پایکوبی دور هفت سین
این آخری ها بهش می گفتم سال بد. واقعاً که سال بدی بود.
آرش داشت دور هفت سین می چخید و عکس می انداخت. سفره قشنگی شده بود. تخم مرغ ها رو هم خودش رنگ زده بود. شاید از همه قشنگتر تخم مرغ های آرش بود. دو روز مونده به عید بهم گفت برو برام نیم کیلو چسب چوب با یه خورده مِل بخر! گفتم مِل دیگه چیه؟... گفت برو خودش بهت میده. باید بری رنگ فروشی!
آن شب آرش چهارتا تخم مرغ رنگی درست کرد... مامانم هی دور سفره می چرخید و گاهی یه چیزی اضافه و کم می کرد. من رفتم جلو و شمع ها رو روشن کردم. آرش بازم عکس می گرفت. ماهی قرمز ها همینطوری می چرخیدند توی تنگ. اشکان داشت راجع به اینکه ماهی قرمز های کاشان چه فرقی با ماهی قرمز های شمال دارند توضیح می داد. داشت می گفت آب کاشان سنگین تر از آب شماله... پانیذ و درسا نشستند دور سفر و آرش ازشون عکس انداخت. بابام آرام نشسته بود سر جاش و هیچ کاری نمی کرد. فقط حرکت بچه ها رو نگاه می کرد. تسبیحشم دستش گرفته بود.
من رفتم توی اطاق و صدای ((پایکوبی)) را بلند کردم. حسین علیزاده تار می نواخت و یکی دو دقیقه به عید نمانده بود.
***
این آخری ها بهش می گفتم سال بد. واقعاً که سال بدی بود. خوب شد که تموم شد. حالا که اشعه زیبای خورشید داره از لای پنجره می آد تو حس می کنم امسال دیگه همه چیز فرق می کنه. سال نو مبارک.
احسان شارعی
دوم نوروز هشتاد و چهار
یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر