشاری را به یاد داریم که مثنوی زیر را می خواند:
ای وصالت آرزوی عاشقان
وی خیالت پیش روی عاشقان
هر کجا کردم نظر بالا و پست
جلوه ای از روی زیبای تو هست
خرقه پوشان محو رخسار تو اند
باده نوشان مست دیدار تو اند
هم بود در هر دلی موای تو
هم بود بر هر سری سودای تو
حرفی از اسرار عشقم یاد ده
هم بسوزان هم مرا بر باد ده
وزن مثنوی در مثنوی مولوی به دو شکل زیر آمده است:
1- فاعلاتن + فاعلاتن + فاعلان
جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت
2- فاعلاتن + فاعلاتن + فاعلن
هـر که او از هـم زبانی شــد جدا
آنچه که در ردیف ما تحت عنوان گوشه مثنوی آمده است ادای ریتمیک همین غالب شعری به صورت ملودیک است که با اتانین بصورت زیر خوانده می شود.
تن ت َ تن تن + تن ت َ تن تن + تن ت َ تن
دوبیتی گونه دیگری از قالب شعر فارسی است. دوبیتی های باباطاهر بر اساس وزن عروضی زیر است:
مفاعیلن+ مفاعیلن+ مفاعیل
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
دستگاه شور دارای هجاهایی است که بیشتر بر اساس وزن دوبیتی هستند نظیر درآمد دوم شور در ردیف سازی که بر وزن دوبیتی است. همچنین گوشه ای به نام دوبیتی در ردیف میرزا عبدالله در دستگاه شور وجود دارد.
بدین ترتیب وزن گوشه دوبیتی در ردیف به شکل زیر است:
ت َ تن تن تن+ تَ تن تن تن+ ت َ تن تن
که با وزن عروضی دو بیتی مطابقت کامل دارد. در بعضی جاها هم این گوشه را با وزن کوتاه تری نواخته اند که مفاعیلن فقط یک بار در آن می آید. یعنی:
مفاعیلن+ مفاعیل = تَ تن تن تن+ ت َ تن تن
در جای جای الحان موسیقی ما برابری های لطیفی میان شعر و موسیقی شکل می گیرد. به عنوان آخرین مثال به ریتم کرشمه اشاره می کنم که باز هم در اکثر دستگاه ها و آواز ها موجود است. به مطابقت میان ریتم کرشمه و غزل سعدی توجه کنید:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
مفاعلن+ فعلاتن+ مفاعلن+ فعلات
تَ تن تَ تن+ تَ تَ تن تن+ تَ تن تَ تن+ تَ تَ تَ
که دقیقاً برابر با ریتم کرشمه در ردیف (تَ تن تَ تن+ تَ تَ تن تن) است که دو بار تکرار شود.
***
بحث فوق مخلص کوتاهی بود از گوشه آنچه "پیوند شعر و موسیقی" نامیده می شود و فقط از جهت آشنایی اولیه و مقدماتی و نیز ایجاد علاقه به آن اشاره شد. موسیقیدان بزرگ معاصر، استاد حسین دهلوی کتابی با عنوان "پیوند شعر و موسیقی" تالیف نموده اند و هم اینک در آموزشگاهشان به تدریس این مقوله مشغول اند که علاقمندان می توانند از کتاب فوق الذکر استفاده کرده و یا از محضر استاد دهلوی بهره گیرند.
منابع صوتی و مکتوب:
1- ادبیات فارسی 1، رشته علوم انسانی، دوره پیش دانشگاهی
2- پیوند شعر و موسیقی، حسین دهلوی
3- ردیف میرزا عبدالله، نت نگاری آموزش تحلیلی، داریوش طلایی
4- ردیف میرزا عبدالله، اجرای تار حسین علیزاده، موسسه فرهنگی هنری ماهور
5- همیشه در میان، کنسرت شور کلن، محمد رضا لطفی، موسسه فرهنگی هنری آوای شیدا
6- دستور مقدماتی سه تار، حسین علیزاده، موسسه فرهنگی هنری ماهور
7- ردیف آوازی موسیقی سنتی، استاد محمود کریمی، موسسه فرهنگی هنری ماهور
8- گل بهشت، اجرای گروه دستان و پریسا
9- کرد بیات، جلال ذوالفنون، موسسه موسیقی جهان
10- گزیده صد سال آواز، موسسه فرهنگی هنری ماهور
11- کنسرتی دیگر، شهرام ناظری، داریوش طلایی، موسسه فرهنگی هنری ماهور
شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷
شیرینی تانگو
نشسته بود روی صندلی چوبی، ویلن به دست
دختری زیبا
و با لباسی سرخ و بازوهایی برهنه
و موهایش بافته از پشت
و دامنی پْر چین
و مردی آن طرف تر ایستاده
با ته ریش
آکاردئون به دست
و من
صدای موسیقی تانگوی او را با طعم ویلن این دختر با بازوهای زیبایش دوست دارم
طعمی مثل طعم شکلات داغ با خامه
و از عبور و مرور در دایره هفت رنگ خیال
کس دیگری می آید
با لباس کولیها
اوه
زنی چاق با خال درشت روی گونهاش
و دامنش چه رنگ و وارنگ
ویلن و آکاردئون شروع به رنگپرانی کردند
مثل اینکه زن کولی آوازه خوان باشد
صدایش بیحیاست
و بیشرم
به زبان عبری میخواند
و وجهه ای از سلیطگی در امواج کلامش پردهدری میکند
مثل طعم پای سیب که همراه با زنجبیل و هِل باشد
خندهای کرد همراه با بوی تند مستی
و باز آوازش عصیان کرد
و دختر ویلن نواز
با نگاهش که در نقطههای نامعلوم ذهن پرسه میزد
آرشه کشید
و چه معصوم مینمود
صدا انگار نوازش نور است که از خلال مه گریخته باشد
و مرد آکاردئونی
گویا با نگاهش به جستجوی دورترها رفته است
تنش بافشار کلیدها پیچ و تاب میخورد
توگویی در تلاش برای یافتن چیزی در افق دوردست باشد
و در این همهمه
ناگاه مردی با ریش بلند
و لباسی سراسر از نخ سپید
و کلاهی بر سر از جنس پشم سیاه
قصهاش شبیه روایت کشمشی در میان شیرینی است
ناخوانده و ناملموس
ولی شیرین
لُپهایی باد کرده از باد
رویش ریش مجعد گرهخورده
و در پشت آن سینهای موزیکال
و بازهم پرواز بده خیالت را
مرد و زنی به حالت رقص
تانگو
تانگوی آرژانتین
گره خورده در اعماق وجود هم
به مثال شیرینی پاپیونی همراه با پودر قند
یک پا به عقب
راست و مستقیم
و یک پا خم شده به جلو
دست مرد بر پشت کمر زن
و اینکه از منظر تصویر میبینم
که مردی است با سبیل نازک
و زنی با صورتی گلگون
فرارسیدن بوسهای خیالی را نوید میدهند
که هیچگاه نخواهد آمد
تانگو!
نمایش شیرینی عشق!
نشسته بود روی صندلی چوبی، ویلن به دست
دختری زیبا
و با لباسی سرخ و بازوهایی برهنه
و موهایش بافته از پشت
و دامنی پْر چین
و مردی آن طرف تر ایستاده
با ته ریش
آکاردئون به دست
و من
صدای موسیقی تانگوی او را با طعم ویلن این دختر با بازوهای زیبایش دوست دارم
طعمی مثل طعم شکلات داغ با خامه
و از عبور و مرور در دایره هفت رنگ خیال
کس دیگری می آید
با لباس کولیها
اوه
زنی چاق با خال درشت روی گونهاش
و دامنش چه رنگ و وارنگ
ویلن و آکاردئون شروع به رنگپرانی کردند
مثل اینکه زن کولی آوازه خوان باشد
صدایش بیحیاست
و بیشرم
به زبان عبری میخواند
و وجهه ای از سلیطگی در امواج کلامش پردهدری میکند
مثل طعم پای سیب که همراه با زنجبیل و هِل باشد
خندهای کرد همراه با بوی تند مستی
و باز آوازش عصیان کرد
و دختر ویلن نواز
با نگاهش که در نقطههای نامعلوم ذهن پرسه میزد
آرشه کشید
و چه معصوم مینمود
صدا انگار نوازش نور است که از خلال مه گریخته باشد
و مرد آکاردئونی
گویا با نگاهش به جستجوی دورترها رفته است
تنش بافشار کلیدها پیچ و تاب میخورد
توگویی در تلاش برای یافتن چیزی در افق دوردست باشد
و در این همهمه
ناگاه مردی با ریش بلند
و لباسی سراسر از نخ سپید
و کلاهی بر سر از جنس پشم سیاه
قصهاش شبیه روایت کشمشی در میان شیرینی است
ناخوانده و ناملموس
ولی شیرین
لُپهایی باد کرده از باد
رویش ریش مجعد گرهخورده
و در پشت آن سینهای موزیکال
و بازهم پرواز بده خیالت را
مرد و زنی به حالت رقص
تانگو
تانگوی آرژانتین
گره خورده در اعماق وجود هم
به مثال شیرینی پاپیونی همراه با پودر قند
یک پا به عقب
راست و مستقیم
و یک پا خم شده به جلو
دست مرد بر پشت کمر زن
و اینکه از منظر تصویر میبینم
که مردی است با سبیل نازک
و زنی با صورتی گلگون
فرارسیدن بوسهای خیالی را نوید میدهند
که هیچگاه نخواهد آمد
تانگو!
نمایش شیرینی عشق!
جمعه، دی ۱۳، ۱۳۸۷
رِنگ، موسیقی رقص قاجاری + پادکست
سومین برنامه هفتگی پادکست + مقاله من با عنوان رِنگ، موسیقی رقص قاجاری امروز روی سایت پندار قابل شنیدن است.
رِنگ، موسیقی رقص قاجاری
همراه با بحثی درباره فُرم در موسیقی سنتی
در قدیم رپرتوار اجرای موسیقی سنتی عبارت بود از: پیش درآمد، درآمد، چهارمضراب، آواز، تصنیف و رِنگ. از میان این فرم ها "آواز" غیر ریتمیک است و مدت زمان زیادی از اجرا به آن اختصاصی دارد و به معنی اجرای قطعات بدون وزن به وسیله صدای انسان همراه با جواب آن به وسیله یک ساز است. اما مابقی این فرم ها دارای ریتم هستند. پیش درآمد معمولاً دارای ریتم سنگین 2، 3 و4 و یا 6 ضربی است که به طور اجمالی صورتی کلی از دستگاه مورد نظر که برای اجرا در نظر گرفته شده را به نمایش می گذارد. به طور مثال در پیش درآمد ماهور ساخته "رکن الدین خان مختاری"، آهنگساز ابتدا هسته اصلی دستگاه ماهور شامل "درآمد، گشایش و داد" را معرفی می کند. سپس به "دلکش" که یکی از گوشه های اساسی دستگاه ماهور است می رود و در پایان با ریتمی تند به گوشه "عراق" گریز می زند. ریتم های دیگری هم از فرم پیش درآمد مشاهده شده است. به طور مثال "حسین عمومی" بداهه نوازی در دستگاه ماهور را با پیش درآمدی دارای ریتم لَنگ 5 ضربی آغاز می کند. درویش خان و رکن الدین خان مختاری را مبتکر فرم پیش درآمد در موسیقی ایرانی دانسته اند. این دو استاد با مشاهده اجرای ساز و آواز به شیوه سنتی و لزوم ارکستراسیون حس کردند به قطعه ای ریتمیک نیاز دارند تا حال و هوای کلی اثر را در ابتدای اجرا معرفی کند.
چهارمضراب هم قطعه ای با ریتم تند است که معمولاً بعد از درآمد اجرا می شود. چهارمضراب در قدیم فرم ساده ای داشت اما بعدها اساتیدی نظیر "درویش خان، ابوالحسن صبا، فروتن و هرمزی و حسین علیزاده" چهارمضراب های تو در تو و پیچیده ای ساختند که علاوه بر زیبایی خارق العاده اتودهای بسیار مناسبی برای افزایش قدرت پنجه هنرجویان به حساب می آیند.
تصنیف هم در قدیم فرم متداولی نبود. اساتید بزرگ آواز نظیر "اقبال آذر" و "طاهرزاده" از خواندن تصنیف اجتناب می کردند و اصلاً تصنیف خوانی را در شان خود نمی دانستند و این سنت تا روزگار اخیر و توسط اساتیدی چون "استاد محمود کریمی" هم ادامه داشت. مشهور ترین تصنیف خوانان گذشته "عارف قزوینی" و "عبدالله دوامی" بودند و از تصنیف سازان مشهور می توان "علی اکبر شیدا، ابوالحسن عارف قزوینی، علی اکبر شهنازی و مرتضی نی داوود" را نام برد. تصنیف امروز گل سرسبد موسیقی سنتی است.
و اما رِنگ...
رنگ با ریتم شاد قطعه شادی بخش مجالس قدیم بوده است. هرچند امروزه ساخت رنگ رو به فراموشی است اما رنگ های زیبای اساتید برجسته قدیم و جدید هیچ گاه از اذهان پاک نخواهد شد.
بعضی رنگ ها جزئی از ردیف موسیقی سنتی هستند که شاید مشهور ترین آنها "رنگ شهرآشوب" در دستگاه شور و "رنگ حَربی" در دستگاه ماهور باشند. شهر آشوب فرمی کلی است که تقریباً درتمام دستگاه ها اجرا می شده است و موسیقی رقص های گوناگون بوده است که همراه با مراسمی ویژه توسط گروه های مختلف در دربارها اجرا می شده است. متاسفانه از شیوه های رقص آن زمان اطلاعی در دست ما نیست. از دیگر رنگ های ردیف "رنگ اصول، رنگ یک چوبه، رنگ شلخو، رنگ هشتری، رنگ نستاری رنگ دلگشا، رنگ فرح" و غیره هستند. نکته قابل توجه اینست که بعضی از این رنگ ها ریتم نداشتند. مثلاً رنگ فرح در وزن و رنگ حربی در وزن روایت شده اند. رنگ حربی را می توان با تغییراتی به وزن هم اجرا کرد.
اما با خارج شدن رنگ از ردیف این فرم حالتی تکنیکی تر در اجرا به خود گرفت اما همچنان وضعیت خود را به عنوان رونق بخش مراسم شادی حفظ کرد. "استاد ارشد تهماسبی" در مجموعه ارزشمندشان "صد رَنگ رِنگ" تعداد 100 رِنگ از اساتید برجسته از آقا حسینقلی تا استاد علیزاده و شخص خودشان جمع آوری کرده اند. در این میان باید به تعدد آثار "استاد موسی معروفی" در فرم رنگ اشاره کرد بطوریکه ایشان بیشترین تعداد رنگ را ساخته اند. می توان گفت که تقریباً اکثر اساتید برجسته موسیقی ما در ساخت رنگ دست توانایی داشته اند که نام بردن از تمام آنها مقدور نیست.
رنگ در موسیقی بومی محلی ما هم فرمی پویا و زنده است. اجراهای ضبط شده از نوازندگان محلی و اساتیدی که بازسازی این موسیقی ها پرداخته اند موید همین مطلب است. این نکته از آنجا حائز اهمیت است که موسیقی دستگاهی ما هم به شکلی نشات گرفته از موسیقی محلی ماست که مدون و ترتیب یافته شده است.
منابع مکتوب:
1- خالقی، روح الله. سرگذشت موسیقی ایران. موسسه فرهنگی هنری ماهور
2- تهماسبی، ارشد. صد رَنگ رِنگ. موسسه فرهنگی هنری ماهور
3- طلایی، داریوش. ردیف میرزا عبدالله. انتشارات پیام
4- تهماسبی، ارشد. مجموعه آثار رکن الدین خان مختاری. موسسه فرهنگی هنری ماهور
منابع صوتی:
1- تهماسبی، ارشد. صد رَنگ رِنگ. موسسه فرهنگی هنری ماهور
2- آذرمیان، پژمان. رنگ های هفت دستگاه. موسسه فرهنگی هنری ماهور
3- عمومی، حسین. نی هزارآوای عشق. موسسه فرهنگی هنری ماهور
4- لطفی، محمدرضا. به یاد درویش خان. موسسه فرهنگی هنری آوای شیدا
5- حمیدی، حسین. ترانه های محلی فارس. موسسه فرهنگی هنری ماهور
6- 6-Tabasian, Kiya (Ensemble CONSTANTINOPLE). Terres Torquoises. Atma Classique Records
سومین برنامه هفتگی پادکست + مقاله من با عنوان رِنگ، موسیقی رقص قاجاری امروز روی سایت پندار قابل شنیدن است.
رِنگ، موسیقی رقص قاجاری
همراه با بحثی درباره فُرم در موسیقی سنتی
در قدیم رپرتوار اجرای موسیقی سنتی عبارت بود از: پیش درآمد، درآمد، چهارمضراب، آواز، تصنیف و رِنگ. از میان این فرم ها "آواز" غیر ریتمیک است و مدت زمان زیادی از اجرا به آن اختصاصی دارد و به معنی اجرای قطعات بدون وزن به وسیله صدای انسان همراه با جواب آن به وسیله یک ساز است. اما مابقی این فرم ها دارای ریتم هستند. پیش درآمد معمولاً دارای ریتم سنگین 2، 3 و4 و یا 6 ضربی است که به طور اجمالی صورتی کلی از دستگاه مورد نظر که برای اجرا در نظر گرفته شده را به نمایش می گذارد. به طور مثال در پیش درآمد ماهور ساخته "رکن الدین خان مختاری"، آهنگساز ابتدا هسته اصلی دستگاه ماهور شامل "درآمد، گشایش و داد" را معرفی می کند. سپس به "دلکش" که یکی از گوشه های اساسی دستگاه ماهور است می رود و در پایان با ریتمی تند به گوشه "عراق" گریز می زند. ریتم های دیگری هم از فرم پیش درآمد مشاهده شده است. به طور مثال "حسین عمومی" بداهه نوازی در دستگاه ماهور را با پیش درآمدی دارای ریتم لَنگ 5 ضربی آغاز می کند. درویش خان و رکن الدین خان مختاری را مبتکر فرم پیش درآمد در موسیقی ایرانی دانسته اند. این دو استاد با مشاهده اجرای ساز و آواز به شیوه سنتی و لزوم ارکستراسیون حس کردند به قطعه ای ریتمیک نیاز دارند تا حال و هوای کلی اثر را در ابتدای اجرا معرفی کند.
چهارمضراب هم قطعه ای با ریتم تند است که معمولاً بعد از درآمد اجرا می شود. چهارمضراب در قدیم فرم ساده ای داشت اما بعدها اساتیدی نظیر "درویش خان، ابوالحسن صبا، فروتن و هرمزی و حسین علیزاده" چهارمضراب های تو در تو و پیچیده ای ساختند که علاوه بر زیبایی خارق العاده اتودهای بسیار مناسبی برای افزایش قدرت پنجه هنرجویان به حساب می آیند.
تصنیف هم در قدیم فرم متداولی نبود. اساتید بزرگ آواز نظیر "اقبال آذر" و "طاهرزاده" از خواندن تصنیف اجتناب می کردند و اصلاً تصنیف خوانی را در شان خود نمی دانستند و این سنت تا روزگار اخیر و توسط اساتیدی چون "استاد محمود کریمی" هم ادامه داشت. مشهور ترین تصنیف خوانان گذشته "عارف قزوینی" و "عبدالله دوامی" بودند و از تصنیف سازان مشهور می توان "علی اکبر شیدا، ابوالحسن عارف قزوینی، علی اکبر شهنازی و مرتضی نی داوود" را نام برد. تصنیف امروز گل سرسبد موسیقی سنتی است.
و اما رِنگ...
رنگ با ریتم شاد قطعه شادی بخش مجالس قدیم بوده است. هرچند امروزه ساخت رنگ رو به فراموشی است اما رنگ های زیبای اساتید برجسته قدیم و جدید هیچ گاه از اذهان پاک نخواهد شد.
بعضی رنگ ها جزئی از ردیف موسیقی سنتی هستند که شاید مشهور ترین آنها "رنگ شهرآشوب" در دستگاه شور و "رنگ حَربی" در دستگاه ماهور باشند. شهر آشوب فرمی کلی است که تقریباً درتمام دستگاه ها اجرا می شده است و موسیقی رقص های گوناگون بوده است که همراه با مراسمی ویژه توسط گروه های مختلف در دربارها اجرا می شده است. متاسفانه از شیوه های رقص آن زمان اطلاعی در دست ما نیست. از دیگر رنگ های ردیف "رنگ اصول، رنگ یک چوبه، رنگ شلخو، رنگ هشتری، رنگ نستاری رنگ دلگشا، رنگ فرح" و غیره هستند. نکته قابل توجه اینست که بعضی از این رنگ ها ریتم نداشتند. مثلاً رنگ فرح در وزن و رنگ حربی در وزن روایت شده اند. رنگ حربی را می توان با تغییراتی به وزن هم اجرا کرد.
اما با خارج شدن رنگ از ردیف این فرم حالتی تکنیکی تر در اجرا به خود گرفت اما همچنان وضعیت خود را به عنوان رونق بخش مراسم شادی حفظ کرد. "استاد ارشد تهماسبی" در مجموعه ارزشمندشان "صد رَنگ رِنگ" تعداد 100 رِنگ از اساتید برجسته از آقا حسینقلی تا استاد علیزاده و شخص خودشان جمع آوری کرده اند. در این میان باید به تعدد آثار "استاد موسی معروفی" در فرم رنگ اشاره کرد بطوریکه ایشان بیشترین تعداد رنگ را ساخته اند. می توان گفت که تقریباً اکثر اساتید برجسته موسیقی ما در ساخت رنگ دست توانایی داشته اند که نام بردن از تمام آنها مقدور نیست.
رنگ در موسیقی بومی محلی ما هم فرمی پویا و زنده است. اجراهای ضبط شده از نوازندگان محلی و اساتیدی که بازسازی این موسیقی ها پرداخته اند موید همین مطلب است. این نکته از آنجا حائز اهمیت است که موسیقی دستگاهی ما هم به شکلی نشات گرفته از موسیقی محلی ماست که مدون و ترتیب یافته شده است.
منابع مکتوب:
1- خالقی، روح الله. سرگذشت موسیقی ایران. موسسه فرهنگی هنری ماهور
2- تهماسبی، ارشد. صد رَنگ رِنگ. موسسه فرهنگی هنری ماهور
3- طلایی، داریوش. ردیف میرزا عبدالله. انتشارات پیام
4- تهماسبی، ارشد. مجموعه آثار رکن الدین خان مختاری. موسسه فرهنگی هنری ماهور
منابع صوتی:
1- تهماسبی، ارشد. صد رَنگ رِنگ. موسسه فرهنگی هنری ماهور
2- آذرمیان، پژمان. رنگ های هفت دستگاه. موسسه فرهنگی هنری ماهور
3- عمومی، حسین. نی هزارآوای عشق. موسسه فرهنگی هنری ماهور
4- لطفی، محمدرضا. به یاد درویش خان. موسسه فرهنگی هنری آوای شیدا
5- حمیدی، حسین. ترانه های محلی فارس. موسسه فرهنگی هنری ماهور
6- 6-Tabasian, Kiya (Ensemble CONSTANTINOPLE). Terres Torquoises. Atma Classique Records
اشتراک در:
پستها (Atom)