شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۳

سفرنامه خراسان

پنجشنبه، 28 اسفند 1382- کرج
شروع یک مسافرت همیشه توام است با اندیشه های خوش. افکار لذت بخش. وقتی قصد سفر داری، همه اش در حال نقشه کشیدن و برنامه ریختن هستی ... این جا را حتماً ببینم... از آنجا حتماً عکاسی کنم... و چه و چه و چه...
این جا ترمینال مسافربری کرج است و این منم که با اندیشه های دور و دراز و لذت بخشم راهی دیار پهناور و پهلوان خیز خراسان هستم. دیاری که نام آورانی همچون فردوسی طوسی، حکیم عمر خیام، عطار نیشابوری، شیخ بهائی، نادر شاه افشار و خیلی های دیگر را در خود جای داده است.
این بار با اتوبوس عازم سفر هستم. البته اگر اتومبیل شخصی در اختیار داشتم خیلی بهتر بود، چون می توانستم به محض دیدن کوچکترین چیز جالبی بایستم و از هر راه جالبی که در سر راهم قرار گرفت عبور کنم.
اتوبوس حرکت می کند. ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته و من در اولین صندلی اتوبوس نشسته ام. جای لذت بخشی است چرا که کاملاً بر جاده اشراف دارم. جاده ای که گویی خود می دود و تو را به همراهی دعوت می کند. اما آنچه با خودم می برم: دوربین عکاسی - دو حلقه فیلم رنگی - مینی دیسک به همراه چند موزیک از قبیل بوی نوروز با صدای ایرج بسطامی ( یادش گرامی باد ) ، بهاران آبیدر با صدای بیژن کامکار، فغان بربط و آواز راست پنجگاه و نیز غم زیبا با صدای شهرام ناظری - چند کتاب شامل : مردی از جنوب، نوشته سبکتکین سالور - امپراطوری ایران، نوشته دان ناردو و کوروش کیبر نوشته مولانا ابوالکلام آزاد. در اتوبوس نمی شود کتاب خواند، پس باید به موسیقی گوش کرد. هنوز از تهران خارج نشده ایم...

پنجشنبه، 28 اسفند 1382- سمنان
اینجا سمنان است. سیمرغ قشنگی در ابتدای شهر خودنمایی می کند. این سیمرغ با چراغ های رنگی تزیین شده و در شب بسیار زیبا تر از روز است. تا حالا از شهرهای تهران، ایوانکی، گرمسار و سمنان عبور کرده ایم و شهرهای دامغان، شاهرود، میامی، سبزوار، نیشابور و مشهد در پیش اند. جزئیات این راه 998 کیلومتری را در سفرنامه بیابان شرح داده ام. برای خواندن جزئیات راه به این سفرنامه در آرشیو اسطرلاب مراجعه کنید. راه تماماً کویری است که در انتهای جاده نیشابور کمی کوهستانی می شود. کویر جای بسیار زیبایی است. شب هایش توصیف ناپذیر است. اگر یک بار از آسمان پر ستاره و آبی شاهرود به آسمان نگاه کنید، عاشق آن خواهید شد. طولانی ترین جاده در بین راه جاده شاهرود - سبزوار است که مسافتی در حدود 250 کیلومتر دارد و در طی این مسیر چیزی به جز درختچه های گز و طاق بیابانی و زمین های سله بسته به چشم نمی خورد. طی کردن آن هم حدوداً سه ساعت طول خواهد کشید. خوشبختانه زمانی که به این جاده برسیم من در خواب خواهم بود!
اتوبوس برای بنزین زدن ایستاده است. راننده اتوبوس که غفور نام دارد می گوید: (( خوب موقعی از رستوران فرار کردیم و گرنه این جا غلغله می شد و باید کلی توی صف بنزیم معطل می شدیم.)) او همچنین پیش بینی می کند که ساعت 9 صبح فردا به مشهد برسیم.
در حالیکه حس می کنم باید در اطراف شاهرود باشیم، سعی می کنم که بخوابم. لحظات بسیار خوشی را در شاهرود گذرانده ام که بخشی از آنها را در سفرنامه بیابان نقل کردم. نکته ای را باید در مورد شاهرود متذکر شد و آن هم تنوع اکوسیستم در این منطقه است. شاهرود بحق، بهشتی میان کویر سوزان این منطقه است. آب فراوان و محصولات عالی از مشخصات آنست. در شمال این شهر جنگلهای پر رطوبت به چشم می خورد و این در حالیست که اگر با اتومبیل و به مدت ده دقیقه به سمت جنوب رانندگی کنید به بیابان هایی با شن های روان خواهید رسید. این بیابان ها را شخم می زنند و در آن محصولاتی نظیر یونجه و پسته و صیفی جات به عمل می آورند. خود نمایی شاهرود به عنوان یک کلاته در میان کویر، آنرا بسیار دلپذیر ساخته است. البته اگر عاشق کویر باشید. من عاشق شب های کویرم.
میان خواب و بیداری ام. اتوبوس می ایستد. راننده می گوید: ده دقیقه برای نماز توقف می کنیم. راننده اجازه نمی دهد داخل اتوبوس بمانم و بخوابم. ناچار در هوای سرد اسفند ماه از اتوبوس پیاده می شود. هوا وحشتناک سرد است و سوز بدی می آید. این جا هیچ سر پناهی نیست. باید ده دقیقه تحمل کرد. کویر بسیار بی رحم است. در روز تو را در اوج گرما می سوزاند و در شب تو را از سرما کرخت می کند. با این همه نمی دانم این موجود چرا اینقدر دوست داشتنی است. بالاخره راننده در را باز می کند. به سرعت داخل می شوم و از راننده می خواهم بخاری را روشن کند. به خواب می روم. خوابی سبک...
*
هوا گرگ و میش است که بیدار می شوم. می خواهم طلوع آفتاب را نظاره گر باشم. کمی ابر در آسمان به چشم می خورد. کوههای قبل از نیشابور در کرانه خاوری قرار دارند و از پشتشان روشنایی صورتی رنگی بیرون میزند. کمی می گذرد. خورشید هنوز بیرون نیامده است. گویی مردد است و یا شاید هم می خواهد با کمی بیشتر پنهان باشد و بیننده را هر چه بیشتر در انتظار خود نگاه دارد. خواننده در گوشم می خواند :
ماهروی، روی خوب از من متاب بی خطا، کشتن چه می بینی صواب...
...
بالاخره این ماهروی درخشان خود را می نمایاند. منطقه کمی کوهستانی شده و در کوهها برف یکدست نشسته است. ساعت شش و پانزده دقیقه است و من دوباره می خوابم. دارم فکر می کنم که اگر بتوانم همین امروز به طوس بروم خیلی خوب خواهد شد.
جمعه،29 اسفند 1382- مشهد
اصلا احساس خستگی نمی کنم. شب را به خوبی خوابیدم. باید هرچه زودتر برنامه را چید. مقصد ، شهر طوس است. شهری قدیمی در ده کیلومتری مشهد که زادگاه یگانه مرد جاویدی است که زندگانی جاوید به قند پارسی بخشید. حکیم ابوالقاسم فردوسی.

جمعه، 29 اسفند 1382- طوس

این جا آرامگاه فردوسی بزرگ است و در کنار او اخوان، فردوسی زمانه، خفته است در خوابی ابدی.
نوشته متن این نامه پهلوی به پیش تو آرم مگر نغنوی...

در بالای عمارت مرکزی نشان اهوره مزدا نمایان است و در زیر آن (( به نام خداوند جان و خرد)) نوشته شده است. فردوسی به همراه بزرگانی همچون ابوریحان بیرونی و شیخ الرئیس ابو علی سینا در قرن چهار و پنج هجری می زیسته است. زمان سلطنت پادشاهی به نام سلطان محمود غزنوی. حقیقت آنست که محمود ارج چندانی بر کتاب سترگ فردوسی ننهاد و حتی جان بزرگانی چون فردوسی و ابوریحان در زمان او در خطر بود.
وارد عمارت می شوم. تندیس شخصیت های شاهنامه در این جا قرار دارد. از کیومرث و جمشید گرفته تا رستم و اسفندیار و اشکبوس و اژی دهاک و ...

تا این جا 27 تا عکس انداخته ام. مجسمه فردوسی، ساخته استاد هنرمند، ابوالحسن صدیقی در بیرون عمارت قرار دارد. سراغ یگانه کاروانسالار شعر معاصر می روم. مهدی اخوان ثالث این جا خفته است. چه خوش می سراید:
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب
و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم
مرگ را دشمن
وای اما با که باید گفت این
من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری...

ویا:

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های! نفریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است
شنیدن داستان مرگ رستم از زبان اخوان تاثر انگیز است. باید خواند و گرسیت. در سوگ پهلوان دیگر چه کسی حامی ایران خواهد بود؟

باید به مشهد برگردم. در سر راه سری به عمارت مامون می زنم. جلوه تمام عیاری از معماری دوره اسلامی است.
*
امروز سعی می کنم کافی نتی پیدا کنم که این نوشته ها را آپلود کنم. شاید در بلوار سجاد کافی نت پیدا بشود. در ضمن باید برای خرید هم به آنجا بروم.

شنبه، 1 فروردین 1383
قلبم می تپد. لحظات نوروز را باید با قوه خیال جاودانه کرد. این جا عمارت باشکوهی است. در و دیوار پر از کاشی کاری و اسلیمی های زیباست. در گوشه محفلی نشسته ام. محفل بزرگان است که من در آن بار یافته ام. سعدی این جاست. حافظ هم هست. فردوسی که دیگر شمع محفل ماست. ابوریحان هم هست و در کنارش خواجه نصیر نشسته است. خیلی های دیگر هم هستند. خیام هم هست. عطار هم هست.
ابوریحان اسطرلاب خود را بالا می برد و تنظیم می کند. چند وقتی استشاره می کند و سرانجام می گوید: ده و هجده دقیقه... منتظر بمانید...
فلبم می تپید. حافظ می گوید:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال، گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم ِ باد بهار آخر شد
فردوسی می گوید:
کنون خورد باید می خوشگوار که می بوی مشک آید از کوهسار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خُنُک آنکه خوش دارد به نوش
سعدی می گوید:
برآرد باد صبح و بوی نوروز به یاد دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز

دلم می لرزد. ناگهان صدای در کردن توپ بلند می شود . باز همان نوای دهل شنیدنی به گوش می رسد. نوروز بر شما مبارک باد.

یکشنبه، 2 فروردین 1383- مشهد
ساعت، هشت و نیم صبح است که من با تاکسی عازم میدان فردوسی مشهد و از آنجا راهی باغ نادری می شوم. از راننده می خواهم که مرا کنار میدان فردوسی پیاده کند. در وسط میدان مجسمه دیگری از فردوسی به چشم می خورد که بسیار ظریف و با لطافت و

خوش تراش است. همیشه تاسف خورده ام که چرا تعداد مجسمه های ما این قدر کم است. و من حالا این جا هستم تا همین ها را جاودانه کنم. 7-8 تا عکس می گیرم و راهی باغ نادری می شوم. باغ نادری نزدیک حرم و واقع در چهارراه نادری است.

این جا باغ نادری است. از بیرون مجسمه عظیم نادر شاه که باز هم ساخته دست ابوالحسن صدیقی است به چشم می خورد که سوار بر اسب، مشغول تاختن است. نادر، آخرین پادشاه کشور گشای ایران بود و از عهد او گنجینه های گرانبهایی برایمان به ارث رسیده است. بسیاری از این گنجینه ها در همین باغ قرار دارد. داخل یکی از اطاقک ها سنگ مرمری قرار دارد که روی آن اسامی هیئت موسسین نوشته شده است و نام افراد بزرگی از جمله دکتر حسین مکی ( کتاب زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه قاجار را از او خوانده ام) و نیز سید حسن تقی زاده ( نماینده اولین دوره مجلس شورای ملی و از رهبران بزرگ جنبش مشروطیت) به چشم می خورد. در داخل عمارت مجسمه مرمرینی از نادر قرار دارد و علاوه بر آن مقدار زیادی از ادوات جنگی از قبیل توپ و شمشیر و تبرزین و خنجر و غیره خود نمایی می کند.
در حدود 150 کیلومتری مشهد و به سمت مرزهای شمال شرقی کاخی به نام کاخ خورشید در کلات نادری قرار دارد که به حق از دیدنی ترین جاهای خراسان است. این کاخ از سه جانب در حفاظت منابع طبیعی مانند کوه قرار دارد و جنبه استراتژیک نظامی در خور توجهی داشته است. زندانی هم در زیر کاخ قرار دارد. در این سفر فرصت رفتن به کلات نادری دست نداد. آنچه نقل کردم از سفری به مشهد در حدود 5 سال پیش در یادم مانده است.
در انتهای باغ ، مقبره کلنل محمد تقی خان پسیان، از آزادی خواهان بزرگ ایران قرار دارد. او که زمانی حکمران خراسان بود، زیر بار افکار نادرست نخست وزیر وقت، قوام السلطنه نرفت و در همین راه جان خود را نیز از دست داد. روحش شاد.
موقع خداحافظی از باغ نادری است. راستی، موفق نشدم که یک کافی نت با سرعت خوب پیدا کنم و اکثر کافی نت های اینجا هم اسکنر ندارند. بنابر این در بازگشت به تهران، سفرنامه را به طور یکجا روی سایت قرار خواهم داد و صد البته همراه با عکس های دیدنی.

دوشنبه،3 فروردین 1383- عبدل آباد
امروز کار خاصی انجام ندادم. این جا عبدل آباد، دهی از اطاف مشهد و در فاصله 30 کیلومتری آنست و من امروز میهمان خانواده داغداری هستم. شعله، نام غذدای نذری است که در ایام محرم پخته می شود و از طعم آن بسیار تعریف می شود.
خبری در دهان مردم پیچیده و آن اینست که چهار فرش دست باف ِ نو را روز گذشته از مسجد عبدل آباد دزدیده اند. همه می گویند، کسی از اهالی در این کار دست داشته است و دنبال دزد می گردند. این جا کشت و کار فراوان است. دیوار اطاق ها از دود بخاری سیاه شده و خیابان ها هنوز اسفالت نشده است. خوردن غذای روستایی با طعم مطبوعش همیشه لذت بخش است. گاوی ماغ می کشد. بعد از دو ساعت به مشهد بر می گردم.
*
امروز می خواهم به سراغ شیخ بهائی هم بروم. شیخ بهایی در حرم به خاک سپرده شده است. در فلکه جانباز پیاده می شوم و به سمت حرم می روم. این جا بسیار شلوغ است. از چند نفر سوال می کنم و بالاخره در یکی از شبستان ها مقبره شیخ بهائی، استاد ملاصدرای شیرازی و از بزرگان علم و حکمت و فلسفه را می یابم. شیخ بهائی مخمس زیبائی دارد که در فرصت مقتضی روی سایت قرار خواهم داد. در یک بیتش می گوید:
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
فردا به نیشابور خواهم رفت. تا حالا بارها به مشهد آمده ام ولی توفیق دیدار خیام را نداشته ام. فردا به سویش خواهم شتافت.
سه شنبه، 4 فروردین 1383- نیشابور
در حالیکه رباعیات خیام را زمزمه می کنم، عازم نیشابور هستم. نام قدیم این شهر نوشاپور بوده است و به دوران قبل از اسلام باز می گردد. در رسیدن به نیشابور، ابتدا به بازار تره بار می روم. از سبزیجات این جا بسیار تعریف می کنند. تربچه ها سرخابی رنگ اند و شاهی و ریحان و تره و پیازچه و مرزه و تلخون و نعنا در نهایت لطافت. قدری میوه و سبزی می خرم و به سمت بیرون شهر حرکت می کنم.
این جا جاده باریکی هست که درختان بر آن طاق سبز رنگی زده اند. در ابتدای این جاده کوتاه خیام نشسته است و در انتهای آن عطار. ابتدا به سمت عطار می روم. در این باغ زیبا گنبد فیروزه ای عطار و نیز مقبره هنرمند چیره دست کمال الملک قرار دارد. هردو با کاشی کاری های قشنگ و در نهایت زیبایی.

در باغ دوری می زنم. به یاد باغ فین کاشان می افتم. آنهم مانند همین باغ در نهایت زیبائی بود.
به سراغ حکیم عمیر خیام می روم. خیام ریاضی دان و فیلسوف قرن ششم بوده است و شهرتش بر اثر رباعیات دلنشینش است و یا همان ترانه های خیام...
جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش

من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
فردا باشد بهشت همچون کف دست!
مقبره و عمارت خیام از همه لحاظ ریاضی گون است. عمارت از لوزی های کاشی کاری و مثلث تشکیل شده است. قبر خیام یک شش ضلعی است که مثلث متساوی الساقینی داخلش محاط شده است. حوض های کناره همگی به شکل مثلث اند. در ابتدای عمارت مجسمه خیام قرار دارد. باز هم ساخته دست ابوالحسن صدیقی. حدوداً نیم ساعت در باغ گشت و گذار می کنم.

در جانب عمارت خیام، عمارت امامزاده محروق واقع است. زیبائی خاص این کنبد همگان را مجذوب می کند و من بارها عکس آنرا در کتاب های مختلف معرفی جاذبه های ایران دیده ام.
دیدار من از نیشابور به پایان رسیده است. خیلی دوست داشتم منظره عمارت خیام را در شب مشاهده کنم. نور پردازی استثنائی این عمارت در شب شگفت انگیز است. علی ایّ حال باید به مشهد برگردم چرا که فردا عازم تهران خواهم شد.

چهارشنبه، 5 فروردین 1383- ترمینال مشهد
اتوبوس پیدا نمی شود. ناچار با اتوبوس قزوین به کرج می آیم. دوباره اتوبوس شبرو است. برای شام مقداری غذا بر می دارم و سوار اتوبوس می شوم. خوشحالم از این سفر پر نتیجه. پر از عکس و اطلاعات. در طی این سفر 71 عدد عکس گرفتم و دو کتاب خواندم. با خراسان خداحافظی می کنم و سعی می کنم یاد اسطوره های کهن ِ این دیار را در ذهنم جاودانه کنم. اتوبوس حرکت می کند...

پنجشنبه، 6 فروردین 1383- کرج
این جا کرج است و من دوباره از مسافرت به خانه برگشته ام. در حالیکه ساعت شش و نیم صبح است، من ، سرمست از نسیم بهاری صبحگاه قدری به باغچه زیبای خانه آب می دهم و بنفشه های لطیف را سیراب می کنم. پامچال های قشنگی در باغچه دیگری کاشته شده اند. گل های رُز جوانه زده اند. نفس باد صبا مشک فشان شده است.

احسان شارعی
8/1/1383