عکسهایی از قزوین دروازه قدیم تهران با کاشی کاریهای زرد رنگ سر در عمارت شازده حسین مردمی که برای شخص ِ تازه مرده نماز می خوانند دختری در زیر یکی از طاق های حیاط شازده حسین نشسته است کاشی کاری های زیبای ایوان شازده حسین نقاشی که خیلی شبیه نقاشی پرده های نقالی بود! قسمت فوقانی عمارت شازده حسین اگر می شد من برم اون بالا... ایوان زیبای عمارت چهار نبی احسان شارعی 31/6/1383
پستها
نمایش پستها از سپتامبر, ۲۰۰۴
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
لرزان لرزان دست افشانی کنید، یکصدا بگویید: حق!
گزارشی از کنسرت کامکارها
سودای دوریت با من چنان کرد که از جان خویش بیزارم و به مرگ خرسند. روزان و شبان ناشادم، زیرا شب یادآور گیسوان تو و روز یادآور روی توست. ( ترجمه ترانه تصنیف سودای دوریت)
لرزان لرزان دست افشانی کنید. اگرچه یارم از من بیزار است، از عشق او مرا گریزی نیست. به عشق ِ قامت ِ افراشته اش از شهری به شهری آواره شدم. ( ترجمه ترانه تصنیف لرزان)
***
دیشب رفته بودم کنسرت کامکارها...
شب سردی بود و جایی که ما نشسته بودیم فاصله زیادی با سن داشت، اما اینها باعث نشد که من از لطافت موسیقی کامکارها لذت نبرم. آنچه از کامکارها که همیشه برایم جذاب و گیرا بوده، هماهنگی اعضای گروه کامکارهاست که بسیاری از بزرگان موسیقی جهان نظیر پیتر گابریل و مایکل نیمن و ... را به تحیر و تحسین واداشته است. موسیقی که کامکارها عرضه می کنند پا را از مرز های نت و گام و دستگاه و مقام فراتر گذاشته و به یک حس بدل شده. همان طوری که بهروز غریب پور می گفت: این حسی بود که استاد حسن کامکار خلق کرد و امروز فرزندانش حامل پیام آن هستند.
بیژن خواننده گروه است و ...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
ماموریت جاسوسی در جنگ جهانی دوم
نروژ، اکتبر سال 1944 میلادی
باد سردی به صورتم می خورد. هوای دریا انگار می خواست آشفته شود. آسمان بالای سرم سیاه ِ سیاه بود. (( گروهبان واترز)) هدایت قایق را به دست گرفته بود و این در حالی بود که (( کاپیتان پرایس)) جسد مرده گروهبان اسکات، سربازی را که در عملیات قبلی کشته شده بود به دریا می انداخت. کاپیتان سر جایش نشست و کمی به اطراف نگاه کرد. ماموریت مهمی در پیش بود. من – گروهبان اِوانس- به همراه کاپیتان پرایس و گروهبان واترز با لباس مبدل به میان نیروهای ارتش آلمان در یک ناو جنگی می رفتیم و ماموریتمان منهدم کردن تجهیزات ضد هوایی ناو بود.
گروهبان واترز فرمان قایق را به سمت راست گرداند. ناو جنگی آلمانها از دور به چشم آمد اگر چه تشخیص دادنش در سیاهی غروب کار آسانی نبود. خدمه ناو شروع به علامت دادن کردند. کاپیتان پرایس به گروهبان واترز گفت: همین جا نگه دار!
قایق ایستاد. کاپیتان چراغ دریایی را برداشت و مشغول علامت دادن شد. بعد از چند لحظه کاپیتان مجدداً گفت: حرکت کن! جواب مثبت دادند. گروهبان واترزقایق را به سمت ناو حرکت داد. کاپیتان رو به من کرد و گفت...
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
سفرنامه زیر درخت گردو آدم ها راه میرفتند... مسیرشان راهی پر مشقت بود. مردی دماغ عقابی که در جلو راه می رفت، به ستیغ کوه نگاه کرد. با دست علامت داد. آدم ها به سمتی که او علامت می داد تغییر مسیر دادند. هوا گرم و شیب کوه نفس گیر بود ولی صدای چکاوک و رطوبت هوا گوش و مشام آدم ها را نوازش می داد. به بالای تپه ای رسیدند. از دور منظره ای پیدا شد. همگی به دورنمای زیبا خیره شدند. به دره ای رسیده بودند که اطرافشان را درخت گردو پر کرده بود و در آنسوی تپه کوهی بود که در دامنه پر بود از درختان و چمن مخملگون و در ستیغ سر در مه فرو کرده بود. مرد دماغ عقابی به زیر درخت گردو رفت. دست دراز کرد و از طبیعت بکر گردوی درشتی هدیه گرفت. سپس زیر درخت روی فرش چمن نشست و با شادی گفت: ((همین جا خوب است... همین جا می مانیم... اسم دِه را هم می گذاریم آغوز داربُن! )) آغوز داربن یعنی زیر درخت گردو... آدم ها یکی به یک زیر درخت های گردو نشتند. در چهره ها شادی موج می زد... *** پنجشنبه، 12 شهریور 1383 ، کرج کوله پشتی سبک من آماده یک مسافرت کوتاه است. دوربین و لباس و کاغذ و خودکار و کمی میوه و تنقلات برای خوردن همراه دارم...