پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۰۴
تصویر
سماع، رقص دراویش، چرخ مولانا، بارگاه اُنس همّت طلب از باده پیران سحرخیز گفتگو با بیژن کامکار www.kamkars.net کامکارها را بسیار دوست دارم. بیش از همه بیژن را. صدای ربابش را بسیار دوست دارم. بیش از آن صدای دفش را. از گروه ارجمند کامکار ها برایم خاطرات بسیار خوشی باقی مانده. در ذهنم همیشه دوستشان داشته ام. هوشنگ و بیژن و پشنگ و قشنگ و اردشیر و ارسلان و ارژنگ و اردوان کامکار. نغمه ای یکی شده از دف و رباب و سنتور و کمانچه و سه تار و عود و تنبک. حالا می بینم که چقدر هم کامکار های آینده را دوست خواهم داشت. امید و صبا و نی ریز و هانا و ... امروز یک روز آفتابی است که من به دفتر کامکار ها می روم. هوشنگ کامکار ( سرپرست کامکارها) آنجاست. تا بیژن کامکار برسد مشغول تماشای عکس های در و دیوار می شوم. از یکی از اطاق ها صدای کمانچه می آید. عکس های زیادی بر دیوار است. از همه خانواده موسیقی سنتی. بیژن و ارسلان به دفتر وارد می شوند. به اطاق کار بیژن میرویم تا گفتگو را شروع کنیم. خبر مرگ ایرج بسطامی را از زبان بیژن کامکار می شنوم. کمانچه همچنان می نوازد. مصاحبه با اندوه آغاز می شود . * احسان شارعی: من خیلی...
تصویر
امروز عاشق سعدی ام در اطاقم یک آدمک چوبی دارم. مفصل های دست و پایش لولا دارد و به هر شکلی می ایستد، می نشیند، می دود، معلّق می زند ... امّا سرش بسیار ساده است. یک کره چوبی بُرش خورده که در بالا کمی کلفت تر است. بدون هیچ لبخند و غم، گریه و شادی. فارق از احساس. نگاهش همیشه در خیال من شکل می گیرد... امروز دیر از خواب بلند شدم. آدمک روی میز ایستاده. نگاهش سرزنش آمیز است. صدای ضبط صوت که از دیشب بیدار مانده به گوش می رسد. شجریان است که از زبان اخوان، از این بیداد ، فریاد می کند. تا این تصنیف تمام نشود بلند نخواهم شد. نگاه آدمک اخمو تر می شود. بلند می شوم. کار ها زیادند. آدمک حالا نشسته است و بیرون پنجره را نگاه می کند. کار ها بهم ریخته. تازه دیروز موفق شدم قفسه های کتابخانه ام را مرتب کنم. حالا یک کتابخانه بزرگ و مرتب دارم. دیروز آدمک با تحسین به کتابخانه نگاه می کرد. ایستاده بود، دست ها را به کمر زده ، زل زده بود به کتاب ها. کار ها خیلی زیادند. فردا امتحان ریاضی دارم، آخر هفته باید پروژه انقلاب مشروطه را تحویل بدهم. روش های انتگرال گیری، مهاجرت کبری، حد و پیوستگی، استبداد صغیر، جنب...