سماع، رقص دراویش، چرخ مولانا، بارگاه اُنس
همّت طلب از باده پیران سحرخیز
گفتگو با بیژن کامکار
www.kamkars.net
کامکارها را بسیار دوست دارم. بیش از همه بیژن را. صدای ربابش را بسیار دوست دارم. بیش از آن صدای دفش را. از گروه ارجمند کامکار ها برایم خاطرات بسیار خوشی باقی مانده. در ذهنم همیشه دوستشان داشته ام. هوشنگ و بیژن و پشنگ و قشنگ و اردشیر و ارسلان و ارژنگ و اردوان کامکار. نغمه ای یکی شده از دف و رباب و سنتور و کمانچه و سه تار و عود و تنبک. حالا می بینم که چقدر هم کامکار های آینده را دوست خواهم داشت. امید و صبا و نی ریز و هانا و ...
امروز یک روز آفتابی است که من به دفتر کامکار ها می روم. هوشنگ کامکار ( سرپرست کامکارها) آنجاست. تا بیژن کامکار برسد مشغول تماشای عکس های در و دیوار می شوم. از یکی از اطاق ها صدای کمانچه می آید. عکس های زیادی بر دیوار است. از همه خانواده موسیقی سنتی. بیژن و ارسلان به دفتر وارد می شوند. به اطاق کار بیژن میرویم تا گفتگو را شروع کنیم. خبر مرگ ایرج بسطامی را از زبان بیژن کامکار می شنوم. کمانچه همچنان می نوازد. مصاحبه با اندوه آغاز می شود.
*
احسان شارعی: من خیلی وقت است که موسیقی سنتی گوش می کنم. حدود هفت هشت سال. یادم است، اولین کاستی که گوش دادم گل صد برگ شهرام ناظری بود. از آن به بعد نوار های بیشتری گوش دادم، کم کم به موسیقی سنتی علاقمند شدم و بعد عاشق موسیقی سنتی شدم. کم کم سازها و نوازنده ها و موزیسین ها را شناختم. یکی از این افراد بیژن کامکار بود. عضو گروه سابق شیدا و عارف و گروه کنونی کامکارها. نوازنده دف و رباب. آقای کامکار، من خیلی کاست افسانه تنبور شما رو دوست دارم. علاوه بر آن از کار های آواز شما آوای باران و دف ونی و بیاد حافظ و بهاران آبیدر و مستان سلامت می کنند و ... را گوش داده ام. از کارهای نوازندگی هم که این قدر زیاداست که نمی شود نام برد. مثل آتشی در نیستان، مطرب مهتاب رو، دف و رباب، فراق، سماع ضربی ها و... من ، همیشه شما و همه کامکار ها را درهنگام نوازندگی مست و شوریده دیده ام. انگار با ساز و نوایتان یکی می شوید. از خود بی خودی و خلق در شما موج می زند. می خواهیم راجع به سماع صحبت کنیم. به عنوان اولین سوال(( سماع)) را تعریف کنید.
بیژن کامکار: ما نه تنها در ایران ، بلکه در تمام جهان، آثار و نشانه های زیادی در این باره داریم. می شود گفت ما زمانی به جای رفتن به مسجد و کلیسا و غیره و عبادت کردن ، به درگاه خدا می رقصیدیم. باشکوه ترین و زیبا ترین حضور خودمان را در درگاه خدا رقص می دیدیم. نشانه های این حرکت در داخل مراسم سنتی و آیینی درایران و حتی خارج ایران هم هست. مثل چرخ مولانا، رقص دراویش قادری در کردستان، رقص خنجر ترکمن، رقص چوب خراسان و ... این ها رقص های سنتی و نشات گرفته از زمانهای قدیم هستند. این ها، این رقّاصان، این سماع کنندگان، گویا ترین حضور خودشان را در درگاه خدا رقص می دانستند. سماع همان رقص و حرکات موزونیست که این افراد در هنگام از خود بی خود شدن و نیایش و راز ونیازبا خدا انجام میدهند. این سماع ها، چرخ مولانا، رقص دراویش و غیره همگی نشان عبودیت اند.
احسان شارعی: همیشه دف برای من سازی همراه سماع متصور بوده. درویشی که پایکوبان میرقصد و سماع می کند دف به دست دارد. شما هم دف نوازید. لطفاً از دف بگویید. از دراویش دف نواز، از سماع دف، از فلسفه و فرهنگ دف بگویید. من ساکتم و عاشق شنیدن صحبت های شما...
بیژن کامکار: من درویش نیستم ولی از یک شهر درویشی آمده ام؛ سنندج. با دف نوازان آشنا بوده ام. دف سازی در موسیقی ایرانی بوده و مختص به کردستان نیست. در طول تاریخ هرگاه به موسیقی حمله می شده ، ساز های ما به شهری پناه می برده و بست می نشسته اند. کمانچه به مراسم آیینی لُر ها می رود، تنبور به مراسم آیینی اهل حق کرمانشاهان. دف هم به خانقاه های کُردستان میرود. معمولاً برای هماهنگ و هم شان کردن دراویش برای شروع به سماع کردن از دف استفاده می شده. دقیقاً مثل سنج و سایدرام که در تعزیه خوانی استفاده می شود. ضرب آهنگ دف به مراسم و خیل عظیم سماع کنندگان هیجان و شور می بخشد و چون دف در طول تاریخ پیشینه عظیمی دارد ، کاملاً با مراسم سماع دراویش محشور و عجین شده است و جزء جدایی ناپذیر آنست. به قول بسیاری از دراویش، ضرب ِ دف با ضربان قلب آنها یکی می شود و آنها را از زمین به آسمان می برد . آنها این ساز را مقدس می دانند. اگر این مراسم را دیده باشید حتماً متوجه شده اید که قبل از شروع دف نوازی همه جا بسیار ساکت و روحانی است ولی با شروع نواختن دف مجلس به اوج شور و احساس می رسد. دف واسطه ایست بین ما و افلاک آسمان ...
احسان شارعی: رُباب هم یک ساز کردی به حساب می آید؟
بیژن کامکار: تلفظ درست این ساز رَباب است که امروزبه رُباب موسوم شده. نخیر... رباب یک ساز کاملاً ایرانیست. دف هم سازی کاملاً ایرانیست. در تمام اشعار و سنگ نوشته و مینیاتور های ما دف حضور دارد. اما دف در خانقاه کردستان بست نشسته است. چرا که به آن حمله شده. این بسط نشستن باعث شده که دف جزئی جدایی ناپذیر از خانقاه شود. رباب هم یک ساز اصیل ایرانیست. خیلی جالب است که عوام خیلی ساز ها را ایرانی می دانند در حالیکه ایرانی نیستند. مثلاً سنتور حتی قبل از شروع تمدن ایران در سومر وجود داشته. ولی ساز هایی مثل عود یا رباب که به نظر ایرانی نمی رسند، کاملاً و اصالتاً ایرانی اند. من می توانم برای رباب در ایران دو هزار سال تاریخ ذکر کنم. رباب از زمان باربد و نکیسا و رامتین و بامشاد ، در زمان خسرو پرویز در موسیقی ایران حضور داشته است.. رباب در کشور هایی مثل پاکستان و افغانستان رفته و در آنجا تکامل پیدا کرده، چرا که در ایران به آن بی احترامی شده. رباب در ایران تنها در سیستان و بلوچستان حضور مستمر داشته است. حالا اگر عود را بررسی کنیم می بینیم که در بین اعراب تکامل یافته. عرب ها بنا به خصوصیات خاص خودشان دارای صدای بم و کلفت هستند و عود را که صدایی بم دارد پذیرفته اند. از جمع عود نوازان انگشت شمار ایران عده ای عود و تکنیک عود نوازی را با خود به میان اعراب برده اند و عود در آنجا به تکامل رسیده. حالا اگر بخواهیم عود نوازان بزرگ را نام ببریم ناچاراً به جمیل بشیر یا مُنیر بشیر اشاره می کنیم در حالیکه عود سازی کاملا ًایرانیست. رباب هم دقیقاً همین حالت را دارد. با سابقه غنی که رباب دارد باید بگویم تاریخ رباب نوازی در ایران بیش ار 30 سال نیست. یادم هست اولین کسی که در ایران رباب می زد آقای دلنوازی بود و دومیش هم خودِ من بودم که در گروه شیدا و عارف رباب می زدم.
احسان شارعی: آیا این درست است که ما در موسیقی سنتی ساز بم خیلی کم داریم؟
بیژن کامکار: بله درسته. تنها ساز بمی که داریم همان عود است. از زمان علی نقی وزیری تارباس ایجاد شده که به تار سیم های بم انداختند. من فکر می کنم این کار یک کار خود سرانه است. در زمان های قدیم چون امکانات صوتی خوبی موجود نبوده، برای خواننده توفیق اجباری بوده که از صدای زیر استفاده کند تا صدایش را به همه حاضران برساند. ساز هم همین طور. صدای بم فراگیری نداشته. بنابراین شما که در انتهای مجلس نشسته ای صدای ساز ِ زیر را می شنوی اما صدای ساز بم به گوشت نمی رسد. بدین ترتیب صدای ساز های ما اکثراً زیر هستند. بعدها استاد بنان مبتکر بم خوانی در ایران شد. در زمان او امکانات صوتی خوبی برای ضبط و تقویت صدا بود. استاد بنان بم خوانی را شروع کرد وحقیقتاً چقدر هم زیبا شروع کرد...
احسان شارعی: راجع به سلانه چه نظری دارید؟
بیژن کامکار: من این ساز را نمی شناسم.
احسان شارعی: گفته می شود که این ساز برای ایجاد یک صدای بم که در موسیقی ما کمیاب است ساخته شده.
بیژن کامکار: از همه ساز های موجود می توانیم صدای بم بسازیم. در یک فستیوال موسیقی در انگلیس گروهی از افراقایی ها دیدم که سازی به نام ایزوزه داشتند. از خانواده کمانچه خودمان. این ساز اندازه های مختلفی داشت. ازایزوزو پیکولو تا ایزوزه کنترباس ساخته بودند. این ساز به سادگی صدای بم می داد. حالا سهل انگاری ما تا چه اندازه است که نمی توانیم از کمانچه که بسیار پیشرفته تر از ایزوزه است کمانچه بم بسازیم؟ ما سازی که توانایی باس شدن داشته باشد داریم. لازم نیست که ساز جدیدی بسازیم.
احسان شارعی: قدری راجع به ردیف ها و دستگاه های موسیقی سنتی ایران صحبت کنیم. مثل شور، ماهور، ابوعطا، نوا، راست پنجگاه، همایون و غیره... اگر اشتباه نکنم این ها نواهایی هستند که بصورت تکراری خوانده یا نواخته می شوند. این ها چرا و چگونه بوجود آمده اند؟
بیژن کامکار: ببینید... الان در دستگاه های مختلف آهنگسازی انجام می شود. در حقیقت این دستگاه ها گام های ما هستند. در خارج دو گام داریم: مینور و ماژور. اگر قیاس و برابری کنیم باید بگوییم که ما دوازده گام داریم که به هفت دستگاه و پنج دستان معروفند. این پنج دستان از آن هفت دستگاه منشعب می شود. مثل همان هایی که نام بردید. شور ، ماهور ، سه گاه ، چهار گاه ، نوا ، راست پنجگاه و دشتی و افشاری که از آنها منشعب می شوند . این ها برای ما دایره المعارف هستند. مثل لغت نامه دهخدا. وقتی این گام را می گذاریم صدای شور می دهد و وقتی آن گام را می گذاریم صدای اصفهان را می دهد و ... اختلاف نظری که الان هست اینست که ما باید روی این ها کار کنیم و نو آوری بوجود بیاوریم در حالیکه عده ای می گویند نخیر! ما باید فقط همین ها را باید اجرا کنیم. ما در موسیقی بداهه نوازی داریم. معنی آنرا حتماً می دانید. حالا اگر ما از قبل اطلاعی نگرفته باشیم نمی توانیم فی البداهه بنوازیم. ما این دستگاه ها را حفظ می کنیم. وقتی که حفظ شدیم بر اساس حس و معرفت درونی مان و بر اساس این گام ها به ((خلق اثر)) می پردازیم.
متاسفانه بسیاری از این دستگاه ها فراموش شده اند. این ها ریشه در موسیقی باستان دارند. شاید بسیاری از این گوشه ها از 365 لحن باربد به ما رسیده باشد. باربد برای هر روز سال لحنی تعریف کرده. از روز اول نوروز تا 29 اسفند. من در خواب هم نمی بینم که بشود هر روز سال را تعریف کرد. خیلی از گوشه هایی که امروز در موسیقی ایرانیست از آن لحن هاست. مثل تخت جمشید، اورنگی، مهر انگیز، مثل نوروز عرب، نوروز خارا... این ها از باربد برای ما رسیده. همه این گوشه هایی که در موسیقی ماست توسط اشخاصی کشف شده و به نام خودشان هم نامگذاری شده. بسیاری هم از نواهای بومی و فولکلور جمع آموری شده و سینه به سینه نقل شده و بعد از آمدن خط نُت به ایران حفظ شده است. رابط بین ما و موسیقی تاریخ ایران از دو هزار و اندی سال پیش خانواده فراهانی بوده اند و بعد میرزا عبدالله. بعد بین ما این ها افرادی مثل نورعلی خان برومند، علی اکبر شهنازی و غیره این ردیف ها را که می رفت از بین برود به نت درآوردند و حفظ کردند. اما متاسفانه این تمام چیزی که ما داشته ایم نبوده است. نمونه اش 365 لحن باربد است. الان 365 لحن باربد کجاست؟ من خودم به شخصه بیش از 13 تایش را نمی توانم نام ببرم. این جای بسی تاسف است.
هر چه که پیش بیاید موسیقی ما باید شناسنامه خودش را حفظ کند. حتی اگر موسیقی پاپ یا موسیقی ملی کار میکنیم باید ایرانی باشیم. ردیف ها، گام ها را بشناسیم، بعد موسیقی پاپ کار کنیم. زمانی موسیقی ما در مارکت های بین المللی مطرح می شود که کار ما شناسنامه ایرانی داشته باشد.
احسان شارعی: ... آخرین حرف بیت زیر را سرآغاز یک بیت دیگر کنید:
گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمّرد
از برق آن زمرد ، این دفع اژدها کن
...
بیژن کامکار: اگر میدانستم می خواهید با من مشاعره کنید حداقل چند بیت شعر ِ خوب حفظ می کردم!! می خواهم شعری بخوانیم که به زیبایی شعرِ خودت باشد... اول نابرده گنج رابخوانم تا آبرویم نرفته!...
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
بگدارید کمی فکر کنم...
این خوب است:
نقش مستوری و مستی نه بدست من وتوست
آنچه سلطان ازل گفت بکن ، آن کردم
احسان شارعی: این شعر مال یکی از تصنیف های افسانه تنبور است. درسته؟
بیژن کامکار: بله.
احسان شارعی: خب این هم از مشاعره... نام یک سری از افراد را می گویم. آنها را بطور خلاصه تعریف کنید: نفر اول: محمد رضا لطفی.
بیژن کامکار: اگر بخواهم محمد رضا لطفی را تعریف کنم حد اقل باید یک شب با خود محمدرضا لطفی بشینم، خوش باشم، حال کنم، کارهایش را گوش کنم. بعد فرداش تحت تاثیر روز گذشته محمد رضا لطفی را تعریف کنم... محمد رضا لطفی از دلاور مردان موسیقی سنتی ما بود. بسیار زحمت کشید. سوخته دل ، پر از کفایت ولی متاسفانه بی حامی بود. خوشبختانه تاثیر خودش را در موسیقی ما گذاشته است. در بین نوازندگان بدون شک محمد رضا لطفی یکی از بزرگترین منابع الهام بوده است.
احسان شارعی: محمد رضا شجریان.
بیژن کامکار: من هرموقع که با دوستانم صحبت میکنم به این نکته اشاره می کنم که محمد رضا شجریان واقعاً دور جدیدی در موسیقی ایران در زمینه خوانندگی ایجاد کرد. صدای باشکوهی دارد و با صدای پر قدرتش به زیبایی می تواند احساسش را بیان کند.
احسان شارعی: نفر بعد، هوشنگ کامکار.
بیژن کامکار: تعریف هوشنگ کامکار با تعریف محمد رضا لطفی یکی است. او هم آدمی زحمت کش و زجر کشیده در موسیقی سنتی بوده است. خودش را وقف دنیای موسیقی کرده اما با دنیایی کفایت مثل محمد رضا لطفی بی حامی بوده است.
احسان شارعی: شهرام ناظری.
بیژن کامکار: به نظر من او یکی از خوانندگان خوب و زحمت کش ایران است. پر از احساس و عاطفه است. اما من همیشه یک گله دارم و آن اینکه ما هیچ موقع ، خوب از شهرام ناظری بهره نگرفته ایم. او بهره داده ، ولی ما نگرفته ایم. چون همیشه این مردم اند که به هنرمند سرویس ِ فکری می دهند. من هم یک انسانم. اگر سازم از من گرفته شود خلع سلاح می شوم. به علت کم بودن سواد موسیقی در جامعه امروز ، سرویس فکری به بسیاری از هنرمندان داده نمی شود.
احسان شارعی: صدیق تعریف.
بیژن کامکار: برای من همیشه دوست خوبی بوده. همشهری ماست. به نظر من او الان در ابتدای راه است و می تواند آدم بزرگ و پر ثمری باشد اما حضورش این قدر زیاد نبوده که قابل قیاس با افراد قبلی که نام بردی باشد.
احسان شلرعی: نفر بعد: کیخسرو پورناظری.
بیژن کامکار: از هنرمندان خوب و زحمت کش ماست که سالها در استان کرمانشاه به عنوان کارشناس موسیقی فعالیت کرده. بعد هم با بنیانگذاری گروه تنبور شمس گام بزرگی در پیشرفت موسیقی سنتی برداشته. واقعاً به خاطر تمام زحماتش به او تبریک می گویم.
احسان شارعی: نفر بعد ... میرزا عبدالله.
بیژن کامکار: بله... میرزا عبدالله همان طور که گفتم میراث دار موسیقی ماست. اگر او و خانواده فراهانی نبودند شاید ردیف های ما از بین می رفت. آنچه را ما امروز به نام موسیقی سنتی ایران می شناسیم ، مدیون این انسان هستیم.
احسان شارعی: درویش خان.
بیژن کامکار: او هم مثل میرزا عبدالله در انتقال ردیف ها بسیار زحمت کشیده ولی آنچه از این شخص برای من برجسته است ، تکنیک و قدرت او در نوازندگی است. نوازندگی تار.
احسان شارعی: نفر بعد: لیلی.
بیژن کامکار: لیلی ِ نظامی؟!
احسان شارعی: بله.
بیزن کامکار: لیلی نه تنها برای من، بلکه برای هر عوام دیگر عشق و مهر و عاطفه است.
احسان شارعی: نفر پایانی... مجنون.
بیژن کامکار: ( با خنده)اگر فارغ از مساله عشق نگاه کنیم مجنون کسی بود که یک عمر تلاش کرد و دستمزدش را نگرفت. او یک اسطوره عشق و فنا شدگی است.
احسان شارعی: آقای کامکار... لطفاً از اعظای جدید گروه بگویید. گویا کامکار ها در فکر تعویض نسل اند...
بیژن کامکار: این حضور بچه ها در گروه سیاست پدر مرحومم بود. من هنوز ساز زدن بلد نبودم که پدرم من را کنار آقای نیرومند و فلسفی و دیگران گذاشت. قاعدتاً وحشت کردم. من که بلد نیستم بزنم! ولی پدرم موفق بود. من برای رسیدن به آن هنرمند های خوب تلاش کردم. وقتی نیریز و صبا و امید ، آمدند روی صحنه و در کنار ما قرار گرفتند ، باعث شد که پسر من سهراب روزی هشت ساعت تمرین کند. این تجربه بزرگی برای یک موزیسین است که با گروه نوازندگی کند. این بچه ها باید محیط را از نزدیک لمس کنند تا سوخته دل بشوند. وگرنه معلوم است که دختر من هانا یا نیریز و صبا آنچنان قدرتی ندارند که در کنار اردشیر یا پشنگ یا ارسلان بنشینند و نوازندگی کنند.
احسان شارعی: امید لطفی قرار نیست به گروه ملحق بشه؟
بیژن کامکار: امید لطفی( پسر قشنگ کامکار) الان مشغول تحصیل در کاناداست و به گفته خودش به ایران بر خواهد گشت و در صورت بازگشت صد در صد از اعظای گروه خواهد بود.
احسان شارعی: در باره آخرین کنسرتی که داشتید توضیح بدهید.
بیژن کامکار: کنسرتی که در کاخ احمد شاهی داشتیم؟
احسان شارعی: نه. برای جایزه صلح نوبل.
بیژن کامکار: کمیته برگزار کننده صلح نوبل سایت ما را در اینترنت دیده بود و از آنجا متوجه کاری شده بود که ارسلان برای خانم عبادی ساخته بود و قرار بود به صورت ارکستر سمفونیک اجرا بکند. قرار بود که در رادیو اسلو اجرا بشود و ارسلان رهبر ارکستر باشد که به دلایلی نشد. بعد که متوجه شدند ارسلان عضوی از کامکار هاست و کامکارها در فستیوال های بین المللی متعددی شرکت می کنند و غیره ، از ما دعوت کردند که به آنجا برویم و در حین اهدای جایزه یک قطعه موسیقی کردی و یک قطعه موسیقی ایرانی اجرا کنیم. غیر از ما گروه های بسیاری هم بودند از جمله پاپ و اپرا و موسیقی افریقایی و گروه بائوباب و دیگران.
احسان شارعی: بسیار خب... فرض کنیم در قرن هشت هجری در شیراز باشیم. شما ده دقیقه وقت ملاقات با حافظ دارید. با حافظ شیراز چه صحبتی می کنید؟!
بیژن کامکار: سوالات مشکلی میکنی! ... (عمیقاً فکر می کند) صحبت های زیادی با حافظ دارم. شاید به او می گفتم شما که این همه تلاش کردید و رنج کشید ، یک موزیسین خوب هم می شدید بد نبود! با این همه ذوق و قدرت دانش ای کاش کمی هم برای ما تصنیف به جا می گذاشتی ، مثل عارف و شیدا. خیلی خوب می شد اگر حافظ گوشه لطفی به موسیقی داشت همان طور که موسیقی همیشه در خدمت حافظ بوده. شاید 5 درصد کسانی که حافظ را می شناسند از طریق موسیقی او را شناخته اند. وقتی شجریان یا بنان حافظ می خوانند ، شنونده کنجکاو می شود و به سمت دیوان حافظ می رود و آن را باز می کند. پس آقای حافظ! شما یک دین 5 درصدی به دنیای موسیقی داری. پس 5 درصد به موسیقی سنتی گوشه لطفی بنما!
احسان شارعی: زمانی میرسد که چیزی برای یاد گرفتن نداشته باشید؟
بیژن کامکار: هیچ وقت احساس نکرده ام که برای یاد گیری چیزی نیست. گاهی 5 سال طول کشیده که یک اثر را بسازم یعنی از لحاظ حسی و معرفتی در شان ساخت آن قرار بگیرم و گاهی هم یک شبه چند اثر ساخته ام. من متاسفانه هنوز یک دهم آنچه در ذهنم دارم را انجام نداده ام. این تعریف از خود نیست. گاهی شرایط مناسب نبوده، گاهی از لحاظ حسی و روحی آماده نبوده ام. من با 54 سال سن شرایط مختلفی دیده ام. بارها شرایط عوض شده. پس من چطور می توانم خودم را با همه این ها وفق بدهم. کمی و کاستی پیش می آید و به دنبال آن تاخیر در کار.
احسان شارعی: دو تا سوال دیگر بیشتر ندارم... شما یکی از بزرگترین موزیسین های حال حاضر ایران هستید. فرض کنید دو ساعت تا پاین عمر برایتان وقت مانده. زندگی را چطور به پایان می برید؟
بیژن کامکار: این سوال خیلی به سوال (( اگر به گذشته بر می گشتید چه میکردید؟)) شبیه است. من اگر دوساعت تا پایان عمرم داشتم همه کارهای نکرده ام را تیتر وار مینوشتم و به خانواده ام میدادم. همین طور که اگر می پرسیدی اگر به گذشته بر میگشتی چه کار میکردی میگفتم: یک لحظه صبر کنید! یک قلم و کاغذ به من بدهید تا اشتباهاتم را بنویسم. حالا که اشتباهاتم را نوشتم برگردیم! حالا دوباره همین مسیر را می آیم و اشتباه نمی کنم. من هم شاید در آن دوساعت اشتباهاتم را به عنوان تجربیات به دیگران بدهم.
احسان شارعی: به عنوان آخرین سوال از خودتان سوالی بپرسید.
بیژن کامکار: سوال های بسیاری از خودم دارم. این ها محاکمه های درونی من هستند. مثلا از خودم می پرسم: تو که صدات خوب بود چرا کاربیشتری نکردی؟ چرا ردیف ها را تمرین نکردی؟ دلاور مردان موسیقی سنتی در اختیارت بودند. با همه شان دوست و رفیق بودی. مثل محمد رضا شجریان... چرا نرفتی استفاده کنی؟ تو که این همه در عرصه موسیقی توانایی داشتی، چرا ((این)) شدی؟
شما تعارف کردی و گفتی یکی از بزرگترین... من همیشه در خدمت موسیقی بوده ام، ولی هیچ وقت نتوانسته ام آن تاثیری را که می خواستم بگذارم.
احسان شارعی: مرسی و ممنون.
بیژن کامکار: تمنا می کنم... قربون تو عزیزم.
احسان شارعی
30/9/1382
Kamkars studio
پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲
دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۲
امروز عاشق سعدی ام
در اطاقم یک آدمک چوبی دارم. مفصل های دست و پایش لولا دارد و به هر شکلی می ایستد، می نشیند، می دود، معلّق می زند ...
امّا سرش بسیار ساده است. یک کره چوبی بُرش خورده که در بالا کمی کلفت تر است. بدون هیچ لبخند و غم، گریه و شادی. فارق از احساس. نگاهش همیشه در خیال من شکل می گیرد...
امروز دیر از خواب بلند شدم. آدمک روی میز ایستاده. نگاهش سرزنش آمیز است. صدای ضبط صوت که از دیشب بیدار مانده به گوش می رسد. شجریان است که از زبان اخوان، از این بیداد ، فریاد می کند. تا این تصنیف تمام نشود بلند نخواهم شد. نگاه آدمک اخمو تر می شود. بلند می شوم. کار ها زیادند. آدمک حالا نشسته است و بیرون پنجره را نگاه می کند. کار ها بهم ریخته. تازه دیروز موفق شدم قفسه های کتابخانه ام را مرتب کنم. حالا یک کتابخانه بزرگ و مرتب دارم. دیروز آدمک با تحسین به کتابخانه نگاه می کرد. ایستاده بود، دست ها را به کمر زده ، زل زده بود به کتاب ها. کار ها خیلی زیادند. فردا امتحان ریاضی دارم، آخر هفته باید پروژه انقلاب مشروطه را تحویل بدهم. روش های انتگرال گیری، مهاجرت کبری، حد و پیوستگی، استبداد صغیر، جنبش آذربایجان. ضبط صوت من خاموش نمی شود. این بار شهرام ناظری است:
پریشان دماغیم ساغی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست
امروز عاشق سعدی ام. می خواهم گلستان بخوانم. آن جا را دوست دارم که سعدی برای جماعتی افسرده و دل مرده و ره از عالم صورت به معنی نبرده خطابه می گوید. زیبا ترین شعر را در میان خطوط نثر می آورد:
دوست نزدیک تر از من به منست
وینست مشکل که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
من از شراب این سخن مست و فُضاله قدح در دست که رونده ای بر مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره ای زد که دیگران در موافقت او در خروش آمدند و... دوست داشتم استاد کلاس ادبیات بودم و این طور توضیح می دادم: فضاله یعنی ته مانده هر چیز؛ و بعد، از تشبیه زیبای سعدی میان سخن و شراب و بیانات استعاری دور آخر و قدح و ما بقی حرف می زدم. آدمک شاگرد منست. برایش توضیح می دهم. هم من لذت می برم ، هم او.
و امروز باز عاشق موسیقی ام. دوست دارم یک لیوان چای معطّر توی یک استکان کمر باریک بریزم، توی یک نعلبکی مینیاتور بگذارم و چند تکه نبات کنارش جا بدهم. بعد دراز بکشم و یک موسیقی خوب گوش کنم. کدام کاست؟ (( افسانه تنبور)) عالیست. با صدای بیژن کامکار.
و امروز دوست دارم که عاشق تاریخ باشم. صفویه. عهد شاه عبّاس را دوست دارم. دوست دارم هنگام خواندن سطور کهنه تاریخ ، هنر ِ هنرمند ِ اصفهانی را توی ذهنم ببینم. در خیال، بر بام عالی قاپو باشم. کنار استخر چهلستون بنشینم. دوست دارم صدای موسیقی ادامه پیدا کند. امّا کمی کمتر. صدا توی پس زمینه باشد کافیست. فقط بتوانم با نگاهم ، همگام نوای تنبور از اسلیمی های در و دیوار مسجد شاه بالا بروم. صدای موسیقی کمتر می شود. من در حیاط ِ خانه ای هستم. این جا اصفهان است . من در بیرونی ام و دو نفر در اندرونی. ملاصدرا و شیخ بهائی مشغول بحث اند. قمار عاشقانه ایست. گویی یکی شمس است و دیگری مولانا.
دلم نمی خواهد دوباره به مشروطه برگردم. حال و حوصله تاسف خوردن برایم نیست. دوست داشتم توی صفویه می ماندم. می خواستم در عهد شاه عباسی باشم. دوست داشتم از پشت در صدای ملاصدرا را بشنوم که از حرکت جوهری می گوید. او بگوید و من بشنوم...
دوست داشتم کنار خواجه نصیر الدین طوسی بودم. او با اسطرلابش کار می کرد و من می دیدم. در این رصد خانه منجم زیاد است... آدمک دراز کشیده ، دست ها را زیر سر گذاشته و سقف را نگاه می کند. دوست داشتم کنار ابو ریحان بیرونی بودم. او در مثلثات و هندسه کنکاش می کرد و من می دیدم ... می بینم! همین حالا هم می بینم! جلوی چشمم کتاب ریاضی باز است. می بینم و می خوانم و لذت می برم. امروز عاشق ریاضی هم هستم.
احسان شارعی
3/10/1382
در اطاقم یک آدمک چوبی دارم. مفصل های دست و پایش لولا دارد و به هر شکلی می ایستد، می نشیند، می دود، معلّق می زند ...
امّا سرش بسیار ساده است. یک کره چوبی بُرش خورده که در بالا کمی کلفت تر است. بدون هیچ لبخند و غم، گریه و شادی. فارق از احساس. نگاهش همیشه در خیال من شکل می گیرد...
امروز دیر از خواب بلند شدم. آدمک روی میز ایستاده. نگاهش سرزنش آمیز است. صدای ضبط صوت که از دیشب بیدار مانده به گوش می رسد. شجریان است که از زبان اخوان، از این بیداد ، فریاد می کند. تا این تصنیف تمام نشود بلند نخواهم شد. نگاه آدمک اخمو تر می شود. بلند می شوم. کار ها زیادند. آدمک حالا نشسته است و بیرون پنجره را نگاه می کند. کار ها بهم ریخته. تازه دیروز موفق شدم قفسه های کتابخانه ام را مرتب کنم. حالا یک کتابخانه بزرگ و مرتب دارم. دیروز آدمک با تحسین به کتابخانه نگاه می کرد. ایستاده بود، دست ها را به کمر زده ، زل زده بود به کتاب ها. کار ها خیلی زیادند. فردا امتحان ریاضی دارم، آخر هفته باید پروژه انقلاب مشروطه را تحویل بدهم. روش های انتگرال گیری، مهاجرت کبری، حد و پیوستگی، استبداد صغیر، جنبش آذربایجان. ضبط صوت من خاموش نمی شود. این بار شهرام ناظری است:
پریشان دماغیم ساغی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست
امروز عاشق سعدی ام. می خواهم گلستان بخوانم. آن جا را دوست دارم که سعدی برای جماعتی افسرده و دل مرده و ره از عالم صورت به معنی نبرده خطابه می گوید. زیبا ترین شعر را در میان خطوط نثر می آورد:
دوست نزدیک تر از من به منست
وینست مشکل که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
من از شراب این سخن مست و فُضاله قدح در دست که رونده ای بر مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره ای زد که دیگران در موافقت او در خروش آمدند و... دوست داشتم استاد کلاس ادبیات بودم و این طور توضیح می دادم: فضاله یعنی ته مانده هر چیز؛ و بعد، از تشبیه زیبای سعدی میان سخن و شراب و بیانات استعاری دور آخر و قدح و ما بقی حرف می زدم. آدمک شاگرد منست. برایش توضیح می دهم. هم من لذت می برم ، هم او.
و امروز باز عاشق موسیقی ام. دوست دارم یک لیوان چای معطّر توی یک استکان کمر باریک بریزم، توی یک نعلبکی مینیاتور بگذارم و چند تکه نبات کنارش جا بدهم. بعد دراز بکشم و یک موسیقی خوب گوش کنم. کدام کاست؟ (( افسانه تنبور)) عالیست. با صدای بیژن کامکار.
و امروز دوست دارم که عاشق تاریخ باشم. صفویه. عهد شاه عبّاس را دوست دارم. دوست دارم هنگام خواندن سطور کهنه تاریخ ، هنر ِ هنرمند ِ اصفهانی را توی ذهنم ببینم. در خیال، بر بام عالی قاپو باشم. کنار استخر چهلستون بنشینم. دوست دارم صدای موسیقی ادامه پیدا کند. امّا کمی کمتر. صدا توی پس زمینه باشد کافیست. فقط بتوانم با نگاهم ، همگام نوای تنبور از اسلیمی های در و دیوار مسجد شاه بالا بروم. صدای موسیقی کمتر می شود. من در حیاط ِ خانه ای هستم. این جا اصفهان است . من در بیرونی ام و دو نفر در اندرونی. ملاصدرا و شیخ بهائی مشغول بحث اند. قمار عاشقانه ایست. گویی یکی شمس است و دیگری مولانا.
دلم نمی خواهد دوباره به مشروطه برگردم. حال و حوصله تاسف خوردن برایم نیست. دوست داشتم توی صفویه می ماندم. می خواستم در عهد شاه عباسی باشم. دوست داشتم از پشت در صدای ملاصدرا را بشنوم که از حرکت جوهری می گوید. او بگوید و من بشنوم...
دوست داشتم کنار خواجه نصیر الدین طوسی بودم. او با اسطرلابش کار می کرد و من می دیدم. در این رصد خانه منجم زیاد است... آدمک دراز کشیده ، دست ها را زیر سر گذاشته و سقف را نگاه می کند. دوست داشتم کنار ابو ریحان بیرونی بودم. او در مثلثات و هندسه کنکاش می کرد و من می دیدم ... می بینم! همین حالا هم می بینم! جلوی چشمم کتاب ریاضی باز است. می بینم و می خوانم و لذت می برم. امروز عاشق ریاضی هم هستم.
احسان شارعی
3/10/1382
اشتراک در:
پستها (Atom)