پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۰۳
تصویر
وقتی(( یار)) حضور داره دیگه شعری وجود نداره! گفتمان با امید ابراهیم برای دیدن خدا حتماً نباید چشم ها را بست. این جمله را امید ابراهیم چند روز بعد از این گفتمان به من گفت . زمانی که تونسته بود برای نقاشی توی اطاقش چشم بذاره. یک چشم ِ باز، برای یک انسان در حال نیایش. *** گفتمان من و امید ابراهیم 50 دقیقه طول کشید. مصاحبه نبود. صحبت های جالب و همیشگی ما بود. وسط گفتمان قهوه درست کردیم، توی کوسه ماهی رفتیم، شناسنامه استالین رو باطل کردیم و من درخت دوستی رو شناختم. بعلاوه یک آهنگ فرانسوی زیبا هم گوش دادیم که لینکش رو داخل گفتمان گذاشته ام. گوش کنید و بخوانید. شناسنامه نام: امید ابراهیم شغل: مدیر پروژه های گرافیک– استاد دانشگاه سن: 42 متولد: تهران تحصیلات: *** امید ابراهیم: چایی می خوری؟ احسان شارعی: اگه لطف کنید. ممنون ... احسان شارعی: آقای ابراهیم این کارت منه. چطوره؟ امید ابراهیم: ... متاسفانه شعر به این زیبایی روخیلی ناخوانا کردی. من دقتم روی این شعر بود. اسطرلابت خیلی قشنگ شده ؛ ترکیب بندیت خیلی زیباست؛ امّا شعر به این زیبایی رو ناخواناش کردی و تمام اصل کار اونه. درستش کنید! چون دوست ...
تصویر
من و اریش کستنر دوست دوران کودکیم بود. موهای جو گندمی داشت با ابروهای پرپشت و سبیل نازک و لبخندی که انگار زیر پوست صورتش مخفی بود. بعد از این که با هم دوست شدیم من خیلی به اون علاقه پیدا کردم. برای بچه ها کتاب می نوشت. دوست داشت کتاباش نازک باشند، و البته با مقدمه... داشت برام تعریف می کرد که چرا یک کتاب باید مقدمه داشته باشه. می گفت کتاب بدون مقدمه مثل خونه بدون باغچه می مونه. خیلی بده که مهمونها با باز کردن در خونه یکراست داخل خونه بیفتند. مگه باغچه ای با حاشیه های گل های در هم رفته بنفش رنگ و یک راه باریک تا رسیدن به خانه قشنگ نیست؟ سه چهار تا پله هم تا دم خونه داشته باشه که دیگه محشره! امّا به مرور زمان مردم به خانه های اجاره ای و آسمانخراش های هفتاد طبقه محتاج شده اند. وهمین طور به کتاب های هم وزن آجر. من دوست دارم کتابم مثل آجر سنگین و کلفت نباشه... خونه من در بچگی حیاط و باغچه نداشت. شاید به همین خاطر من این همه باغچه رو دوست دارم... و همین طور یک کتاب نازک به همراه مقدمه رو! همسن من نبود. امّا به اندازه قد کوتاه من خم شده بود وبرام حرف های قشنگ می زد. بعد شروع کرد به تعر...